جدول جو
جدول جو

معنی صغران - جستجوی لغت در جدول جو

صغران
(صَ)
عمرانی گوید موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صدران
تصویر صدران
(پسرانه)
صدر (عربی) + ان (فارسی) رؤسا و بزرگان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غران
تصویر غران
غرنده، درحال غریدن، برای مثال سپر نفگند شیر غران ز جنگ / نیندیشد از تیغ برّان پلنگ (سعدی۱ - ۱۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صغرا
تصویر صغرا
کوچک، کوچک تر، مقابل کبری، در علم منطق قضیۀ کوچک یا قضیۀ اول مثلاً در «هر انسانی حیوان است»، «هر حیوانٍی جسم است»، «پس هر انسانی حیوان است» قضیۀ «هر انسانٍی حیوان است»، صغراست
فرهنگ فارسی عمید
موضعی است در مدینه به بقیع، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غْرا / غِ)
تلفظ ترکی گران
لغت نامه دهخدا
(غَرْ را)
تثنیۀ غر، موضعی است. (منتهی الارب). نام جایگاهی است در شعر مزاحم عقیلی:
اتعرف بالغرین داراً تأبدت
من الوحش واستفت علیها العواصف
صبا و شمال نیرج یعتفیهما
احایین لمات الجنوب الزفازف.
(از معجم البلدان).
رجوع به غرّ و کتاب مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(غُ / غُرْ را)
بانگ و فریادکنان، و آواز گران و مهیب برآرنده. (آنندراج). شورکننده و آواز گران و مهیب برآرنده. (غیاث اللغات). غرنده. صداکننده. (لغت شاهنامه ص 199) :
چو تیغت کند کار بر چرکه تنگ
درآید به دم لابه غران پلنگ.
نورالدین ظهوری (از آنندراج).
شب از تیر بخشش نیستان شود
نیش لیک غران چو شیران بود.
طاهر وحید (از آنندراج).
، صفت جانوران درنده است چنانکه گویند: شیر غران. و شیر غرین نیز به کار میبرند. و برای ابر و غیره نیز وصف آرند. (از فرهنگ شعوری) :
بشد تیز بر شیر غران نشست
بیازید و بگرفت گوشش به دست.
فردوسی.
کمان را بمالید رستم به چنگ
بغرید مانند غران پلنگ.
فردوسی.
هیونان کف افکن بادپای
برفتند چون رعد غران ز جای.
فردوسی.
بیفکند دیگر ز پیلان چهار
همی تاخت غران چو ابربهار.
اسدی (گرشاسبنامه).
شیر غران بودم اکنون روبهم
سرو بستان بودم اکنون چنبرم.
ناصرخسرو.
نگوئی آتش اندر سنگ و گل در خار و جان در تن
و یا این ابر غران را که حمال مطر دارد؟
ناصرخسرو.
ستاده مرکب غران به جای بربط و چنگ
گرفته خنجر بران به جای جام شراب.
مسعودسعد.
دماغش ز گرمی درآمد به جوش
برآورد چون رعد غران خروش.
نظامی.
سپر نفکند شیر غران ز چنگ
نیندیشد از تیغ بران، پلنگ.
سعدی (بوستان).
دو بدین چنگ و دو بدان چنگال
یک به دندان چو شیر غرانا.
عبید زاکانی.
وآندگر همچو شیر غرانا.
عبید زاکانی
لغت نامه دهخدا
(غُرْ رَ)
جائی است. (منتهی الارب). یاقوت در معجم البلدان غران را علم مرتجلی می داند و گوید: نام جائی است در تهامه:
بغران او وادی القری اضطربت
نکباء بین صبا و بین شمال.
و کثیر عزه در وصف ابر گوید:
ثقیل الرحی واهی الکفاف دنا له
ببیض الربا ذوهیدب متعصف
رسا بغران واستدارت به الرحا
کما یستدیر الزاحف المتغیف.
و ابن السکیت غران را وادی بزرگی در حجاز می داند که میان سایه و مکه واقع است و به قول عرام بن الاصبغ وادی رهاط گفته می شود چنانکه در شعر خود آورده:
فان غراناً بطن واد جنه
لساکنه عقد علی وثیق.
همچنین گوید در قسمت غربی آن قریۀ حدیبیه واقع است. و فضل بن عباس بن عتبه بن ابی لهب از نوشتۀ ابن الیزیدی چنین آرد:
تأمل خلیلی هل تری من ظعائن
بذی السرح او وادی غران المصوب
جزعن غراناً بعد ما متع الضحی
علی کل موار الملاط مدرب.
و ابن اسحاق در شرح غزوۀ رجیعگوید: رسول خدا به قصد رفتن به شام از کوه غراب واقع در حوالی مدینه گذشت و پس از آن از مخیض و سپس از تبراء عبور کرد و بعد به جانب چپ متمایل شد و به سوی یین و پس از آن به سوی صخیرات الیمام رفت و بعد از جادۀ راست طریق مکه را پیش گرفت... تا آنکه به غران فرودآمد و آن منازل بنی لحیان است. (از معجم البلدان). وادئی است نزدیک مدینه. (منتهی الارب). وادئی است بین امج و عسفان که در راه شهری به نام سایه قرار دارد. کلبی گوید: هنگامی که قضاعه پس از تفرق ازد، از مأرب متفرق شدند ضبیعه بن حرام بن جعل بن عمرو بن حشم بن ودم بن ذبیان بن همیم بن ذهل بن هنی بن بلی با جماعتی از قوم خود به همراهی اهل و فرزند برگشت و به امج و غران فرودآمد، و آنها دو وادی هستند که از حره بنی سلیم شروع شده و به دریا منتهی میشوند. پس سیلی بر ایشان آمد در حالی که خوابیده بودند و بیشتر ایشان را برد و بازماندگان ایشان کوچ کرده در اطراف مدینه فرودآمدند. (از معجم البلدان). صاحب امتاع الاسماع در بیان غزوۀ بنی لحیان آرد: ثم راح (رسول اﷲ) مبرداً حتی - انتهی. الی حیث کان مصاب عاصم بن ثابت و اصحابه بین امج و عسفان ببطن غران، و بینها و بین عسفان خمسه امیال. (امتاع الاسماع ص 246)
لغت نامه دهخدا
(غُرْ را)
غوزۀ آب. (منتهی الارب) (آنندراج). حبابهای آب. الغران، النفاحات فوق الماء، یقال: اقبل الماء بغرانه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُرْ را)
جمع واژۀ اغرّ، جمع واژۀ غریر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به اغر و غریر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ضَ)
نغر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). نغیر. نغر. (متن اللغه). رجوع به نغر شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ نغر. رجوع به نغر شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ صور، خرمابنان ریزه، رجوع به صور شود، جمع واژۀ صوار، گلۀ ماده گاوان، رجوع به صوار شود
لغت نامه دهخدا
شهری است بماوراءالنهر با نعمت بسیار و جای بازرگانان غور است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(صَوْ وَ)
شهریست بحمص و جبل و گفته اند موضعی است دون دابق در طرف ریف. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
سکبینج است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به سکبینج و سکبینه و رجوع به صغبین شود
لغت نامه دهخدا
(صُرْ را)
درخت مصطکی که بر زمین سخت روید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
معرب جغرات است یعنی ماست. رجوع به جغرات شود
لغت نامه دهخدا
از قراء ساوه توابع قم. (تاریخ قم ص 140)
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ)
تثنیۀ صفر. (منتهی الارب) ، نام دو ماه از سال در جاهلیت یکی را از آن دو دراسلام محرم نام نهادند. (منتهی الارب). محرم و صفر
لغت نامه دهخدا
(صَ)
موضعی است. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
جمع واژۀ طغر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
شهرکی است به ماوراءالنهر وراء نهر سیحون و در آن قلعه ای مرتفع است که غزها برای تجارت و آشتی در آنجا فراهم آیند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
تثنیۀ اصغر (در حالت رفع). دو خردتر.
لغت نامه دهخدا
(صُ غَ)
جمع واژۀ صغیر. (منتهی الارب). رجوع به صغیر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
جوش زدن دیگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مجدالدین گوید: صواب به نون (نغران) است و تغر به تاء شنیده نشد و خلیل به تصحیف آورده و جوهری پیروی کرده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غرن، مرغی است. عقاب یا مرغی است شبیه عقاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج غرن، که نام غراب نر یا عقاب نر یا عقاعق نر یا سرطان است. (از اقرب الموارد). و رجوع به غرن شود، هر چیز نیک صورت و جمیل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ غَرْ را)
دو کوه است در راه مکه. (منتهی الارب). شارح تاج العروس آرد: الصواب جبلان من جبال الرمل المعترض بطریق مکه. (تاج العروس). تثنیه اغر و آن نام دو کوه است از جبال رمل. (از معجم البلدان) :
و قد قطعنا الرمل غیر جبلین
جبلی زرود و کذا الاغرین.
راجز (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صغبان
تصویر صغبان
صغبین یونانی تازی گشته سکبینج پرزیکه از گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصغران
تصویر اصغران
دل و زبان دل و زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمران
تصویر صمران
کنجد کنجید از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غران
تصویر غران
فریاد کنان و آواز گران مهیب بر آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصغران
تصویر اصغران
((اِ غَ))
دل و زبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غران
تصویر غران
((غُ رّ))
آواز گران و مهیب برآورنده، در حال غریدن، فریادکنان
فرهنگ فارسی معین