جدول جو
جدول جو

معنی صصص - جستجوی لغت در جدول جو

صصص
(صَ صَ)
حدث کودک و پلیدی او. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حصص
تصویر حصص
حصه ها، نصیب ها، بهره ها، بخش ها، جمع واژۀ حصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصص
تصویر قصص
قصه، بیست و هشتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۸۸ آیه
فرهنگ فارسی عمید
(قَ صَ)
سینه یا سر آن یا میانۀ آن یا استخوان آن، قصه، پشم بریدۀ گوسفند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قص ّ شود، قصص الهزال، دنوالموت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
لصاص. لصوص. لصوصه. لصوصیه. دزدیدن، با هم نزدیک شدن هر دو دوش. (منتهی الارب). شانه ها به هم نزدیک شدن. (منتخب اللغات) ، قریب و متصل گردیدن دندان با هم. (منتهی الارب). دندانها به هم نزدیک شدن. (منتخب اللغات) ، منضم گشتن دو آرنج اسب در بر سوی سینه یا بر سینه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَطط)
خرمای بلایه آوردن خرمابن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خرمای بلایه که دانۀ وی سخت نشود، (منتهی الارب)، شیص، تمر لایشتد نواه، (اقرب الموارد)، پوست تخم حنظل است که در آن مغزی نباشد، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
سخت زفت و ناکس که تنها فرودآید و تنها خورد در سایۀ مهتاب تا ضیف نبیند او را، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ یْ یُ)
تر کردن. نم دادن. آغشتن. اندودن. (دزی ص 831)
لغت نامه دهخدا
ماهی خشک شده. (دزی ج 1 ص 827)
لغت نامه دهخدا
(شُ صُ)
گوسپندی است که از شیر باز ایستد و دیگر شیر ندهد. مفرد و جمع در آن یکی است، گویند: شاه شصص و شاه شصص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، جمع واژۀ شصوص (ناظم الاطباء). رجوع به شصوص. شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
سخت و شدید شدن. (از اقرب الموارد). عص ّ. رجوع به عص شود
لغت نامه دهخدا
(عُ صَ / عُ صُ)
بن دم و اصل آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عصعص. (منتهی الارب). رجوع به عصعص شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ سَ)
درماندن در گلوی کسی طعام و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). طعام در گلو ماندن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (دهار). طعام در گلو گرفتن. (مصادر زوزنی). در گلو ماندن چیزی از طعام و بازداشتن از تنفس، غصص به غیظ، گلوگیر شدن از خشم، و این معنی بنابر تشبیه است. (از اقرب الموارد) ، تنگ شدن جایگاه مردم. (مصادر زوزنی) : غصص منزل به گروهی، پرشدن آن با ایشان و تنگ شدن بر ایشان، غصص چیزی، بریدن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ صَصْ)
جمع واژۀ غصّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (غیاث اللغات). رجوع به غصه شود: الدهر فرص و الا فغصص. (سندبادنامه ص 88 و 155)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
قص ّ. (اقرب الموارد). رجوع به قص ّ شود
لغت نامه دهخدا
(قِ صَ)
جمع واژۀ قصّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ صَ)
جمع واژۀ قصّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصّه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَتْ تُ)
درویش شدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
موی رفتگی از سر. کم مو شدن سر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دویدن. (غیاث از لطایف)
لغت نامه دهخدا
(حِ صَ)
جمع واژۀ حصه. (منتهی الارب) (آنندراج). قسمتها. بهره ها: بشر قم را مساحت کرد و به سه هزارهزار درم و کسری رفع آن بنوشت پس از آنکه حصصی معافه ومسلّمه که در دستهای مردم بود که آنرا مساحت نمیکردند وضع کرد و معاف و مسلم داشت. (تاریخ قم ص 105). درذکر ضیاع و حصص سلطان بقم و آوه. (تاریخ قم ص 18)
لغت نامه دهخدا
(اُ صُ)
جمع واژۀ اصوص. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء). رجوع به اصوص شود
لغت نامه دهخدا
(نُ صَ)
جمع واژۀ نصّه. (متن اللغه). رجوع به نصّه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حصص
تصویر حصص
جمع حصه، بون ها موی رفتگی از سر، جمع حصه بهره ها برخه ها پاره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصص
تصویر قصص
جمع قصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غصص
تصویر غصص
جمع غصه، انداک ها اندوه ها گلوگیری با خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصص
تصویر عصص
دمغازه دنب غازه دنبالچه بیخ دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوص
تصویر صوص
تنها خور زفتی که پنهان از دیگران می خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصص
تصویر قصص
((قِ صَ))
جمع قصه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصص
تصویر حصص
((حِ صَ))
جمع حصه، بهره ها، برخه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصص
تصویر حصص
((حَ صَ))
موی رفتگی از سر
فرهنگ فارسی معین