جدول جو
جدول جو

معنی صعط - جستجوی لغت در جدول جو

صعط
(تَ هََ یْ یُ)
داروی بینی ریختنی در بینی کسی ریختن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صعب
تصویر صعب
دشوار، سخت، شدید
قوی، نیرومند، بامهابت، باوقار، گران، ناخوشایند، زیاد، بسیار
فرهنگ فارسی عمید
(تَ وُ)
سبک گلو بریدن کسی را یا عام ّ است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خبه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) خفه کردن کسی را. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، بانگ کردن خر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گوسپندان بسیار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بستن و تنگ کردن، عمامه بستن، سخت تنگ گرفتن بر غریم، بددل شدن. (منتهی الارب) ، ضبط و نگاه داشتن. (اقرب الموارد) ، فروتن و خوار گردیدن. (منتهی الارب) ، خشم گرفتن، سخت بانگ و فریاد کردن، سخت راندن ستور را، راندن و دور کردن، گشاده و وانمودن، خشک شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ترسیدن، افکندن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَدْهْ)
ذلیل و زبون و خوار شدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَحْ حُ)
دارو ریختن در بینی کسی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صُ عُ)
جمع واژۀ صعود و صعید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گندا شدن. گندیدن: ثعط لحم، بوی گرفتن گوشت. ثعط ماء، گندیدن آب، ثعط جلد، بوی گرفتن و پاره پاره شدن پوست، ثعط شفه، برآماسیدن لب و کفته گردیدن
لغت نامه دهخدا
(صُ)
موضعی است و در شعر کثیر آمده است:
وعدت نحو ایمنها و صدت
عن الکثبان من صعد و خال.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ)
دشوار: عذاب صعد، عذاب شاق که در آن راحت نباشد. (مهذب الاسماء). عذاب سخت. قال اﷲ تعالی: یسلکه عذاباً صعدا. (قرآن 17/72) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نیزه که راست رسته باشد. (مهذب الاسماء). رجوع به صعده شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
میانه قد ، و رجل صعت الریه، مرد لطیف سینه و لطیف درون. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
موضعی است به یمن. (منتهی الارب). مخلافی است به یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
ابن علی بن بکر بن وائل از عدنانیه جدی جاهلی است. عکابه و لخم ومعاویه از فرزندان وی هستند. (الاعلام زرکلی ص 432)
ابن عجل بن لجیم بن صعب بن علی از بکر بن وائل جدی جاهلی است. از پسران او اسود عنسی است. (الاعلام زرکلی ص 432)
ابن سعدالعشیره بن مالک، از کهلان، از قحطانیه. جدی جاهلی است. (الاعلام زرکلی ص 432)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
درازترین آلات کشاورزی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَطط)
مرد دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طویل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثَ عِ)
گندا. گنده. گندیده. بوی گرفته. (چون گوشت و آب و جلد) ، برآماسیده و کفته (لب)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ یْ یُ)
تر کردن. نم دادن. آغشتن. اندودن. (دزی ص 831)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ذبح کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). ذبح کردن حیوان. (اقرب الموارد) ، به استعمال گذاشته شدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به همان متن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صوط
تصویر صوط
پارسی تازی گشته سوت آوای آب هنگام گذر از جای تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعا
تصویر صعا
جمع صعوه، سنگانه ها چکاوک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعب
تصویر صعب
دشوار، تند، ناهموار، ناخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعط
تصویر بعط
ذبح کردن حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعر
تصویر صعر
کج گشتگی در رخسار و گردن از بیماری ها، خود فروشی خود بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعف
تصویر صعف
لرزه گرفتن به لرزه افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
درخش گرفتگی درخش زدگی، گیج گشتن، نیست گشتن: در خدای زبانزد سوفیگری مرگ سر در گم بیهوش گردیدن، بیهوشی، فانی شدن در حق است هنگامی که تجلی ذاتی حق به وسیله انواری که جز ذات حق سوی الله را محترق کند بر بندگان خاص حق وارد شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعل
تصویر صعل
دراز و باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعط
تصویر سعط
چکاندن در بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعط
تصویر اعط
بلند بالا دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعط
تصویر زعط
خبه کردن، خفه کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
دشواری، گزند شکنجه بلندی، درخت غار (واژه پارسی است وقار تازی گشته آن) گردوی امریکایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعب
تصویر صعب
((صَ))
دشوار، سخت
صعب العبور: کنایه از جایی که عبور از آن مشکل باشد
صعب المنال: کنایه از دست نیافتنی و دور از دست
صعب العلاج: کنایه از مرضی که به سختی درمان می پذیرد
صعب الوصول: کنایه از دارای امکان دستیابی دشوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صعق
تصویر صعق
((ص یا صَ عَ))
بیهوش گردیدن، فنا شدن در حق است هنگام تجلی ذات حق
فرهنگ فارسی معین