رمن ساخت فارسی گویان از صفحه: رویه ها کناره ها کناره چیزی جانب، رویه سطح، چهره صورت، یک سوی ورق یک رویه کاغذ، صفحه گرامافون، جمع صفحات یا صفحه گرامافون. صفحه مدوری که از کائوچو و غیر آن سازند و آهنگهای موسیقی را در آن ضبط کنند
رمن ساخت فارسی گویان از صفحه: رویه ها کناره ها کناره چیزی جانب، رویه سطح، چهره صورت، یک سوی ورق یک رویه کاغذ، صفحه گرامافون، جمع صفحات یا صفحه گرامافون. صفحه مدوری که از کائوچو و غیر آن سازند و آهنگهای موسیقی را در آن ضبط کنند
صفت ها، در دستور زبان کلماتی که بیانگر حالت ها، چگونگی ها، مقدارها یا تعداد اسم است ها، شاخصه ها، ویژگی ها، ممیزه ها، مانندها، کنایه از عاطفه ها، وفاداری ها، پیشه ها، شغل ها، رفتارها، منش ها، خلق و خوی ها، چگونگی ها، کنایه از معنی ها، واقع ها، باطن ها، نوع ها، قسم ها، شکل ها، گونه ها، بیان حال ها، جمع واژۀ صفت
صفت ها، در دستور زبان کلماتی که بیانگر حالت ها، چگونگی ها، مقدارها یا تعداد اسم است ها، شاخصه ها، ویژگی ها، ممیزه ها، مانندها، کنایه از عاطفه ها، وفاداری ها، پیشه ها، شغل ها، رفتارها، منش ها، خلق و خوی ها، چگونگی ها، کنایه از معنی ها، واقع ها، باطن ها، نوع ها، قِسم ها، شکل ها، گونه ها، بیانِ حال ها، جمعِ واژۀ صفت
بوهای خوش. (غیاث اللغات) (آنندراج). جمع واژۀ نفحه. رجوع به نفحه شود: ز بنفشه زار زلفش نفحات عید الا سوی فخر دین و دولت شه دادگر نیاید. خاقانی. گوش هش دارید این اوقات را درربائید اینچنین نفحات را. مولوی. نفحات صبح دانی به چه روی دوست دارم که بروی دوست ماند که برافکند نقابی. سعدی. تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام شمه ای از نفحات نفس یار بیار. حافظ
بوهای خوش. (غیاث اللغات) (آنندراج). جَمعِ واژۀ نَفحَه. رجوع به نفحه شود: ز بنفشه زار زلفش نفحات عید الا سوی فخر دین و دولت شه دادگر نیاید. خاقانی. گوش هش دارید این اوقات را درربائید اینچنین نفحات را. مولوی. نفحات صبح دانی به چه روی دوست دارم که بروی دوست ماند که برافکند نقابی. سعدی. تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام شمه ای از نفحات نفس یار بیار. حافظ
جمع واژۀ صفت: به طبع آهن بینم صفات مردم را از آن گریزان از هر کسی پری وارم. خاقانی. اصلها ثابت صفات آن درخت فرعها فوق الثریا دیده ام. خاقانی. آن سیه رنگ و این عقیق صفات کان یاقوت بود در ظلمات. نظامی. نه فکرت به غور صفاتش رسد. سعدی. رشتۀ حیات آن جوان پسندیده صفات را به انقطاع رسانیدند. (حبیب السیر جزء چهارم ازج سوم چ 1 تهران ص 324). رجوع به صفت شود
جَمعِ واژۀ صفت: به طبع آهن بینم صفات مردم را از آن گریزان از هر کسی پری وارم. خاقانی. اصلها ثابت صفات آن درخت فرعها فوق الثریا دیده ام. خاقانی. آن سیه رنگ و این عقیق صفات کان یاقوت بود در ظلمات. نظامی. نه فکرت به غور صفاتش رسد. سعدی. رشتۀ حیات آن جوان پسندیده صفات را به انقطاع رسانیدند. (حبیب السیر جزء چهارم ازج سوم چ 1 تهران ص 324). رجوع به صفت شود
برج کشیک، شهر و برجی است که در کوههای اموریان در نزدیکی قادش واقع است. (سفر داوران ا: 17). پلمر و دریک گمان دارند که همان سبتیۀ حالیه است که در وسط دشت بارآوری است. (قاموس کتاب مقدس ص 555)
برج کشیک، شهر و برجی است که در کوههای اموریان در نزدیکی قادش واقع است. (سفر داوران ا: 17). پلمر و دریک گمان دارند که همان سبتیۀ حالیه است که در وسط دشت بارآوری است. (قاموس کتاب مقدس ص 555)