راستی. (منتهی الارب) (دهار) (غیاث اللغات) ، راست گفتن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). ضد کذب، و آن اخبار از مخبر عنه باشد چنانکه هست. (تعریفات). مطابقت حکم با واقع. (تعریفات). در تعریف صدق گویند که صدق خبر، مطابقت حکم است با واقع و کذب خبرعدم مطابقت آن با واقع است. توضیح مقال اینکه خبری که بر نسبت ثبوتی بین دو چیز دلالت دارد چون زید قائم است و یا بر نسبت سلبی چون زید قائم نیست قطع نظر از نسبت ذهنی ناچار بین این موضوع و محمول در خارج نسبتی ثبوتی و یا سلبی است چنانکه زید در ظرف خارج یا قائم است و یا قائم نیست پس مطابقت نسبت ذهنی که از کلام مفهوم است با نسبت خارجی بین موضوع و محمول، صدق نام دارد و عدم مطابقت آن کذب است. اما نظام در تعریف صدق گوید: صدق خبر مطابقت آن با اعتقاد مخبر و کذب آن عدم این مطابقت است، چنانکه اگر مخبر گوید آسمان زیر پای ماست و بدین خبر معتقد باشد صدق است و اگرگوید آسمان فوق ماست و بدان معتقد نباشد کذب میباشدو نظام بدین آیه استشهاد کند از سورۀ منافقون: اذاجأک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول اﷲ و اﷲ یعلم انک لرسوله واﷲ یشهد ان المنافقین لکاذبون (قرآن 1/63) و معنی آیه این است که هنگامی که منافقان نزد تو (پیغمبر) می آیند و گویند گواهی می دهیم همانا که تو فرستادۀ خدائی و خدا میداند همانا تو فرستادۀ او هستی و خدا گواهی می دهد که همانا منافقان دروغ می گویند، پس مناط صدق مطابقت خبر است با اعتقاد مخبر زیرا اگر مناط مطابقت آن با نسبت خارجی بود این خبر نبایستی بکذب متصف شود زیرا که محمد پیغمبر است و اخبار منافقان با نسبت خارجی مطابقت دارد و از این دلیل چنین پاسخ داده اند که آنچه متصف به کذب است نبوت پیغمبر نیست بلکه شهادت منافقان است به نبوت آن حضرت و آن با واقع مطابقت ندارد، چه شهادت منافقان از صمیم قلب و خلوص اعتقاد نمیباشد. (تلخیص از مطول تفتازانی). ورجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل کلمه صدق شود. دراصطلاح اهل حقیقت قول حق است در مواطن هلاک و گفته اندآن است که در جائی که جز دروغ تو را نرهاند راست گوئی. قشیری گوید صدق آن است که در احوال تو شوب و در اعتقاد تو ریب و در اعمال تو عیب نباشد: کردی از صدق و اعتقاد و یقین خویشی خویش را بحق تسلیم. ناصرخسرو. ترا صدق بوبکر و علم علی ترا فضل عثمان و عدل عمر. مسعودسعد. با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و صدق لهجت... حاصل است. (کلیله و دمنه). و صدق این خبر که از معجزات باقی است جهانیان را معلوم شود. (کلیله و دمنه). شتربه حدیث دمنه بشنود... و در سخن او ظن صدق و اعتقاد نصیحت پنداشت. (کلیله و دمنه). و در عرصۀ هوا و ولای او قدم صدق می گذارند. (کلیله و دمنه). وتصدیق اخبار که محتمل صدق و کذب باشد. (کلیله و دمنه). طبقات مردم ازصدق یقین و خلوص اعتقاد دست بمبالغۀ او یازیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 279). از سر صدق و یقین و برای نصرت دین حمله کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 258). نه دروغ است خواب پاکان زآنک از سر صدق خواب دیده ستند. خاقانی. دلت آفتابی کزو صدق زاید که جزصادق ابن الذکائی نیابی. خاقانی. من بمعنی صدق میگویم که ز یک کس صواب نشنیدم. خاقانی. منصف که بصدق نفس خود را خائن شمرد امین شمارش. خاقانی. ور از دیر زی کعبه بی صدق پوئی بکعبه قبول دعائی نیابی. خاقانی. گفت شاه ما همه صدق و صفاست آنچه بر ما میرسد آنهم ز ماست. مولوی. از آنجا که همت درویشان است و صدق معاملت ایشان. (گلستان). بیمن قدم درویشان و صدق نفس ایشان. (گلستان). بصدق و ارادت میان بسته دار ز طامات و دعوی زبان بسته دار. سعدی. بصدق کوش که خورشید زاید از نفست که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست. حافظ. ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز کز سر صدق می کند شب همه شب دعای تو. حافظ. - صدق کلام، راستی گفتار. صدق گفتار. راستی کلام. راستی سخن. - صدق مطلب، درستی و راستی نیت. - صدق نیت، درستی و راستی مطلب. ، اخلاص، خلوص، سختی و درشتی. یقال: هورجل صدق و صدیق صدق مضافین، یعنی او مرد صاحب درشتی و سختی است. و کذا امراءه صدق و حمار صدق و رجال صدق و نساء صدق، نیکو. و منه: و لقد بوأنا بنی اسرائیل مبوء صدق. ای انزلنا هم منزلا صالحاً وکذا فی مقعد صدق ای نعم المقعد، ثنا. و منه قوله تعالی: واجعل لی لسان صدق فی الاّخرین. (قرآن 84/26) ، یعنی زبان را ثناگوی گردان از بهر من درپس آیندگان، نام نیکو. (منتهی الارب)
راستی. (منتهی الارب) (دهار) (غیاث اللغات) ، راست گفتن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). ضد کذب، و آن اخبار از مخبر عنه باشد چنانکه هست. (تعریفات). مطابقت حکم با واقع. (تعریفات). در تعریف صدق گویند که صدق خبر، مطابقت حکم است با واقع و کذب خبرعدم مطابقت آن با واقع است. توضیح مقال اینکه خبری که بر نسبت ثبوتی بین دو چیز دلالت دارد چون زید قائم است و یا بر نسبت سلبی چون زید قائم نیست قطع نظر از نسبت ذهنی ناچار بین این موضوع و محمول در خارج نسبتی ثبوتی و یا سلبی است چنانکه زید در ظرف خارج یا قائم است و یا قائم نیست پس مطابقت نسبت ذهنی که از کلام مفهوم است با نسبت خارجی بین موضوع و محمول، صدق نام دارد و عدم مطابقت آن کذب است. اما نظام در تعریف صدق گوید: صدق خبر مطابقت آن با اعتقاد مخبر و کذب آن عدم این مطابقت است، چنانکه اگر مخبر گوید آسمان زیر پای ماست و بدین خبر معتقد باشد صدق است و اگرگوید آسمان فوق ماست و بدان معتقد نباشد کذب میباشدو نظام بدین آیه استشهاد کند از سورۀ منافقون: اذاجأک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول اﷲ و اﷲ یعلم انک لرسوله واﷲ یشهد ان المنافقین لکاذبون (قرآن 1/63) و معنی آیه این است که هنگامی که منافقان نزد تو (پیغمبر) می آیند و گویند گواهی می دهیم همانا که تو فرستادۀ خدائی و خدا میداند همانا تو فرستادۀ او هستی و خدا گواهی می دهد که همانا منافقان دروغ می گویند، پس مناط صدق مطابقت خبر است با اعتقاد مخبر زیرا اگر مناط مطابقت آن با نسبت خارجی بود این خبر نبایستی بکذب متصف شود زیرا که محمد پیغمبر است و اخبار منافقان با نسبت خارجی مطابقت دارد و از این دلیل چنین پاسخ داده اند که آنچه متصف به کذب است نبوت پیغمبر نیست بلکه شهادت منافقان است به نبوت آن حضرت و آن با واقع مطابقت ندارد، چه شهادت منافقان از صمیم قلب و خلوص اعتقاد نمیباشد. (تلخیص از مطول تفتازانی). ورجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل کلمه صدق شود. دراصطلاح اهل حقیقت قول حق است در مواطن هلاک و گفته اندآن است که در جائی که جز دروغ تو را نرهاند راست گوئی. قشیری گوید صدق آن است که در احوال تو شوب و در اعتقاد تو ریب و در اعمال تو عیب نباشد: کردی از صدق و اعتقاد و یقین خویشی خویش را بحق تسلیم. ناصرخسرو. ترا صدق بوبکر و علم علی ترا فضل عثمان و عدل عمر. مسعودسعد. با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و صدق لهجت... حاصل است. (کلیله و دمنه). و صدق این خبر که از معجزات باقی است جهانیان را معلوم شود. (کلیله و دمنه). شتربه حدیث دمنه بشنود... و در سخن او ظن صدق و اعتقاد نصیحت پنداشت. (کلیله و دمنه). و در عرصۀ هوا و ولای او قدم صدق می گذارند. (کلیله و دمنه). وتصدیق اخبار که محتمل صدق و کذب باشد. (کلیله و دمنه). طبقات مردم ازصدق یقین و خلوص اعتقاد دست بمبالغۀ او یازیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 279). از سر صدق و یقین و برای نصرت دین حمله کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 258). نه دروغ است خواب پاکان زآنک از سر صدق خواب دیده ستند. خاقانی. دلت آفتابی کزو صدق زاید که جزصادق ابن الذکائی نیابی. خاقانی. من بمعنی صدق میگویم که ز یک کس صواب نشنیدم. خاقانی. منصف که بصدق نفس خود را خائن شمرد امین شمارش. خاقانی. ور از دیر زی کعبه بی صدق پوئی بکعبه قبول دعائی نیابی. خاقانی. گفت شاه ما همه صدق و صفاست آنچه بر ما میرسد آنهم ز ماست. مولوی. از آنجا که همت درویشان است و صدق معاملت ایشان. (گلستان). بیمن قدم درویشان و صدق نفس ایشان. (گلستان). بصدق و ارادت میان بسته دار ز طامات و دعوی زبان بسته دار. سعدی. بصدق کوش که خورشید زاید از نفست که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست. حافظ. ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز کز سر صدق می کند شب همه شب دعای تو. حافظ. - صدق کلام، راستی گفتار. صدق گفتار. راستی کلام. راستی سخن. - صدق مطلب، درستی و راستی نیت. - صدق نیت، درستی و راستی مطلب. ، اخلاص، خلوص، سختی و درشتی. یقال: هورجل صدق و صدیق صدق مضافین، یعنی او مرد صاحب درشتی و سختی است. و کذا امراءه صدق و حمار صدق و رجال صدق و نساء صدق، نیکو. و منه: و لقد بوأنا بنی اسرائیل مبوء صدق. ای انزلنا هم منزلا صالحاً وکذا فی مقعد صدق ای نعم المقعد، ثنا. و منه قوله تعالی: واجعل لی لسان صدق فی الاَّخرین. (قرآن 84/26) ، یعنی زبان را ثناگوی گردان از بهر من درپس آیندگان، نام نیکو. (منتهی الارب)
جمع واژۀ صدق است. (منتهی الارب). رجوع به صدق شود، جمع واژۀ صداق (ص / ص ) . (منتهی الارب). رجوع به صداق شود، جمع واژۀ صدوق. (منتهی الارب). رجوع به صدوق شود
جَمعِ واژۀ صَدق است. (منتهی الارب). رجوع به صدق شود، جَمعِ واژۀ صداق (ص ِ / ص َ) . (منتهی الارب). رجوع به صداق شود، جَمعِ واژۀ صدوق. (منتهی الارب). رجوع به صدوق شود
دکتر محمد (اردیبهشت 1258 هجری شمسی- یکشنبه 14 اسفند 1345 هجری شمسی). پدرش میرزا هدایت الله وزیر دفتر استیفاء دوران ناصری و از مردان تجددطلب و پیرو امیرکبیر و از معاریف آشتیان و مادرش ملک تاج خانم نجم السلطنه بنیانگذار بیمارستان نجمیۀ طهران دختر فیروز میرزا پسر عباس میرزای ولیعهد فرزند فتحعلی شاه قاجار بود. پس از تحصیلات متداول زمان در 1275 هجری شمسی هنگامی که هفده سال بیش نداشت تصدی استیفای خراسان به وی محول گشت. از 1281 هجری شمسی قسمتی از اوقات خود را در خدمت استادان زمان صرف فراگرفتن دانشهای جدید کرد. در مدرسه سیاسی که تازه دایر شده بود به تحصیل پرداخت و با جنبش مشروطه زندگی سیاسی خود را آغاز کرد. در صدر مشروطه جهت تحقق بخشیدن به آرمانهای سیاسی خود در بیست وپنج سالگی به تشکیلات ’جامع آدمیت’ پیوست که جمعیتی بود متشکل از روشنفکران طرفدار استقلال و آزادی ایران، اما بمرور در روش آن تشکیلات به سبب رخنه کردن عواملی مخالف در لباس موافق دگرگونی پیدا شد و مصدق که روش انحرافی ’ جامع آدمیت’ را مغایر فلسفۀ سیاسی خود یعنی سیاست موازنۀ منفی دید، ازعضویت آن استعفا کرد و با تجربۀ اندوخته از آن جمعبه اتفاق پسرعمش مرحوم حسن مستوفی الممالک و دیگر آشتیانیها و تفرشیها و گرکانیهای مقیم تهران انجمنی برای دفاع از آزادی و استقلال بنام ’ مجمع انسانیت’ تشکیل داد. مصدق در دورۀ اول به نمایندگی اصفهان در مجلس شورای ملی انتخاب شد، اما چون سنش کمتر از سی سال بود به مجلس نرفت. پس از خاتمۀ مشروطۀ اول در دورۀ استبداد صغیر جهت ادامۀ تحصیل رهسپار اروپا گردید و دو سال در مدرسه علوم سیاسی پاریس مشغول تحصیل شد و بعد از مراجعت به ایران به سبب بیماری، بار دیگر عازم سویس گشت و از دانشگاه نوشاتل آنجا درجۀ دکتری حقوق و از کانون وکلای دادگستری نوشاتل جواز وکالت گرفت. پس از مراجعت به ایران بنابه دعوت ولی الله خان نصر رئیس مدرسه علوم سیاسی به تدریس پرداخت و در همین دوران کتاب ’دستور محاکم حقوقی’ را برای تدریس در آن مدرسه نوشت و نیز رساله ای به نام ’کاپیتولاسیون ایران’ تحریر کرد و به اتفاق عده ای به انتشار مجلۀ علمی مبادرت ورزید. همزمان با انتخابات دورۀ سوم مجلس شورای ملی به دعوت شادروان علامه دهخدا به فعالیت در حزب اعتدالی که از احزاب مترقی زمان جنبش مشروطیت به حساب می آمد، پرداخت. در 1294 هجری شمسی به عضویت کمیسیون تطبیق حوالجات وزارت مالیه که برای نظارت در امور مالیه از طرف مجلس سوم منتخب بودند، برگزیده شد. در سال 1296 هجری شمسی معاون وزارت دارائی و رئیس ادارۀ کل محاسبات گردید و تا 1297 در این سمت باقی ماند و با تشکیل دادگاهی عده ای از مقامات عالی رتبه را به محاکمه کشید و از خدمت منفصل کرد، ازاین روی مخالفان در کابینۀ مستوفی الممالک با تهدید مانع معرفی شدن وی به عنوان وزیر مالیه شدند. در زمان کابینۀ قرارداد وثوق الدوله به اروپا رفت. در کابینۀ بعد، مشیرالدوله او را به سمت وزیر دادگستری برگزید اما به درخواست مردم فارس به جای این سمت به عنوان والی (استاندار) در آن ایالت منصوب گردید. در تاریخ دهم اسفندماه 1299 سیدضیاءالدین طباطبائی رئیس الوزراء وقت طی تلگرافی از مصدق السلطنه تقاضای همکاری و ادامۀ استانداری فارس کرد اما او به این تقاضا پاسخی نداد و برکناری خود را از سمت استانداری طی تلگرافی به احمدشاه قاجار اطلاع داد و از شیراز خارج گردید و تا سقوط کابینۀ سیدضیاءالدین در چهارمحال بختیاری ماند. در کابینۀ بعد که قوام السلطنه تشکیل داد به وزارت دارائی منصوب گردید و در این سمت به اصلاحاتی اساسی دست زد که متکی بر سه اصل بود: 1- موازنۀ بودجه (تنظیم نخستین بودجۀ منظم دوران مشروطیت). 2- رسیدگی به سوابق کارمندان مالیه و برکنار داشتن عوامل نادرست. 3- تنظیم لایحۀ تشکیلات و پیشنهاد آن به مجلس شورای ملی. پس از سقوط کابینۀ قوام به اصرار مشیرالدوله نخست وزیر بعدی از بیست وهشتم بهمن 1300 تا تیرماه 1301 والی آذربایجان گردید و در خرداد 1302 در کابینۀ مشیرالدوله به وزارت امور خارجه منصوب گردید. با سقوط کابینۀ مشیرالدوله از قبول پست وزارت در کابینۀ سردارسپه تن زد. در انتخابات تهران به نمایندگی دورۀ پنجم مجلس شورای ملی برگزیده شد. خطمشی سیاسی دکتر مصدق از بدو زندگی سیاسی تا پایان عمر به گفتۀ خود وی در سیاست داخلی به ’برقراری اصول مشروطیت و آزادی’ و درسیاست خارجی بر ’سیاست موازنۀ منفی’ استوار بود. وی با تغییر سلطنت سخت مخالف بود و عقیده داشت که سردارسپه در سمت نخست وزیری بهتر می تواند به کشور خدمت کند تا در مقام سلطنت. ازاین رو درمجلس پنجم نطقهای مستدل در این زمینه ایراد کرد. سردارسپه پس از رسیدن به سلطنت میل داشت کلیۀ کسانی را که از جانب مردم حمایت می شوند به صورتی وارد دولت سازد، از جمله به دکتر مصدق پیشنهاد نخست وزیری کرد، ولی او از قبول این سمت سر باززد. پس از اتمام دورۀششم مجلس چون زمینه را برای فعالیت سیاسی و پارلمانی مساعد ندید از سیاست کناره گیری کرد و برای جلوگیری از هر حادثه از اقامت در شهر صرف نظر کرد و به احمدآباد ملک شخصی خود (میان طهران و قزوین) رفت و تا سال 1315 هجری شمسی در آنجا به امور کشاورزی پرداخت. در تیرماه 1319 هجری شمسی او را به بیرجند منتقل و زندانی کردند اما چون بیمار شد، به پایمردی ولیعهد وقت دستور دادند از آنجا به احمدآباد بازگردد و تحت نظر بماند و این حال تا شهریورماه 1320 هجری شمسی باقی بود. پس از آزادی نیز بیشتر اوقات خود را در احمدآباد می گذرانید تا آنکه از طرف مردم طهران در شانزدهم آذرماه 1322 هجری شمسی به عنوان نمایندۀ اول در دورۀ چهاردهم به مجلس شورای ملی رفت. در دی ماه 1324 هجری شمسی مجلس شورای ملی به ابتکار و پیشنهاد وی با درخواست انگلیس و امریکا دایر به تشکیل کمیتۀ سه نفری مرکب از نمایندگان شوروی و امریکا و انگلیس درباره سرنوشت آذربایجان به مخالفت برخاست و دولت را از تسلیم به دخالت خارجیان در امور داخلی ایران برحذر داشت. در انتخابات دورۀ پانزدهم مجلس شورای ملی، با همه مبارزات شدید به همراه دانشجویان و بازاریان و قاطبۀ مردم تهران و تحصن در دربار آزادی انتخابات تأمین نگردید ووی به مجلس نرفت، اما اقلیتی در همان مجلس پدید آمدکه با برخورداری از پشتیبانی معنوی دکتر مصدق از تصویب قرارداد الحاقی نفت معروف به قرارداد ’گس - گلشائیان’ جلوگیری کرد. در انتخابات دورۀ شانزدهم، و تحصن مجدد در دربار به همراهی گروهی از مردم و برخی کاندیداهای تهران توفیق ابطال انتخابات طهران را به دست آورد و در نتیجه اکثر وکلای طهران از اعضاء جبهۀ ملی انتخاب شدند و او به عنوان وکیل اول طهران بار دیگر وارد مجلس شورای ملی شد. در این دوره ابتدا به عضویت و سپس به ریاست کمیسیون نفت انتخاب گردید و با یاری و همراهی وکلای جبهۀ ملی ’فراکسیون وطن’ را تشکیل داد و قانون ملی شدن صنعت نفت را نخست به تصویب کمیسیون نفت و سپس در تاریخ 24 اسفند 1329 به تصویب مجلس شورای ملی رسانید که پس از تصویب مجلس سنا در 29 اسفند 1329 جنبۀ قانونی یافت. روز ششم اردیبهشت ماه 1330 دولت علاء که پس از کشته شدن سپهبد رزم آرا روی کار آمده بود استعفا کرد و مجلس در جلسۀ خصوصی به زمامداری دکتر مصدق ابراز تمایل کرد و روز 12 اردیبهشت ماه 1330 کابینۀ دکتر مصدق به مجلس معرفی گردید. دولت انگلیس به حمایت از شرکت سابق نفت و پس از تهدید با فرستادن ناوگان جنگی به دیوان داوری لاهه و شورای امنیت شکایت برد. دکتر مصدق در شورای امنیت حاضر گردید و از حقانیت ایران و نهضت ملی آن دفاع کرد. شورای امنیت شکایت دولت انگلیس را مسکوت گذارد تا دیوان داوری لاهه به شکایت اولی رسیدگی و راجع به صلاحیت خود اظهارنظر کند. دکتر مصدق در خرداد 1331 به لاهه رفت ودر دیوان داوری لاهه نطقی ایراد کرد که دادگاه روز 30 تیرماه 1331 رأی به عدم صلاحیت خود برای رسیدگی به دعوای انگلیس داد. حتی قاضی انگلیسی دیوان نیز رأی به نفع ایران صادر کرد و ایران به همت و درایت دکترمصدق در محاکم بین المللی پیروز گردید. دکتر مصدق درسال 1951 میلادی از طرف مجلات امریکا مرد سال شناخته شد. روز اول دی ماه 1330 دولت وی اوراق قرضۀ ملی منتشر کرد و مردم خرید آن را به جان پذیرا شدند. در بهمن ماه همان سال کنسولگریها و شعب شورای فرهنگی بریتانیا را بست و سرانجام در 30 مهرماه 1331 با آن دولت قطع رابطه کرد. در روزهای آخر تیرماه چون شاه با واگذاری پست وزارت جنگ به تصدی وی موافقت نشان نداد ناگزیر استعفا کرد و قوام السلطنه عهده دار ریاست وزرائی گردید، اما بلافاصله مردم قیام خونباری کردند و در روز سی ام تیرماه دولت قوام ناگزیر از کناره گیری گردید و دکتر مصدق بار دیگر با تصدی داشتن وزارت جنگ (وزارت دفاع ملی) نخست وزیر گشت. وی از مجلس تقاضای اختیارات کرد تا در اسرع وقت لوایحی را که مفید و لازم تشخیص می دهد تصویب و به موقع اجرا بگذارد، سپس در زمانی معین برای تصویب نهایی به مجلس تقدیم کند. مجلس نخست اختیاراتی به مدت شش ماه به وی تفویض کرد و در پایان آن مدت مجدداً با تصویب قانون دیگری اختیارات یک ساله داد. دکتر مصدق بر طبق قانون اختیارات ششماهه و یک ساله قوانین متعدد (حدود 80 لایحه) درباره مسائل مختلف کشوری به تصویب رسانید که اجرای سریع آنها در زمینۀتأمین رفاه و آسایش عمومی و رفع فساد و اصلاح امور دادگستری و دارائی و امور مالی و مالیاتی و تعدیل بودجه و تأمین مسکن و امور بهداشتی و نظامی و اجتماعی و بیمه و تأمین آزادی قلم گامهای بلندی محسوب بود. در 25 آذر تأسیسات تلفنی را ملی اعلام کرد و در همان موقع به مخالفت با تجدید قرارداد شیلات شمال با دولت شوروی برآمد و شیلات را نیز ملی اعلام نمود. در مردادماه 1332 برای انحلال مجلس شورای ملی و تجدید انتخابات رفراندم کرد و قاطبۀ مردم رأی به انحلال مجلس دادند. روز بیست وپنجم مردادماه 1332 توطئه یا کودتایی از سوی دربار صورت گرفت که با شکست مواجه شد و شاه از ایران گریخت. روز 28 مرداد کودتای دیگری با نقشه وکمک و پول بیگانگان به وسیلۀ دشمنان آزادی و ایران انجام شد و شاه به ایران برگشت. دولت دکتر مصدق پس از حدود بیست وهشت ماه زمامداری ساقط گردید و او و یارانش را برای محاکمه به دادگاه نظامی بردند، اما او دادگاه را صالح برای محاکمه نمی دانست و پیوسته با عنوان نخست وزیر قانونی از خود دفاع می کرد. سرانجام دادگاه نظامی نهائی او را به سه سال زندان محکوم کرد و چون دوران زندان سر آمد به احمدآباد تبعید شد و تا کمی قبل از پایان عمر آنجا تحت نظر و ممنوع الملاقات بودو جز تنی چند از خویشان کسی حق دیدار او را نداشت. در اواخر آذرماه 1345 به سبب بروز بیماری سرطان در فک و دهان و لزوم معالجه موافقت شد به طهران آورده شود، اما معالجات سودی نداد و سرانجام ساعت شش و سه ربعبامداد روز یکشنبه 14 اسفند 1345 هجری شمسی چشم از جهان فروبست. کالبد مردی را که نامی بلند و روشی استوار و آموزنده در میهن پرستی و آزادگی و همت رهبری داشت در خانه خویش در احمدآباد به خاک سپردند. تألیفات دکتر مصدق نثری ساده و سبکی شیوا دارد و نطقهای سیاسی او گرم و پرشور و آموزنده است و قابل پیروی برای نسل های آینده. وی به نشر علم و دانش کمکهای مادی و معنوی فراوان کرده است. کتابها و نشریات خود را به رایگان در دسترس مردم قرار می داد و از محل حقوق خود در مجلس ششم به انتشار و پخش رایگان کتاب ’تمدن قدیم’ تألیف فوستل د کولانژ فرانسوی به ترجمه نصرالله فلسفی پرداخت. کتاب خانه شخصی خود را به دانشکدۀ حقوق هدیه کرد و حقوق خود را در دورۀ چهاردهم مجلس برای خرید کتاب به آن دانشکده داد و برای کتابهای خود غرفۀ خاصی نخواست. در دورۀ زمامداری هم حقوقی نگرفت و هزینۀ دستگاه اداری را نیز در مدتی که در منزل خود بود، خود در تقبل داشت. دستور محاکم حقوقی، کاپیتولاسیون در ایران، مدارک حقوق اسلامی وصیت در مذهب شیعه (پایان نامۀ دکتری وی) ، مسئولیت دولت برای اعمال خلاف قانون، قاعده عدم تسلیم مقصرین سیاسی، حقوق پارلمانی در ایران و اروپا، اصول و قواعد قوانین مالیه در ممالک خارجه و ایران از جمله تألیفات اوست. مقالات و نطقها و دفاعیات وی را نیز به صورت کتاب درآورده اند که از آن جمله است: دکتر مصدق و نطقهای تاریخی او در دورۀ پنجم و ششم تقنینیه، سیاست موازنۀ منفی در مجلس چهاردهم، نطقها و مکتوبات دکتر مصدق در دورۀ پنجم و ششم و شانزدهم مجلس و در دوران نخست وزیری و جریان محاکمات دکتر مصدق و غیره. برای اطلاع بیشتر از احوال و گفتار و خدمات ارزندۀ وی رجوع شود به: دکتر محمد مصدق (حسین مکی) ، سیاست موازنۀ منفی (حسین کی استوان) ، القاموس السیاسی (ذیل مصدق) ، یادی از مصدق (عبدالله راستگو) ، صورت مذاکرات مجلس شورای ملی، مصدق و نهضت ملی ایران و جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332 (غلامرضا نجاتی)
دکتر محمد (اردیبهشت 1258 هجری شمسی- یکشنبه 14 اسفند 1345 هجری شمسی). پدرش میرزا هدایت الله وزیر دفتر استیفاء دوران ناصری و از مردان تجددطلب و پیرو امیرکبیر و از معاریف آشتیان و مادرش ملک تاج خانم نجم السلطنه بنیانگذار بیمارستان نجمیۀ طهران دختر فیروز میرزا پسر عباس میرزای ولیعهد فرزند فتحعلی شاه قاجار بود. پس از تحصیلات متداول زمان در 1275 هجری شمسی هنگامی که هفده سال بیش نداشت تصدی استیفای خراسان به وی محول گشت. از 1281 هجری شمسی قسمتی از اوقات خود را در خدمت استادان زمان صرف فراگرفتن دانشهای جدید کرد. در مدرسه سیاسی که تازه دایر شده بود به تحصیل پرداخت و با جنبش مشروطه زندگی سیاسی خود را آغاز کرد. در صدر مشروطه جهت تحقق بخشیدن به آرمانهای سیاسی خود در بیست وپنج سالگی به تشکیلات ’جامع آدمیت’ پیوست که جمعیتی بود متشکل از روشنفکران طرفدار استقلال و آزادی ایران، اما بمرور در روش آن تشکیلات به سبب رخنه کردن عواملی مخالف در لباس موافق دگرگونی پیدا شد و مصدق که روش انحرافی ’ جامع آدمیت’ را مغایر فلسفۀ سیاسی خود یعنی سیاست موازنۀ منفی دید، ازعضویت آن استعفا کرد و با تجربۀ اندوخته از آن جمعبه اتفاق پسرعمش مرحوم حسن مستوفی الممالک و دیگر آشتیانیها و تفرشیها و گرکانیهای مقیم تهران انجمنی برای دفاع از آزادی و استقلال بنام ’ مجمع انسانیت’ تشکیل داد. مصدق در دورۀ اول به نمایندگی اصفهان در مجلس شورای ملی انتخاب شد، اما چون سنش کمتر از سی سال بود به مجلس نرفت. پس از خاتمۀ مشروطۀ اول در دورۀ استبداد صغیر جهت ادامۀ تحصیل رهسپار اروپا گردید و دو سال در مدرسه علوم سیاسی پاریس مشغول تحصیل شد و بعد از مراجعت به ایران به سبب بیماری، بار دیگر عازم سویس گشت و از دانشگاه نوشاتل آنجا درجۀ دکتری حقوق و از کانون وکلای دادگستری نوشاتل جواز وکالت گرفت. پس از مراجعت به ایران بنابه دعوت ولی الله خان نصر رئیس مدرسه علوم سیاسی به تدریس پرداخت و در همین دوران کتاب ’دستور محاکم حقوقی’ را برای تدریس در آن مدرسه نوشت و نیز رساله ای به نام ’کاپیتولاسیون ایران’ تحریر کرد و به اتفاق عده ای به انتشار مجلۀ علمی مبادرت ورزید. همزمان با انتخابات دورۀ سوم مجلس شورای ملی به دعوت شادروان علامه دهخدا به فعالیت در حزب اعتدالی که از احزاب مترقی زمان جنبش مشروطیت به حساب می آمد، پرداخت. در 1294 هجری شمسی به عضویت کمیسیون تطبیق حوالجات وزارت مالیه که برای نظارت در امور مالیه از طرف مجلس سوم منتخب بودند، برگزیده شد. در سال 1296 هجری شمسی معاون وزارت دارائی و رئیس ادارۀ کل محاسبات گردید و تا 1297 در این سمت باقی ماند و با تشکیل دادگاهی عده ای از مقامات عالی رتبه را به محاکمه کشید و از خدمت منفصل کرد، ازاین روی مخالفان در کابینۀ مستوفی الممالک با تهدید مانع معرفی شدن وی به عنوان وزیر مالیه شدند. در زمان کابینۀ قرارداد وثوق الدوله به اروپا رفت. در کابینۀ بعد، مشیرالدوله او را به سمت وزیر دادگستری برگزید اما به درخواست مردم فارس به جای این سمت به عنوان والی (استاندار) در آن ایالت منصوب گردید. در تاریخ دهم اسفندماه 1299 سیدضیاءالدین طباطبائی رئیس الوزراء وقت طی تلگرافی از مصدق السلطنه تقاضای همکاری و ادامۀ استانداری فارس کرد اما او به این تقاضا پاسخی نداد و برکناری خود را از سمت استانداری طی تلگرافی به احمدشاه قاجار اطلاع داد و از شیراز خارج گردید و تا سقوط کابینۀ سیدضیاءالدین در چهارمحال بختیاری ماند. در کابینۀ بعد که قوام السلطنه تشکیل داد به وزارت دارائی منصوب گردید و در این سمت به اصلاحاتی اساسی دست زد که متکی بر سه اصل بود: 1- موازنۀ بودجه (تنظیم نخستین بودجۀ منظم دوران مشروطیت). 2- رسیدگی به سوابق کارمندان مالیه و برکنار داشتن عوامل نادرست. 3- تنظیم لایحۀ تشکیلات و پیشنهاد آن به مجلس شورای ملی. پس از سقوط کابینۀ قوام به اصرار مشیرالدوله نخست وزیر بعدی از بیست وهشتم بهمن 1300 تا تیرماه 1301 والی آذربایجان گردید و در خرداد 1302 در کابینۀ مشیرالدوله به وزارت امور خارجه منصوب گردید. با سقوط کابینۀ مشیرالدوله از قبول پست وزارت در کابینۀ سردارسپه تن زد. در انتخابات تهران به نمایندگی دورۀ پنجم مجلس شورای ملی برگزیده شد. خطمشی سیاسی دکتر مصدق از بدو زندگی سیاسی تا پایان عمر به گفتۀ خود وی در سیاست داخلی به ’برقراری اصول مشروطیت و آزادی’ و درسیاست خارجی بر ’سیاست موازنۀ منفی’ استوار بود. وی با تغییر سلطنت سخت مخالف بود و عقیده داشت که سردارسپه در سمت نخست وزیری بهتر می تواند به کشور خدمت کند تا در مقام سلطنت. ازاین رو درمجلس پنجم نطقهای مستدل در این زمینه ایراد کرد. سردارسپه پس از رسیدن به سلطنت میل داشت کلیۀ کسانی را که از جانب مردم حمایت می شوند به صورتی وارد دولت سازد، از جمله به دکتر مصدق پیشنهاد نخست وزیری کرد، ولی او از قبول این سمت سر باززد. پس از اتمام دورۀششم مجلس چون زمینه را برای فعالیت سیاسی و پارلمانی مساعد ندید از سیاست کناره گیری کرد و برای جلوگیری از هر حادثه از اقامت در شهر صرف نظر کرد و به احمدآباد ملک شخصی خود (میان طهران و قزوین) رفت و تا سال 1315 هجری شمسی در آنجا به امور کشاورزی پرداخت. در تیرماه 1319 هجری شمسی او را به بیرجند منتقل و زندانی کردند اما چون بیمار شد، به پایمردی ولیعهد وقت دستور دادند از آنجا به احمدآباد بازگردد و تحت نظر بماند و این حال تا شهریورماه 1320 هجری شمسی باقی بود. پس از آزادی نیز بیشتر اوقات خود را در احمدآباد می گذرانید تا آنکه از طرف مردم طهران در شانزدهم آذرماه 1322 هجری شمسی به عنوان نمایندۀ اول در دورۀ چهاردهم به مجلس شورای ملی رفت. در دی ماه 1324 هجری شمسی مجلس شورای ملی به ابتکار و پیشنهاد وی با درخواست انگلیس و امریکا دایر به تشکیل کمیتۀ سه نفری مرکب از نمایندگان شوروی و امریکا و انگلیس درباره سرنوشت آذربایجان به مخالفت برخاست و دولت را از تسلیم به دخالت خارجیان در امور داخلی ایران برحذر داشت. در انتخابات دورۀ پانزدهم مجلس شورای ملی، با همه مبارزات شدید به همراه دانشجویان و بازاریان و قاطبۀ مردم تهران و تحصن در دربار آزادی انتخابات تأمین نگردید ووی به مجلس نرفت، اما اقلیتی در همان مجلس پدید آمدکه با برخورداری از پشتیبانی معنوی دکتر مصدق از تصویب قرارداد الحاقی نفت معروف به قرارداد ’گس - گلشائیان’ جلوگیری کرد. در انتخابات دورۀ شانزدهم، و تحصن مجدد در دربار به همراهی گروهی از مردم و برخی کاندیداهای تهران توفیق ابطال انتخابات طهران را به دست آورد و در نتیجه اکثر وکلای طهران از اعضاء جبهۀ ملی انتخاب شدند و او به عنوان وکیل اول طهران بار دیگر وارد مجلس شورای ملی شد. در این دوره ابتدا به عضویت و سپس به ریاست کمیسیون نفت انتخاب گردید و با یاری و همراهی وکلای جبهۀ ملی ’فراکسیون وطن’ را تشکیل داد و قانون ملی شدن صنعت نفت را نخست به تصویب کمیسیون نفت و سپس در تاریخ 24 اسفند 1329 به تصویب مجلس شورای ملی رسانید که پس از تصویب مجلس سنا در 29 اسفند 1329 جنبۀ قانونی یافت. روز ششم اردیبهشت ماه 1330 دولت علاء که پس از کشته شدن سپهبد رزم آرا روی کار آمده بود استعفا کرد و مجلس در جلسۀ خصوصی به زمامداری دکتر مصدق ابراز تمایل کرد و روز 12 اردیبهشت ماه 1330 کابینۀ دکتر مصدق به مجلس معرفی گردید. دولت انگلیس به حمایت از شرکت سابق نفت و پس از تهدید با فرستادن ناوگان جنگی به دیوان داوری لاهه و شورای امنیت شکایت برد. دکتر مصدق در شورای امنیت حاضر گردید و از حقانیت ایران و نهضت ملی آن دفاع کرد. شورای امنیت شکایت دولت انگلیس را مسکوت گذارد تا دیوان داوری لاهه به شکایت اولی رسیدگی و راجع به صلاحیت خود اظهارنظر کند. دکتر مصدق در خرداد 1331 به لاهه رفت ودر دیوان داوری لاهه نطقی ایراد کرد که دادگاه روز 30 تیرماه 1331 رأی به عدم صلاحیت خود برای رسیدگی به دعوای انگلیس داد. حتی قاضی انگلیسی دیوان نیز رأی به نفع ایران صادر کرد و ایران به همت و درایت دکترمصدق در محاکم بین المللی پیروز گردید. دکتر مصدق درسال 1951 میلادی از طرف مجلات امریکا مرد سال شناخته شد. روز اول دی ماه 1330 دولت وی اوراق قرضۀ ملی منتشر کرد و مردم خرید آن را به جان پذیرا شدند. در بهمن ماه همان سال کنسولگریها و شعب شورای فرهنگی بریتانیا را بست و سرانجام در 30 مهرماه 1331 با آن دولت قطع رابطه کرد. در روزهای آخر تیرماه چون شاه با واگذاری پست وزارت جنگ به تصدی وی موافقت نشان نداد ناگزیر استعفا کرد و قوام السلطنه عهده دار ریاست وزرائی گردید، اما بلافاصله مردم قیام خونباری کردند و در روز سی ام تیرماه دولت قوام ناگزیر از کناره گیری گردید و دکتر مصدق بار دیگر با تصدی داشتن وزارت جنگ (وزارت دفاع ملی) نخست وزیر گشت. وی از مجلس تقاضای اختیارات کرد تا در اسرع وقت لوایحی را که مفید و لازم تشخیص می دهد تصویب و به موقع اجرا بگذارد، سپس در زمانی معین برای تصویب نهایی به مجلس تقدیم کند. مجلس نخست اختیاراتی به مدت شش ماه به وی تفویض کرد و در پایان آن مدت مجدداً با تصویب قانون دیگری اختیارات یک ساله داد. دکتر مصدق بر طبق قانون اختیارات ششماهه و یک ساله قوانین متعدد (حدود 80 لایحه) درباره مسائل مختلف کشوری به تصویب رسانید که اجرای سریع آنها در زمینۀتأمین رفاه و آسایش عمومی و رفع فساد و اصلاح امور دادگستری و دارائی و امور مالی و مالیاتی و تعدیل بودجه و تأمین مسکن و امور بهداشتی و نظامی و اجتماعی و بیمه و تأمین آزادی قلم گامهای بلندی محسوب بود. در 25 آذر تأسیسات تلفنی را ملی اعلام کرد و در همان موقع به مخالفت با تجدید قرارداد شیلات شمال با دولت شوروی برآمد و شیلات را نیز ملی اعلام نمود. در مردادماه 1332 برای انحلال مجلس شورای ملی و تجدید انتخابات رفراندم کرد و قاطبۀ مردم رأی به انحلال مجلس دادند. روز بیست وپنجم مردادماه 1332 توطئه یا کودتایی از سوی دربار صورت گرفت که با شکست مواجه شد و شاه از ایران گریخت. روز 28 مرداد کودتای دیگری با نقشه وکمک و پول بیگانگان به وسیلۀ دشمنان آزادی و ایران انجام شد و شاه به ایران برگشت. دولت دکتر مصدق پس از حدود بیست وهشت ماه زمامداری ساقط گردید و او و یارانش را برای محاکمه به دادگاه نظامی بردند، اما او دادگاه را صالح برای محاکمه نمی دانست و پیوسته با عنوان نخست وزیر قانونی از خود دفاع می کرد. سرانجام دادگاه نظامی نهائی او را به سه سال زندان محکوم کرد و چون دوران زندان سر آمد به احمدآباد تبعید شد و تا کمی قبل از پایان عمر آنجا تحت نظر و ممنوع الملاقات بودو جز تنی چند از خویشان کسی حق دیدار او را نداشت. در اواخر آذرماه 1345 به سبب بروز بیماری سرطان در فک و دهان و لزوم معالجه موافقت شد به طهران آورده شود، اما معالجات سودی نداد و سرانجام ساعت شش و سه ربعبامداد روز یکشنبه 14 اسفند 1345 هجری شمسی چشم از جهان فروبست. کالبد مردی را که نامی بلند و روشی استوار و آموزنده در میهن پرستی و آزادگی و همت رهبری داشت در خانه خویش در احمدآباد به خاک سپردند. تألیفات دکتر مصدق نثری ساده و سبکی شیوا دارد و نطقهای سیاسی او گرم و پرشور و آموزنده است و قابل پیروی برای نسل های آینده. وی به نشر علم و دانش کمکهای مادی و معنوی فراوان کرده است. کتابها و نشریات خود را به رایگان در دسترس مردم قرار می داد و از محل حقوق خود در مجلس ششم به انتشار و پخش رایگان کتاب ’تمدن قدیم’ تألیف فوستل دُ کولانژ فرانسوی به ترجمه نصرالله فلسفی پرداخت. کتاب خانه شخصی خود را به دانشکدۀ حقوق هدیه کرد و حقوق خود را در دورۀ چهاردهم مجلس برای خرید کتاب به آن دانشکده داد و برای کتابهای خود غرفۀ خاصی نخواست. در دورۀ زمامداری هم حقوقی نگرفت و هزینۀ دستگاه اداری را نیز در مدتی که در منزل خود بود، خود در تقبل داشت. دستور محاکم حقوقی، کاپیتولاسیون در ایران، مدارک حقوق اسلامی وصیت در مذهب شیعه (پایان نامۀ دکتری وی) ، مسئولیت دولت برای اعمال خلاف قانون، قاعده عدم تسلیم مقصرین سیاسی، حقوق پارلمانی در ایران و اروپا، اصول و قواعد قوانین مالیه در ممالک خارجه و ایران از جمله تألیفات اوست. مقالات و نطقها و دفاعیات وی را نیز به صورت کتاب درآورده اند که از آن جمله است: دکتر مصدق و نطقهای تاریخی او در دورۀ پنجم و ششم تقنینیه، سیاست موازنۀ منفی در مجلس چهاردهم، نطقها و مکتوبات دکتر مصدق در دورۀ پنجم و ششم و شانزدهم مجلس و در دوران نخست وزیری و جریان محاکمات دکتر مصدق و غیره. برای اطلاع بیشتر از احوال و گفتار و خدمات ارزندۀ وی رجوع شود به: دکتر محمد مصدق (حسین مکی) ، سیاست موازنۀ منفی (حسین کی استوان) ، القاموس السیاسی (ذیل مصدق) ، یادی از مصدق (عبدالله راستگو) ، صورت مذاکرات مجلس شورای ملی، مصدق و نهضت ملی ایران و جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332 (غلامرضا نجاتی)
صدقات گیرنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صدقه ستاننده. ج، مصدقون. (مهذب الاسماء). فراهم آورندۀ زکوه و صدقه. جابی. عامل. ساعی. فراهم آورندۀ صدقه. صدقه ستاننده. (یادداشت مؤلف). و رجوع به تاج العروس ج 6 ص 406 شود، تصدیق کننده و آنکه تصدیق کند دیگری را و گواهی دهد صداقت و راستی دیگری را. (ناظم الاطباء). برراست دارنده. (مهذب الاسماء). تصدیق کننده چیزی یا کسی. گواهی کننده راستی چیزی یا کسی را. (از یادداشت مؤلف). راستگوی دارنده کسی را. ضد مکذب. (آنندراج). مؤید. تأییدکننده. آنچه موجب تصدیق گردد: بالجمله سادات عظام را که ذریۀ طیبین و طاهرینند معزز و گرامی داشته در توقیر و احترام ایشان مبالغۀ عظیم می فرمودند مصدق این مقال تعظیم و توقیر زیاده از حد اعتدال سادات اسکویۀ تبریز است. (عالم آرا ج 1 ص 143) ، باورکننده، مقوم. ارزیاب خبره. ج، مصدقین
صدقات گیرنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صدقه ستاننده. ج، مصدقون. (مهذب الاسماء). فراهم آورندۀ زکوه و صدقه. جابی. عامل. ساعی. فراهم آورندۀ صدقه. صدقه ستاننده. (یادداشت مؤلف). و رجوع به تاج العروس ج 6 ص 406 شود، تصدیق کننده و آنکه تصدیق کند دیگری را و گواهی دهد صداقت و راستی دیگری را. (ناظم الاطباء). برراست دارنده. (مهذب الاسماء). تصدیق کننده چیزی یا کسی. گواهی کننده راستی چیزی یا کسی را. (از یادداشت مؤلف). راستگوی دارنده کسی را. ضد مکذب. (آنندراج). مؤید. تأییدکننده. آنچه موجب تصدیق گردد: بالجمله سادات عظام را که ذریۀ طیبین و طاهرینند معزز و گرامی داشته در توقیر و احترام ایشان مبالغۀ عظیم می فرمودند مصدق این مقال تعظیم و توقیر زیاده از حد اعتدال سادات اسکویۀ تبریز است. (عالم آرا ج 1 ص 143) ، باورکننده، مقوم. ارزیاب خبره. ج، مصدقین
صدقه کننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). متصدق. صدقه دهنده. ج، مصدقون. (مهذب الاسماء) : ان المصدقین و المصدقات و اقرضوااﷲ قرضاً حسناً یضاعف لهم و لهم اجر کریم (قرآن 18/57) ، همانا مردان تصدیق کننده و زنان تصدیق کننده و وام دهندگان به خدا وامی نیکو افزوده شود بر ایشان و ایشان راست مزدی ارجمند. و رجوع به تاج العروس ج 6 ص 406 شود
صدقه کننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). متصدق. صدقه دهنده. ج، مصدقون. (مهذب الاسماء) : ان المصدقین و المصدقات و اقرضوااﷲ قرضاً حسناً یضاعف لهم و لهم اجر کریم (قرآن 18/57) ، همانا مردان تصدیق کننده و زنان تصدیق کننده و وام دهندگان به خدا وامی نیکو افزوده شود بر ایشان و ایشان راست مزدی ارجمند. و رجوع به تاج العروس ج 6 ص 406 شود
راست تر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ صرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ صرم، بمعنی ضرب و جماعتی از مردم که بسیار نباشند و بگفتار صاحب صحاح بمعنی خانه های مجتمعی از مردم یا بقول دیگران بمعنی جماعتی که با شتران خود به ناحیه ای بر کنار آب فرودآیند، و گفتار زن صاحب آب از همین معنی است که آنها همه اطراف را غارت میکردند ولی به غارت صرمی که وی در آن بود نمیپرداختند، و گفتار نابغه از همین معنی است که جیش را وصف میکند نه شب را چنانکه جوهری توهم کرده و ابوسهل و ابن بری بدان متوجه شده اند: او تزجروا مکفهرّاً لا کفاء له کاللیل یخلط اصراماً باصرام. یعنی هر تیره ای (حی) به قبیله ای از بیم غارت کردن وی درمی آمیخت. و طرماح گوید: یا دار اقوت بعد اصرامها عاماً و ما یبکیک من عامها. (از تاج العروس). جمع واژۀ صرم، جماعه مردم و خانه های مجتمع در یک جا. (آنندراج). جمع واژۀ صرم، به معنی ضرب و صنف و جماعت. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). و رجوع به صرم شود
راست تر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جَمعِ واژۀ صِرْم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ صِرْم، بمعنی ضرب و جماعتی از مردم که بسیار نباشند و بگفتار صاحب صحاح بمعنی خانه های مجتمعی از مردم یا بقول دیگران بمعنی جماعتی که با شتران خود به ناحیه ای بر کنار آب فرودآیند، و گفتار زن صاحب آب از همین معنی است که آنها همه اطراف را غارت میکردند ولی به غارت صرمی که وی در آن بود نمیپرداختند، و گفتار نابغه از همین معنی است که جیش را وصف میکند نه شب را چنانکه جوهری توهم کرده و ابوسهل و ابن بری بدان متوجه شده اند: او تزجروا مکفهرّاً لا کفاء له کاللیل یخلط اصراماً باصرام. یعنی هر تیره ای (حی) به قبیله ای از بیم غارت کردن وی درمی آمیخت. و طرماح گوید: یا دار اَقوت ْ بعد اصرامها عاماً و ما یبکیک من عامها. (از تاج العروس). جَمعِ واژۀ صِرْم، جماعه مردم و خانه های مجتمع در یک جا. (آنندراج). جَمعِ واژۀ صِرْم، به معنی ضرب و صنف و جماعت. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). و رجوع به صِرْم شود
ابن منصور ملقب به سیف الدوله. وی فرزند منصور بن دبیس مکنی به ابوکامل و ملقب به بهاءالدوله است. به سال 479 هجری قمری پس از مرگ پدر ایالت حله یافت و مدت ده سال حکومت آن ناحیت داشت چون اعراب خفاجه ولایت او غارت کردند و از آنجا بکربلا شدندو دست بفتنه گشودند، صدقه سپاهی مأمور دفع آنان کرد و جمعی کثیر از ایشان را بقتل رسانید. به سال 494 سیف الدوله با سلطان برکیارق خلاف آغاز کرد و خطبه بنام سلطان محمد خواند و نایب برکیارق را از کوفه براندو به سال 495 شهر حله را عمارت کرد و منازل پادشاهانه بنا فرمود و به سال 496 یکی از امراء برکیارق به بغداد شد و ایلغازی بن ارتق را که از قبل سلطان محمد حاکم بود عذر خواست، ایلغازی به سیف الدوله پناه برد و او در مقام امداد برآمد و در نواحی بغداد دست بغارت گشود. خلیفه قاصدی نزد وی فرستاد تا دست از اضرار خلایق بازدارد. صدقه بپذیرفت بدان شرط که خلیفه گماشتۀ برکیارق را از بغداد اخراج کند و او بناچار بروز دوازدهم ربیعالاخری همان سال بغداد را ترک گفت. آنگاه صدقه پسر خود منصور را مصحوب ایلغازی بملازمت مستظهربالله ارسال داشت و از رفتار سابق خویش معذرت خواست. صدقه به سال 496 سیب را تسخیر کرد و به سال 499 بصره را بتصرف آورد و به سال 500 بر قلعۀ تکریت استیلا یافت و به سال 501 ابودلف سرخاب بن کیخسرو که سلطان محمد وی را حکومت ساوه داده بود، از وی بگریخت و به صدقه پناهنده گشت و سلطان قاصدی فرستاد و او را از صدقه بطلبید و او عذری بگفت و ابودلف را بفرستادۀ سلطان نداد و بین الجانبین مخالفت آغاز گشت و سلطان در همان سال به بغداد شتافت و دیگر بار فرستادگان به حله روانه داشت و صدقه را پیام داد که عازم غزو روم هستم مناسب است که تو نیز با جمعی از سپاهیان بما بپیوندی. صدقه پاسخ داد چون مزاج سلطان را بر خود متغیر می بینم شرط عقل نیست که بخدمت او پیوندم لیکن از فرستادن کمک مضایقت نیست. سلطان این عذر نپذیرفت و جمعی ازسپاهیان را بفرمود تا بر حله هجوم برند و خود نیز در هشتم رجب همان سال از بغداد بصوب حله حرکت کرد و در کنارۀ دجله منزل گزید و در نوزدهم آن ماه بین الجانبین جنگ درپیوست و صدقه بقتل رسید. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 541- 542). و در ص 504 از همین مجلد از تاریخ امام یافعی قتل وی را در روز جمعه سلخ جمادی الاخری سال 501 هجری قمری نوشته است و گوید: صدقه شیعی مذهب بوده و مدت بیست و دو سال امارت کرد. ابن اثیر در حوادث سال 494 آرد: در این سال امیر صدقه بن منصور بن دبیس بن مزید صاحب حله از طاعت سلطان برکیارق خارج شد و خطبۀ وی را در بلاد خویش قطع کرد و بنام سلطان محمد خطبه خواند و سبب آن بود که وزیر اعز ابوالمحاسن دهستانی وزیر برکیارق کس نزد صدقه فرستاد و از اوهزار هزار دینار و چندی دینار خراج پس افتادۀ خزانۀ سلطان را بطلبید و پیام داد که اگر نفرستی لشکرهافرستیم و آن مال از تو بگیریم. چون فرستاده این رسالت بنهاد صدقه خطبۀ برکیارق را قطع کرد و بنام سلطان محمد خطبه خواند و چون برکیارق به بغداد رسید رسولها فرستاد و او را بحضور خواند و صدقه نپذیرفت. پس امیر ایاز کس نزد او فرستاد و او را بخدمت سلطان خواند و ضمانت کرد که هر چه خواهد از سلطان برای وی بگیرد. صدقه گفت حاضر نشوم و اطاعت سلطان نکنم، مگر آنگاه که وزیر ابوالمحاسن را بمن بسپارد و اگر این نپذیرد هرگز تصور حضور مرا نکند و اگر وزیر را بمن سپارد او را در اطاعت بندۀ مخلص باشم، سلطان نپذیرفت و صدقه همچنان از او ببرید و کس بکوفه فرستاد و نائب سلطان را از آنجا براند و کوفه را بملک خود منضم کرد. (کامل ابن اثیر چ مطبعۀ ازهریه ج 10 ص 127). و رجوع به صفحات 175 و 184 همین مجلد و رجوع به الاعلام زرکلی ص 430 و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود. در طبقات سلاطین اسلام آرد: صدقه چهارمین امیر از سلسلۀ بنی مزید حله است. وی به سال 495 هجری قمری پای تخت خود را در نزدیکی جامعان در شهر حله بنا نهاد و آن شهر را با ابنیۀ زیبا و رونق تجارت تا مدتی مشهور عالم کرد، وی یکی از شجعان معروف تاریخ عربست و مورخین و شعرا محامد او را یادآور شده اند. سلسلۀ بنی مزید پس از صدقه رو بضعف نهاد. (تاریخ طبقات سلاطین اسلام صص 107- 108)
ابن منصور ملقب به سیف الدوله. وی فرزند منصور بن دبیس مکنی به ابوکامل و ملقب به بهاءالدوله است. به سال 479 هجری قمری پس از مرگ پدر ایالت حله یافت و مدت ده سال حکومت آن ناحیت داشت چون اعراب خفاجه ولایت او غارت کردند و از آنجا بکربلا شدندو دست بفتنه گشودند، صدقه سپاهی مأمور دفع آنان کرد و جمعی کثیر از ایشان را بقتل رسانید. به سال 494 سیف الدوله با سلطان برکیارق خلاف آغاز کرد و خطبه بنام سلطان محمد خواند و نایب برکیارق را از کوفه براندو به سال 495 شهر حله را عمارت کرد و منازل پادشاهانه بنا فرمود و به سال 496 یکی از امراء برکیارق به بغداد شد و ایلغازی بن ارتق را که از قبل سلطان محمد حاکم بود عذر خواست، ایلغازی به سیف الدوله پناه برد و او در مقام امداد برآمد و در نواحی بغداد دست بغارت گشود. خلیفه قاصدی نزد وی فرستاد تا دست از اضرار خلایق بازدارد. صدقه بپذیرفت بدان شرط که خلیفه گماشتۀ برکیارق را از بغداد اخراج کند و او بناچار بروز دوازدهم ربیعالاخری همان سال بغداد را ترک گفت. آنگاه صدقه پسر خود منصور را مصحوب ایلغازی بملازمت مستظهربالله ارسال داشت و از رفتار سابق خویش معذرت خواست. صدقه به سال 496 سیب را تسخیر کرد و به سال 499 بصره را بتصرف آورد و به سال 500 بر قلعۀ تکریت استیلا یافت و به سال 501 ابودلف سرخاب بن کیخسرو که سلطان محمد وی را حکومت ساوه داده بود، از وی بگریخت و به صدقه پناهنده گشت و سلطان قاصدی فرستاد و او را از صدقه بطلبید و او عذری بگفت و ابودلف را بفرستادۀ سلطان نداد و بین الجانبین مخالفت آغاز گشت و سلطان در همان سال به بغداد شتافت و دیگر بار فرستادگان به حله روانه داشت و صدقه را پیام داد که عازم غزو روم هستم مناسب است که تو نیز با جمعی از سپاهیان بما بپیوندی. صدقه پاسخ داد چون مزاج سلطان را بر خود متغیر می بینم شرط عقل نیست که بخدمت او پیوندم لیکن از فرستادن کمک مضایقت نیست. سلطان این عذر نپذیرفت و جمعی ازسپاهیان را بفرمود تا بر حله هجوم برند و خود نیز در هشتم رجب همان سال از بغداد بصوب حله حرکت کرد و در کنارۀ دجله منزل گزید و در نوزدهم آن ماه بین الجانبین جنگ درپیوست و صدقه بقتل رسید. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 541- 542). و در ص 504 از همین مجلد از تاریخ امام یافعی قتل وی را در روز جمعه سلخ جمادی الاخری سال 501 هجری قمری نوشته است و گوید: صدقه شیعی مذهب بوده و مدت بیست و دو سال امارت کرد. ابن اثیر در حوادث سال 494 آرد: در این سال امیر صدقه بن منصور بن دبیس بن مزید صاحب حله از طاعت سلطان برکیارق خارج شد و خطبۀ وی را در بلاد خویش قطع کرد و بنام سلطان محمد خطبه خواند و سبب آن بود که وزیر اعز ابوالمحاسن دهستانی وزیر برکیارق کس نزد صدقه فرستاد و از اوهزار هزار دینار و چندی دینار خراج پس افتادۀ خزانۀ سلطان را بطلبید و پیام داد که اگر نفرستی لشکرهافرستیم و آن مال از تو بگیریم. چون فرستاده این رسالت بنهاد صدقه خطبۀ برکیارق را قطع کرد و بنام سلطان محمد خطبه خواند و چون برکیارق به بغداد رسید رسولها فرستاد و او را بحضور خواند و صدقه نپذیرفت. پس امیر ایاز کس نزد او فرستاد و او را بخدمت سلطان خواند و ضمانت کرد که هر چه خواهد از سلطان برای وی بگیرد. صدقه گفت حاضر نشوم و اطاعت سلطان نکنم، مگر آنگاه که وزیر ابوالمحاسن را بمن بسپارد و اگر این نپذیرد هرگز تصور حضور مرا نکند و اگر وزیر را بمن سپارد او را در اطاعت بندۀ مخلص باشم، سلطان نپذیرفت و صدقه همچنان از او ببرید و کس بکوفه فرستاد و نائب سلطان را از آنجا براند و کوفه را بملک خود منضم کرد. (کامل ابن اثیر چ مطبعۀ ازهریه ج 10 ص 127). و رجوع به صفحات 175 و 184 همین مجلد و رجوع به الاعلام زرکلی ص 430 و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود. در طبقات سلاطین اسلام آرد: صدقه چهارمین امیر از سلسلۀ بنی مزید حله است. وی به سال 495 هجری قمری پای تخت خود را در نزدیکی جامعان در شهر حله بنا نهاد و آن شهر را با ابنیۀ زیبا و رونق تجارت تا مدتی مشهور عالم کرد، وی یکی از شجعان معروف تاریخ عربست و مورخین و شعرا محامد او را یادآور شده اند. سلسلۀ بنی مزید پس از صدقه رو بضعف نهاد. (تاریخ طبقات سلاطین اسلام صص 107- 108)
زکات. ج، صدقات. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). مؤلف قاموس مقدس آرد: این لفظ در عهد قدیم وارد نشده است، لکن از بعضی اشارات معلوم میشود که ترحم برفقرا از جملۀ واجبات می باشد، از جملۀ اوامر واجبۀ اسرائیلیان واگذاشتن گوشه و کنارهای مزارع بود که آنها را در موقع حصاد صرف نظر کرده خوشه چینی نکنند وبجهت فقرا واگذارند (سفر لاویان 19:9 و 10 و 23:22، سفر تثنیه 15:11 و 24:19) و مأمور بودند که از نوبرمحصولات خودشان در حضور کاهن آن عصر بیاورند که او بحضور خداوند تقدیم نماید (سفر تثنیه 26:2- 13) و ازحکایات روت معلوم میشود که عادت خوشه چینی که در (این ؟) ایام هم معمول است در آن زمان هم رواج داشته و هر سه سال یک مرتبه هم می بایست عشر محصولات ارضی را به لاویان و یتیمان و غربا و بیوه زنان بدهند (سفر تثنیه 14:28 و 29) و هم چنین کسی که بر فقرا تصدق دهد پسندیده باشد (دوم تواریخ ایام 31:17. مزامیر 41:1 و 112:9) در هیکل نیز صندوقی قرار داده بودند تا عطایا وتصدقات را در آنجا جمع کرده، اولاد فقرا که از خانوادۀ محترم و شریفی می بودند تربیت نمایند و تصدق از جملۀ اعمال مخصوصۀ فریسیان بود که خود بدان نهایت مراقبت و فخر را داشتند و عیسی مسیح ایشان را محض دادن صدقه سرزنش و توبیخ نفرموده بلکه بواسطۀ فخر ایشان بود که متعرض حال ایشان گردید (انجیل متی 6:2. 15:25- 27. اول تواریخ ایام 16:1- 4). (قاموس کتاب مقدس). و در تاریخ تمدن اسلام آرد: صدقه و زکاه دو اسمی است که یک معنی دارد و از مسلمانان متمول گرفته و بفقرای اسلام داده میشد. صدقه یا زکاه در مرکز (دارالخلافه) دیوان مخصوص داشته و شعبات آن در تمام ممالک (شهرها و ده ها) دایر بوده است و مأمورین مخصوص آن را جمع و تفریق میکردند. آنچه زکاه به آن تعلق میگیرد چهار چیز است: چارپایان، زر و سیم، میوه، محصول کشت و کار. زکاه چارپایان به شتر و گاو و گوسفند تعلق میگیرد و حضرت رسول اکرم (بامر خدا) میزان آن را تعیین فرموده اند و اینک (ترجمه) متن نامه ای که ابوبکر در مورد زکاه به انس بن مالک هنگام اعزام او به بحرین نوشته است: بنام خدای بخشایندۀ مهربان. این صدقه فریضه ای است که رسول خدا صلی اﷲ علیه و سلم بفرمان خدا برمسلمین فرض نموده و چیزی از آن نباید کم و زیاد بشود و آن فریضه چنین است: تا 24 شتر و کمتر از آن برای هر پنج شتر یک گوسفند، از 25 شتر تا 35 شتر یک شتر مادۀ دوساله، از 36 تا 45 شتر، یک شتر سه سالۀ ماده، از 46 تا 60 شتر یک شتر نر پنجساله، از 61 تا 75 شتر یک شتر پنج ساله، از 76 تا 90 دو کره شتر ماده، از - 120 به بالا از هر چهل شتر یک کره شتر ماده و ازهر پنجاه شتر یک شتر نر پنج ساله. هر کس چهار شتر دارد زکاه نمیدهد و همینکه پنج شتر پیدا کرد باید یک گوسفند زکاه بدهد اما زکاه گوسفند چنین است: اگر در صحرا می چرد و آب صحرا می خورد از 40 تا 120 گوسفند یک گوسفند، از 121 تا 200 گوسفند دو گوسفند، از 200 تا300 گوسفند سه گوسفند، از 300 گوسفند به بالا برای هر صد گوسفند یک گوسفند واگر از چهل یکی کم بود زکاه ندارد و اگر گوسفند دستی آب و علوفه میخورد از هر دویست گوسفند یک گوسفند و صد و نود گوسفند زکاه ندارد. فقیهان راجع بزکاه کتابهای مفصلی نگاشته اند و در هرصورت اسب و استر و الاغ زکاه ندارد. زکاه نقره، از دویست درهم ببالا برای هر صد درهم دو درهم و نیم در سال (1- 40) و از دویست درهم بپائین زکاه ندارد. زکاه طلا در هر بیست مثقال نیم مثقال در سال و هرچه مقدار بالا برود زکاتش همان نیم مثقال در بیست مثقال میباشد و از بیست مثقال به پائین زکاه ندارد. سایر کالاهای تجارتی نیز بهمین میزان تسعیر میشود و زکاه میدهند. زکاه میوه بسته بطریق آبیاری آن است به این قسم که اگر با آب رودخانه و یا باران (بدون زحمت آب کشی) آبیاری شده زکاتش ده یک است ودر غیر آن ده نیم میباشد و در هر حال باید مقدار محصول میوه به پنج وسق برسد تا زکاه واجب بشود هر وسقی شصت صاع است و هر صاع پنج رطل و ثلث رطل عراق است. خرما و انگور نیز مانند سایر میوه ها مشمول همین احکام میشود. حکم زکاه جو و گندم و برنج و نخود و لوبیا عیناً مانند احکام زکاه میوه میباشد. مصرف زکاه صریحاً در قرآن مجید بیان شده چنانکه در سورۀ توبه میفرماید: صدقه برای فقیران، مسکینان و مأمورین جمعآوری آن و دل بدست آوردگان و برای آزاد کردن بندگان و بدهکاران و در راه خدا و آوارگان است. بنابراین زکاه به هشت سهم تقسیم میشود از این قرار: 1- سهم فقیران یعنی کسانی که هیچ ندارند. 2- سهم مسکینان، کسانی که هزینۀ آنان بیش از درآمدشان است. سهم این دو طایفه با رعایت اوضاع و احوال نباید از 200 درم افزون شودچه در آنصورت خودشان باید زکاه بدهند و مستحق زکاه نمیشوند و بنا بر روایت قاضی ابویوسف در کتاب موسوم به ’خراج’ فقرای اهل ذمه (یهود و نصاری) بگفتۀ عمر جزء مساکین بشمار می آمدند، اما کلمه فقرا فقط شامل فقرای اسلام میشده است. 3- حقوق مأمورین جمع و تفریق زکاه مطابق خدمت و استحقاق آنان و اگر سهم هر کی از آنان بیش از میزان حقوق و استحقاق آنان بود مازاد را بسهم دیگران می افزایند. 4- سهم دل بدست آوردگان - اینان کسانی بودند که حضرت رسول و خلفا سهمی از زکاهبه آنان میدادند تا مسلمانان را آزار نرسانند و یا در اسلام خود پایدار بمانند و یا کسان خود را بمسلمان شدن تشویق نمایند و اگر این دسته خودشان مسلمان نبودند از مسلمانان سهم نمیبردند بلکه از غنیمت و فی ٔ سهم میگرفتند. 5- سهم مخصوص برای خریدن بندگان و آزاد کردن آنها. 6- سهم مخصوص برای پرداخت وام وامدارانی که توانائی پرداخت آن را ندارند. 7- سهم مخصوص هزینۀ محاربه در راه خدا. 8- سهم مخصوص هزینۀ راه آوارگانی که از وطن دور مانده اند و وسیلۀ بازگشت ندارند. مأمورین صدقه (زکاه) از خود اختیاراتی داشتندکه مطابق احکام فوق زکاه را جمع کنند و بمستحقین بپردازند مگر اینکه دستور مخالف آن از طرف خلیفه صادر شده باشد. ولی مأمورین اموال غنیمت و فی ٔ فقط با اذن صریح خلیفه و یا جانشین او میتوانستند در آن نوع اموال تصرف کنند. (ترجمه تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 1 صص 204- 207) و رجوع به زکاه شود: تا بحدی که عامل صدقات آنچه ماند از منش ستد بزکات. نظامی. - صدقه بتله، صدقه ای که دهنده را باز رجوع در آن جایز نبود. (منتهی الارب) آنچه بدرویش دهی در راه خدای تعالی. (منتهی الارب). آنچه براه خدا بفقرا دهند و بسکون دال خطاست. (غیاث اللغات). هر چه بدهند نه بر سبیل وجوب. (مهذب الاسماء). آرازش. (برهان). تسک. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون گوید: صدقه با دو فتحه مشتق از صدق، بخششی را نامند که به منظور احراز ثواب باشد نه بمنظور اکرام. زیرا چنین بخشایشی راستی و خلوص نیت بخشاینده را حکایت کند. کذا فی جامع الرموز - انتهی: و صدقات و قربانی روان شد بی اندازه. (تاریخ بیهقی). یک روز آن جا بار افکند و بسیار صدقه فرمود درویشان را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 198). یوسف بسیار شادی کرد و بسیار چیز بخشید خادمان را و بسیار صدقه داد. (تاریخ بیهقی). او را بخانه بردند و صدقات و قرابی روان شد. (تاریخ بیهقی). در صدقه بی نیت... فایده بیشتر نباشد. (کلیله و دمنه). آن بقعه ازو ذکری جاری و صدقه ای باقی ماند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 441). این شوخ دیده را بصدقۀ گور پدرت آزاد کن. (گلستان). - از صدقۀ سر فلان، یعنی ازتوجه او. از عنایت او. از لطف او. - از صدقۀ سر شما نان می خوریم، یعنی بطفیل وجود شما زنده ایم. از نوالۀ شمابرخورداریم. - صدقه سری،مجانی. رایگان. - صدقۀ کسی رفتن، قربانت شوم و تصدقت شوم گفتن
زکات. ج، صدقات. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). مؤلف قاموس مقدس آرد: این لفظ در عهد قدیم وارد نشده است، لکن از بعضی اشارات معلوم میشود که ترحم برفقرا از جملۀ واجبات می باشد، از جملۀ اوامر واجبۀ اسرائیلیان واگذاشتن گوشه و کنارهای مزارع بود که آنها را در موقع حصاد صرف نظر کرده خوشه چینی نکنند وبجهت فقرا واگذارند (سفر لاویان 19:9 و 10 و 23:22، سفر تثنیه 15:11 و 24:19) و مأمور بودند که از نوبرمحصولات خودشان در حضور کاهن آن عصر بیاورند که او بحضور خداوند تقدیم نماید (سفر تثنیه 26:2- 13) و ازحکایات روت معلوم میشود که عادت خوشه چینی که در (این ؟) ایام هم معمول است در آن زمان هم رواج داشته و هر سه سال یک مرتبه هم می بایست عشر محصولات ارضی را به لاویان و یتیمان و غربا و بیوه زنان بدهند (سفر تثنیه 14:28 و 29) و هم چنین کسی که بر فقرا تصدق دهد پسندیده باشد (دوم تواریخ ایام 31:17. مزامیر 41:1 و 112:9) در هیکل نیز صندوقی قرار داده بودند تا عطایا وتصدقات را در آنجا جمع کرده، اولاد فقرا که از خانوادۀ محترم و شریفی می بودند تربیت نمایند و تصدق از جملۀ اعمال مخصوصۀ فریسیان بود که خود بدان نهایت مراقبت و فخر را داشتند و عیسی مسیح ایشان را محض دادن صدقه سرزنش و توبیخ نفرموده بلکه بواسطۀ فخر ایشان بود که متعرض حال ایشان گردید (انجیل متی 6:2. 15:25- 27. اول تواریخ ایام 16:1- 4). (قاموس کتاب مقدس). و در تاریخ تمدن اسلام آرد: صدقه و زکاه دو اسمی است که یک معنی دارد و از مسلمانان متمول گرفته و بفقرای اسلام داده میشد. صدقه یا زکاه در مرکز (دارالخلافه) دیوان مخصوص داشته و شعبات آن در تمام ممالک (شهرها و ده ها) دایر بوده است و مأمورین مخصوص آن را جمع و تفریق میکردند. آنچه زکاه به آن تعلق میگیرد چهار چیز است: چارپایان، زر و سیم، میوه، محصول کشت و کار. زکاه چارپایان به شتر و گاو و گوسفند تعلق میگیرد و حضرت رسول اکرم (بامر خدا) میزان آن را تعیین فرموده اند و اینک (ترجمه) متن نامه ای که ابوبکر در مورد زکاه به انس بن مالک هنگام اعزام او به بحرین نوشته است: بنام خدای بخشایندۀ مهربان. این صدقه فریضه ای است که رسول خدا صلی اﷲ علیه و سلم بفرمان خدا برمسلمین فرض نموده و چیزی از آن نباید کم و زیاد بشود و آن فریضه چنین است: تا 24 شتر و کمتر از آن برای هر پنج شتر یک گوسفند، از 25 شتر تا 35 شتر یک شتر مادۀ دوساله، از 36 تا 45 شتر، یک شتر سه سالۀ ماده، از 46 تا 60 شتر یک شتر نر پنجساله، از 61 تا 75 شتر یک شتر پنج ساله، از 76 تا 90 دو کره شتر ماده، از - 120 به بالا از هر چهل شتر یک کره شتر ماده و ازهر پنجاه شتر یک شتر نر پنج ساله. هر کس چهار شتر دارد زکاه نمیدهد و همینکه پنج شتر پیدا کرد باید یک گوسفند زکاه بدهد اما زکاه گوسفند چنین است: اگر در صحرا می چرد و آب صحرا می خورد از 40 تا 120 گوسفند یک گوسفند، از 121 تا 200 گوسفند دو گوسفند، از 200 تا300 گوسفند سه گوسفند، از 300 گوسفند به بالا برای هر صد گوسفند یک گوسفند واگر از چهل یکی کم بود زکاه ندارد و اگر گوسفند دستی آب و علوفه میخورد از هر دویست گوسفند یک گوسفند و صد و نود گوسفند زکاه ندارد. فقیهان راجع بزکاه کتابهای مفصلی نگاشته اند و در هرصورت اسب و استر و الاغ زکاه ندارد. زکاه نقره، از دویست درهم ببالا برای هر صد درهم دو درهم و نیم در سال (1- 40) و از دویست درهم بپائین زکاه ندارد. زکاه طلا در هر بیست مثقال نیم مثقال در سال و هرچه مقدار بالا برود زکاتش همان نیم مثقال در بیست مثقال میباشد و از بیست مثقال به پائین زکاه ندارد. سایر کالاهای تجارتی نیز بهمین میزان تسعیر میشود و زکاه میدهند. زکاه میوه بسته بطریق آبیاری آن است به این قسم که اگر با آب رودخانه و یا باران (بدون زحمت آب کشی) آبیاری شده زکاتش ده یک است ودر غیر آن ده نیم میباشد و در هر حال باید مقدار محصول میوه به پنج وسق برسد تا زکاه واجب بشود هر وسقی شصت صاع است و هر صاع پنج رطل و ثلث رطل عراق است. خرما و انگور نیز مانند سایر میوه ها مشمول همین احکام میشود. حکم زکاه جو و گندم و برنج و نخود و لوبیا عیناً مانند احکام زکاه میوه میباشد. مصرف زکاه صریحاً در قرآن مجید بیان شده چنانکه در سورۀ توبه میفرماید: صدقه برای فقیران، مسکینان و مأمورین جمعآوری آن و دل بدست آوردگان و برای آزاد کردن بندگان و بدهکاران و در راه خدا و آوارگان است. بنابراین زکاه به هشت سهم تقسیم میشود از این قرار: 1- سهم فقیران یعنی کسانی که هیچ ندارند. 2- سهم مسکینان، کسانی که هزینۀ آنان بیش از درآمدشان است. سهم این دو طایفه با رعایت اوضاع و احوال نباید از 200 درم افزون شودچه در آنصورت خودشان باید زکاه بدهند و مستحق زکاه نمیشوند و بنا بر روایت قاضی ابویوسف در کتاب موسوم به ’خراج’ فقرای اهل ذمه (یهود و نصاری) بگفتۀ عمر جزء مساکین بشمار می آمدند، اما کلمه فقرا فقط شامل فقرای اسلام میشده است. 3- حقوق مأمورین جمع و تفریق زکاه مطابق خدمت و استحقاق آنان و اگر سهم هر کی از آنان بیش از میزان حقوق و استحقاق آنان بود مازاد را بسهم دیگران می افزایند. 4- سهم دل بدست آوردگان - اینان کسانی بودند که حضرت رسول و خلفا سهمی از زکاهبه آنان میدادند تا مسلمانان را آزار نرسانند و یا در اسلام خود پایدار بمانند و یا کسان خود را بمسلمان شدن تشویق نمایند و اگر این دسته خودشان مسلمان نبودند از مسلمانان سهم نمیبردند بلکه از غنیمت و فی ٔ سهم میگرفتند. 5- سهم مخصوص برای خریدن بندگان و آزاد کردن آنها. 6- سهم مخصوص برای پرداخت وام وامدارانی که توانائی پرداخت آن را ندارند. 7- سهم مخصوص هزینۀ محاربه در راه خدا. 8- سهم مخصوص هزینۀ راه آوارگانی که از وطن دور مانده اند و وسیلۀ بازگشت ندارند. مأمورین صدقه (زکاه) از خود اختیاراتی داشتندکه مطابق احکام فوق زکاه را جمع کنند و بمستحقین بپردازند مگر اینکه دستور مخالف آن از طرف خلیفه صادر شده باشد. ولی مأمورین اموال غنیمت و فی ٔ فقط با اذن صریح خلیفه و یا جانشین او میتوانستند در آن نوع اموال تصرف کنند. (ترجمه تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 1 صص 204- 207) و رجوع به زکاه شود: تا بحدی که عامل صدقات آنچه ماند از منش ستد بزکات. نظامی. - صدقه بتله، صدقه ای که دهنده را باز رجوع در آن جایز نبود. (منتهی الارب) آنچه بدرویش دهی در راه خدای تعالی. (منتهی الارب). آنچه براه خدا بفقرا دهند و بسکون دال خطاست. (غیاث اللغات). هر چه بدهند نه بر سبیل وجوب. (مهذب الاسماء). آرازش. (برهان). تسک. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون گوید: صدقه با دو فتحه مشتق از صدق، بخششی را نامند که به منظور احراز ثواب باشد نه بمنظور اکرام. زیرا چنین بخشایشی راستی و خلوص نیت بخشاینده را حکایت کند. کذا فی جامع الرموز - انتهی: و صدقات و قربانی روان شد بی اندازه. (تاریخ بیهقی). یک روز آن جا بار افکند و بسیار صدقه فرمود درویشان را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 198). یوسف بسیار شادی کرد و بسیار چیز بخشید خادمان را و بسیار صدقه داد. (تاریخ بیهقی). او را بخانه بردند و صدقات و قرابی روان شد. (تاریخ بیهقی). در صدقه بی نیت... فایده بیشتر نباشد. (کلیله و دمنه). آن بقعه ازو ذکری جاری و صدقه ای باقی ماند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 441). این شوخ دیده را بصدقۀ گور پدرت آزاد کن. (گلستان). - از صدقۀ سر فلان، یعنی ازتوجه او. از عنایت او. از لطف او. - از صدقۀ سر شما نان می خوریم، یعنی بطفیل وجود شما زنده ایم. از نوالۀ شمابرخورداریم. - صدقه سری،مجانی. رایگان. - صدقۀ کسی رفتن، قربانت شوم و تصدقت شوم گفتن
وی از فضلای استرآباد و نام او سلطان محمد و در فن قصیده گوئی استاد و در دارالمؤمنین کاشان درگذشت. از اوست: باز گرسنه چشم بدور عدالتت گنجشک را ب خانه چشم آشیان دهد. (آتشکدۀ آذر ذیل شعرای استرآباد). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود ملا صدقی، فرزند طالب و از شهر هرات است، علمی دارد اما خالی از نشانه (نشاءه؟) جنون نیست. از اوست: عرق نشسته ز پندم رخ نکوی تو را ز من مرنج که میخواهم آبروی تو را. (مجالس النفائس ص 151)
وی از فضلای استرآباد و نام او سلطان محمد و در فن قصیده گوئی استاد و در دارالمؤمنین کاشان درگذشت. از اوست: باز گرسنه چشم بدور عدالتت گنجشک را ب خانه چشم آشیان دهد. (آتشکدۀ آذر ذیل شعرای استرآباد). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود ملا صدقی، فرزند طالب و از شهر هرات است، علمی دارد اما خالی از نشانه (نشاءه؟) جنون نیست. از اوست: عرق نشسته ز پندم رخ نکوی تو را ز من مرنج که میخواهم آبروی تو را. (مجالس النفائس ص 151)