دورکردن بدی را از کسی. (آنندراج). اصاف عنه شرّه، دورکرد بدی را از وی. (منتهی الارب). اصاف اﷲ عنه شرّه،ای صرفه و عدله به عنه. (قطر المحیط). بچسبانیدن. (تاج المصادر) (زوزنی). بازگرداندن بدی. گویند: اصاف اﷲ عنی شرّه، بیک سو کند و بازدارد خدای از من بدی او را. (از منتهی الارب). اماله. (قطر المحیط).
دورکردن بدی را از کسی. (آنندراج). اصاف عنه شرّه، دورکرد بدی را از وی. (منتهی الارب). اصاف اﷲ عنه شرّه،ای صرفه و عدله به عنه. (قطر المحیط). بچسبانیدن. (تاج المصادر) (زوزنی). بازگرداندن بدی. گویند: اصاف اﷲ عنی شرّه، بیک سو کند و بازدارد خدای از من بدی او را. (از منتهی الارب). اماله. (قطر المحیط).
نام شمشیر عمرو بن معدیکرب است: بعث عمر بن الخطاب الی عمرو بن معدیکرب ان یبعث الیه بسیفه المعروف بالصمصامه... (العقد الفرید چ محمدسعید عریان ج 1 ص 134). وصف سیف عمرو بن معدیکرب الذی یقال له الصمصامه لموسی الهادی... (همان کتاب ج 1 ص 135). در البیان و التبیین چ قاهره 1351 هجری قمری ج 3 حاشیۀ ص 17 نیز صمصامه آمده است. رجوع به صمصام شود
نام شمشیر عمرو بن معدیکرب است: بعث عمر بن الخطاب الی عمرو بن معدیکرب ان یبعث الیه بسیفه المعروف بالصمصامه... (العقد الفرید چ محمدسعید عریان ج 1 ص 134). وصف سیف عمرو بن معدیکرب الذی یقال له الصمصامه لموسی الهادی... (همان کتاب ج 1 ص 135). در البیان و التبیین چ قاهره 1351 هجری قمری ج 3 حاشیۀ ص 17 نیز صمصامه آمده است. رجوع به صمصام شود
نعت است برای زنی که آوازش چنان باشد که گویی از بینی سخن می گوید. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). تودماغی. (یادداشت بخط مؤلف). منه: امره خفخافه. (منتهی الارب)
نعت است برای زنی که آوازش چنان باشد که گویی از بینی سخن می گوید. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). تودماغی. (یادداشت بخط مؤلف). منه: امره خفخافه. (منتهی الارب)
شهری است از ثغور مصیصه. سیف الدوله بن حمدان به سال 339 در آنجا غزوی کرد. (معجم البلدان). در مجمل التواریخ و القصص آرد: هارون این شهر راویران کرد و مروان حفصه در جملۀ قصیده ای گفته ست: ان امیرالمؤمنین المصطفی قدترک الصفصاف قاعاً صفصفا. (مجمل التواریخ والقصص ص 344)
شهری است از ثغور مصیصه. سیف الدوله بن حمدان به سال 339 در آنجا غزوی کرد. (معجم البلدان). در مجمل التواریخ و القصص آرد: هارون این شهر راویران کرد و مروان حفصه در جملۀ قصیده ای گفته ست: ان امیرالمؤمنین المصطفی قدترک الصفصاف قاعاً صفصفا. (مجمل التواریخ والقصص ص 344)
درخت بید ترنگوت، بید، گونه ای بید که آن را بید مشک گویند. یا صفصاف بیض. سپیدار، گونه ای بید که آنرا بید سفید گویند. یا صفصاف رومی. گونه ای بید که آن را بید مجنون خوانند و ساقه های جوانش رو به زمین رشد کند. یا صفصاف صغیر. گونه ای بید که آن را بید علفی یا بید پا کوتاه می نامند. یا صفصاف مشقق. گونه ای بید که آن را بید خشتی نیز نامند (در تداول اهالی شهسوار آن را فوکا و در مازندران آن را فک و در گیلان آن را ویدار نامند
درخت بید ترنگوت، بید، گونه ای بید که آن را بید مشک گویند. یا صفصاف بیض. سپیدار، گونه ای بید که آنرا بید سفید گویند. یا صفصاف رومی. گونه ای بید که آن را بید مجنون خوانند و ساقه های جوانش رو به زمین رشد کند. یا صفصاف صغیر. گونه ای بید که آن را بید علفی یا بید پا کوتاه می نامند. یا صفصاف مشقق. گونه ای بید که آن را بید خشتی نیز نامند (در تداول اهالی شهسوار آن را فوکا و در مازندران آن را فک و در گیلان آن را ویدار نامند