زمین هموار. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). زمین هامون و نرم. (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی). - قاع صفصف، زمین هموار بی گیاه. - قاع صفصف کردن جائی یا شهری، جائی یا شهری را غارت کردن و با خاک یکسان نمودن: کاروان سبزه تااز قاع صفصف کرد ارم صف صف از مرغان روان بر کاروان افشانده اند. خاقانی. چون غلام بخانه رسید سرای خویش چون قاع صفصف خالی یافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 346). ، کنارۀ کوه. (منتهی الارب)
زمین هموار. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). زمین هامون و نرم. (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی). - قاع صفصف، زمین هموار بی گیاه. - قاع صفصف کردن جائی یا شهری، جائی یا شهری را غارت کردن و با خاک یکسان نمودن: کاروان سبزه تااز قاع صفصف کرد ارم صف صف از مرغان روان بر کاروان افشانده اند. خاقانی. چون غلام بخانه رسید سرای خویش چون قاع صفصف خالی یافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 346). ، کنارۀ کوه. (منتهی الارب)
بیابان مستوی: فیذرها قاعاً صفصفاً لاتری فیها عوجاً و لا امتا. (قرآن 106/20 و 107). عنبر اشهب روید اگر از گیسوی او تای یک موی ببخشند به قاع صفصف. سوزنی. نسف از فر خرامیدن تو یافت کنون فرّ فردوس اگر بود چو قاع صفصف. سوزنی. کاروان سبزه تا از قاع صفصف کرد ارم صف صف از مرغان روان بر کاروان افشانده اند. خاقانی. قاع صفصف دیده وصف صف سپهداران حاج کوس رااز زیردستان زیر و دستان دیده اند. خاقانی
بیابان مستوی: فیذرها قاعاً صفصفاً لاتری فیها عوجاً و لا امتا. (قرآن 106/20 و 107). عنبر اشهب روید اگر از گیسوی او تای یک موی ببخشند به قاع صفصف. سوزنی. نسف از فر خرامیدن تو یافت کنون فرّ فردوس اگر بود چو قاع صفصف. سوزنی. کاروان سبزه تا از قاع صفصف کرد ارم صف صف از مرغان روان بر کاروان افشانده اند. خاقانی. قاع صفصف دیده وصف صف سپهداران حاج کوس رااز زیردستان زیر و دستان دیده اند. خاقانی
شهری است از ثغور مصیصه. سیف الدوله بن حمدان به سال 339 در آنجا غزوی کرد. (معجم البلدان). در مجمل التواریخ و القصص آرد: هارون این شهر راویران کرد و مروان حفصه در جملۀ قصیده ای گفته ست: ان امیرالمؤمنین المصطفی قدترک الصفصاف قاعاً صفصفا. (مجمل التواریخ والقصص ص 344)
شهری است از ثغور مصیصه. سیف الدوله بن حمدان به سال 339 در آنجا غزوی کرد. (معجم البلدان). در مجمل التواریخ و القصص آرد: هارون این شهر راویران کرد و مروان حفصه در جملۀ قصیده ای گفته ست: ان امیرالمؤمنین المصطفی قدترک الصفصاف قاعاً صفصفا. (مجمل التواریخ والقصص ص 344)
ناقه صفوف، ناقه ای که چند قدح شیر دهد از یک دوشیدن یعنی از کثرت شیر صف اقداح می بندد یا به هر دو دست خود صف می بندد بوقت دوشیدن. (منتهی الارب). آن اشتر که دستها بهم باز نهد در حال دوشیدن. (مهذب الاسماء)
ناقه صفوف، ناقه ای که چند قدح شیر دهد از یک دوشیدن یعنی از کثرت شیر صف اقداح می بندد یا به هر دو دست خود صف می بندد بوقت دوشیدن. (منتهی الارب). آن اشتر که دستها بهم باز نهد در حال دوشیدن. (مهذب الاسماء)
درخت بید ترنگوت، بید، گونه ای بید که آن را بید مشک گویند. یا صفصاف بیض. سپیدار، گونه ای بید که آنرا بید سفید گویند. یا صفصاف رومی. گونه ای بید که آن را بید مجنون خوانند و ساقه های جوانش رو به زمین رشد کند. یا صفصاف صغیر. گونه ای بید که آن را بید علفی یا بید پا کوتاه می نامند. یا صفصاف مشقق. گونه ای بید که آن را بید خشتی نیز نامند (در تداول اهالی شهسوار آن را فوکا و در مازندران آن را فک و در گیلان آن را ویدار نامند
درخت بید ترنگوت، بید، گونه ای بید که آن را بید مشک گویند. یا صفصاف بیض. سپیدار، گونه ای بید که آنرا بید سفید گویند. یا صفصاف رومی. گونه ای بید که آن را بید مجنون خوانند و ساقه های جوانش رو به زمین رشد کند. یا صفصاف صغیر. گونه ای بید که آن را بید علفی یا بید پا کوتاه می نامند. یا صفصاف مشقق. گونه ای بید که آن را بید خشتی نیز نامند (در تداول اهالی شهسوار آن را فوکا و در مازندران آن را فک و در گیلان آن را ویدار نامند
جمع صفه، پیش زین ها ستاوند ها نشستنگاه سوار از زین اسب، ایوان مسقف، غرفه مانندی در درون اطاق بزرگ که کف آن کمی بلندتر است و بزرگان در آن نشینند شاه نشین، خانه تابستانی سقف دار، جمع صفف صفاف. یا صفه حمام. ایوانی که در آن رخت کنند و پوشند سربینه گرمابه
جمع صفه، پیش زین ها ستاوند ها نشستنگاه سوار از زین اسب، ایوان مسقف، غرفه مانندی در درون اطاق بزرگ که کف آن کمی بلندتر است و بزرگان در آن نشینند شاه نشین، خانه تابستانی سقف دار، جمع صفف صفاف. یا صفه حمام. ایوانی که در آن رخت کنند و پوشند سربینه گرمابه