جدول جو
جدول جو

معنی صطم - جستجوی لغت در جدول جو

صطم(تَ هََ یْ یُ)
بستن چنانکه پنجره را. (دزی ج 1 ص 832) ، آب فولاد دادن. سطم، صطم الفلاح السکه، علق علی رأسها الفولاذ لتطول و تقوی علی شق الارض. (محیط المحیط) (دزی ج 1 ص 832)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صنم
تصویر صنم
(دخترانه)
بت، معشوق، دلبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صلم
تصویر صلم
در علم عروض اسقاط وتد مفروق از آخر جزء، چنان که از مفعولات، مفعو باقی بماند و به جای آن فع لن بگذارند و آن را اصلم می گویند، از بیخ و بن بریدن، کندن گوش یا بینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لطم
تصویر لطم
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، چپله، توانچه، طپانچه، چپّات، لطام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بطم
تصویر بطم
بنه، درخت پستۀ وحشی یا سقّز که از تنۀ آن سقز، از گل و برگ آن رنگ سرخ رنگرزی و از میوۀ روغنی آن ترشی درست می کنند، بنگلک، بوگلک، بوی گلک، چاتلانقوش، بنک، جنجک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صنم
تصویر صنم
بت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، بد، ژون، فغ، آیبک، بغ، طاغوت، جبت، وثن، شمسه، ایبک
دلبر، معشوق زیبا، لعبت، سرو خوش رفتار، چشم و چراغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدم
تصویر صدم
زدن دو چیز سخت به هم، کوبیدن، رسیدن کاری سخت و بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(اُ طُم م)
اصطمه. اسطم. اسطمه. مجتمع دریا و معظم هر چیز. (حاشیۀ المعرب جوالیقی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از شطم
تصویر شطم
گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمم
تصویر صمم
کر شدن، نشنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطم
تصویر لطم
سیلی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
گزیدن، چشیدن خواهندگی، جفت خواهی خواهنده، خواهنده گوشت، خواهان گای، خشمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطم
تصویر فطم
بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطم
تصویر عطم
پشم رنگین، پشم زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنم
تصویر صنم
بت، وثن، بد، جمع آن اصنام است
فرهنگ لغت هوشیار
کوفتن، تنه زدن، بر خورد با دشواری صدمین: نادرست نویسی سدم سدمین (همگی واژه های پارسی که با سد آغاز می شود در روش فارسی نویسان با صاد می آید که نادرست است) کوفتن به هم کوفتن، کاری سخت رسیدن، از مرتبه صد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوم
تصویر صوم
باز ایستادن از خوردن، روزه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صتم
تصویر صتم
وات زبانی و لبی زبانلبی
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن از بن گوش یا بینی را بریدگی قطع (گوش و بینی)، اسقاط و تد وفعولات است مفعو بماند فع لن به جای آن بنهند و فع لن چون از مفعولات خیزد آن را اصلم خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صخم
تصویر صخم
آفتابسوختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطم
تصویر بطم
پیوند زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرم
تصویر صرم
بریدن، قطع کردن، سخن کسی را بریدن جماعت مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صطل
تصویر صطل
سطل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطم
تصویر سطم
دریستن، تیزی در تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
کار بزرگ، نوک، بینی، دهان ستور، چیرگی، باز داشت، جمع خطام، : زه های کمان، افسارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطم
تصویر حطم
شکستن شکسته حال شکسته حال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطم
تصویر اطم
خشمیدن، چسبیدن پیوستن، بند آمدن: پیشاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطم
تصویر حطم
((حَ))
درهم شکستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صمم
تصویر صمم
((صَ مَ))
ناشنوا شدن، ناشنوایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صلم
تصویر صلم
((صَ))
بریدگی، قطع (گوش و بینی)، در علم عروض اسقاط وتد مفعولات است، «مفمو» بماند. «فع لن» به جای آن بنهند و فع لن چون از مفعولات خیزد، آن را «اصلم» خوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صوم
تصویر صوم
((صَ))
روزه گرفتن، روزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صنم
تصویر صنم
((صَ نَ))
بت، مجازاً، معشوق، زیبارو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صرم
تصویر صرم
((صَ))
بریدن، قطع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صدم
تصویر صدم
((صَ))
به هم کوفتن، رسیدن کاری سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لطم
تصویر لطم
((لَ طْ))
سیلی زدن
فرهنگ فارسی معین