جدول جو
جدول جو

معنی صدستون - جستجوی لغت در جدول جو

صدستون
(صَ سُ)
قصر یا خانه ای که دارای ستونهای متعدد باشد:
یکی بانگ برزد بخواب اندرون
که لرزان شد آن خانه صدستون.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهستون
تصویر بهستون
(پسرانه)
نام پسر وشمگیر و یکی از فرمانروایان آل زیار در طبرستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیستون
تصویر بیستون
(پسرانه)
محل عبادت خدا، خانه یا کاخی که درآن ستون نباشد، محل و کوهی سنگی نزدیک کرمانشاه که فرهاد برای رساندن جوی شیر تا قصر شیرین مأمور به تراشیدن آن شد. (نگارش کردی: بستون)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرستون
تصویر گرستون
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار سپاه ماهوی سوری
فرهنگ نامهای ایرانی
آلتی در موتور اتومبیل و ماشین های دیگر به شکل گلوله که به محض انفجار گاز در سیلندر به حرکت می آید و به وسیلۀ آلت دیگر که به دستۀ پیستون یا شاتون موسوم است حرکت را به میل لنگ انتقال می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستوان
تصویر دستوان
دستبند، دستکش، قطعۀ آهن به اندازۀ ساعد که در قدیم هنگام جنگ به دست می بستند، ساعدبند، مسند و صدر مجلس
فرهنگ فارسی عمید
آنچه از سنگ به شکل جانوران یا چیز دیگر بتراشند و بالای ستون سنگی قرار بدهند، تاج ستون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرستون
تصویر کرستون
قپان، نوعی ترازوی بزرگ مخصوص وزن کردن بارهای سنگین، باسکول برای مثال خواهی به شمارش ده و خواهی به گزافه / خواهیش به شاهین ده و خواهی به کرستون (روحانی - شاعران بی دیوان - ۲۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
(سُ)
مرکّب از: بی + ستون، بدون پایه. بدون ستون:
بدان آهن که او سنگ آزمون کرد
تواند بیستون را باستون کرد.
نظامی.
- بیستون ستون انگیز، کنایه از کفل و سرین معشوقان که سبب نعوظ شود. (انجمن آرا) :
بیستونی همه ستون انگیز
کشته فرهاد را به تیشۀ تیز.
نظامی.
، کنایه از آسمان. (برهان)، اشاره به افراشته بودن آسمان بدون ستون (عمود) : اﷲ الذی رفع السموات بغیر عمد. (قرآن 2/13)، (حاشیۀ برهان چ معین)،
- گنبد بیستون، کنایه از آسمان. (یادداشت مؤلف) :
او راست بنای بیستونی
این گنبد گرد گرد اخضر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(سُ)
در مآخذ عربی بغستان (بعدها) بهستون کوهی در حدود چهل کیلومتری کرمانشاه کنار جادۀ همدان. حجاریها و کتیبه های بیستون از زمان داریوش اول هخامنشی است. حجاریها داریوش را در حالی که ایستاده و دست راست را بتقدیس اهورمزدا بلند کرده و پای چپ را بر سینۀ بردیای دروغین نهاده نشان میدهد و در بالا فروهر در پرواز است و پشت سر داریوش دو نفر ایستاده و در مقابل او نه تن دست بسته حجاری شده است. این کتیبه ها مفتاح کشف رمز کلیۀ خطوط گردیده مخصوصاً ’سر ه. راولینسن’ در این موفقیت سهمی بسزا دارد. نقوش برجستۀ غیرمهمی از ادوار اشکانیان برصخره های کوچک کنار جاده و در پائین کوه دیده میشود.وقفنامۀ جدید دوران فتحعلیشاه قاجار در وسط نقش عهد اشکانی احداث شده است. در زمستان 1337 هجری شمسی ضمن عملیات جاده سازی مجسمۀ هرکول و آثار معبد سلوکی درپائین کوه کشف گردید. (دائره المعارف فارسی). داریوش در کتیبه های بیستون فتوحات خود را به سه زبان پارسی باستان و خط میخی هخامنشی و یک کتیبه بزبان بابلی و خط میخی بابلی و کتیبۀ دیگر بزبان و خط عیلامی شرح داده است. ارتفاع کوه بیستون از سطح دریا 4000 پا است. (از یادداشت مؤلف). (بغ + ستان، اداه مکان) یعنی محل خدا، در پارسی باستان ’بغیستانه’ و در مفاتیح العلوم خوارزمی نام پارسی آن ’بغستان’ و در معجم البلدان ’بهستان’ و برخی از دانشمندان عرب ’بهستون’ یاد کرده اند و چون ایرانیان فراز کوهها را برای ستایش خدا مناسب تر میدانستند، این کوه مرتفع را جایگاه (نیایش) خدا نامیدند. بزرگترین کتیبۀ هخامنشی از داریوش اول بدانجاست. (از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به لغات شاهنامه شود. در داستانها نام کوهی است مشهور که فرهاد بفرمودۀ شیرین آن را کنده است. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). کوهی که فرهاد بگفت پرویز کنده. (شرفنامۀ منیری). رجوع به فرهاد و کتیبۀبیستون و فرهنگ ایران باستان ص 125 شود:
یکی کوه داری به پیش اندرون
که گر بنگری برتر از بیستون.
فردوسی.
به تندی چنان اوفتد بر برم
که میتین فرهاد بر بیستون.
آغاجی.
راست گفتی زمین بخود می گشت
زیر آن باد بیستون منظر.
فرخی.
راست گفتی که همچو فرهاد است
بیستون را همی کند به تبر.
فرخی.
اساس بیستون و شکل شبدیز
همیدون در مداین کاخ پرویز.
نظامی.
ز پیش سپه زنگی قیرگون
جناحی برآورده چون بیستون.
نظامی.
بیستون نالۀ زارم چو شنید از پا شد
کرد فریاد که فرهاد دگر پیدا شد.
شاه اسماعیل صفوی.
- امثال:
بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد.
- کتیبۀ بیستون، کتیبه ای که بر سنگی در این کوه داریوش به سه زبان کنده است در شرح اعمال سالهای نخستین از سلطنت خویش و عدد ولایات مفتوحه و نیز صورت نه تن از پادشاهان مغلوب در بند و محبوس غاصب بزیر پای اوبر آن نقش است و از آثار تاریخی ایران بشمار می آید. (یادداشت مؤلف). رجوع به بیستون شود.
- که بیستون، کوه بیستون:
و از آنجا بیامد سوی طیسفون
زمین شد ز لشکر که بیستون.
فردوسی.
یکی رخش دارد بزیر اندرون
که گویی روان شد که بیستون.
فردوسی.
بکوهی کرد خسرو رهنمونش
که خواند هر کس اکنون بیستونش.
نظامی.
مراد خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی
محبت کار فرهاد است و کوه بیستون سفتن.
سعدی.
فرهادوارم از لب شیرین گزیر نیست
ور کوه محتشم بمثل بیستون شود.
سعدی.
بلند است گرچه که بیستون
بود سقف قدر ترا یک ستون.
(شرفنامۀ منیری)
دهی از دهستان چمچال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاه است و 850 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
ابن وشمگیربن مرداویج بن زیار بن وردانشاه گیلانی. سومین از امرای آل زیار و لقب او بیستون ظهیرالدوله است و مکنی به ابومنصور (357- 366 هجری قمری). وی مدتی در ری علم اقتدار برافراخت. رجوع به الاّثار الباقیه ص 133 و حبیب السیر و مازندران و استرآباد رابینو ص 141 و طبقات سلاطین لین پول ص 124 و الجماهر ص 171 و دایره المعارف فارسی شود
از حکمرانان رویان و رستمدار سلسلۀ پادوسیان. جلوس از سال 610 تا 620 هجری قمری (التدوین)
لغت نامه دهخدا
(تُنْ)
پیستن. رجوع به پیستن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
قپان که بارها بدان سنجند و آن را کپان گویند یعنی بزرگ و قپان معرب آن شده. (از انجمن آرا). صحیح آن قرستون با قاف است. رجوع به فرسطون و کرستون شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رِ)
دختر ارجاسب که زیباترین دخترخیونی بود و ارجاسب در جنگ با ویشتاسب وعده میدهد که هر کس زریر را بکشد دخترش را به او خواهد داد. ویدرفش این وظیفه را بعهده گرفت و زریر را بکشت. رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 363 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ تُ)
شهری در ایالات متحدۀ آمریکا. کرسی ماساچوست. 801000 سکنه دارد. مرکز صنعتی و بندری فعال است. موطن فرانکلین و ادگار پو است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
کپان بود یعنی قپان که چیزی سنجند. (فرهنگ اسدی). قپان و آن ترازومانندی است که چیزها بدان وزن کنند و به همین معنی لفظ کرستوان هم بنظر آمده است. (برهان). ترازوی بزرگ که آن را کپان گویند و قپان معرب آن است و قرسطون معرب کرستون است. (انجمن آرا). قپان و ترازوی یک پله. (ناظم الاطباء) :
خواهی به شمارش ده و خواهی به گزافه
خواهیش به شاهین زن و خواهی به کرستون.
زرین کتاب (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(دَسْتْ)
دستبان. ساعدبند. ساعدی آهنین که روز جنگ دردست کنند. دستانه. دستوانه. رجوع به دستوانه شود
لغت نامه دهخدا
(صُ غَ تَ)
هر دو صدغه. (غیاث اللغات). رجوع به صدغه و صدغ و صدغین شود
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ / صَ دِ مَ)
دو سوی پیشانی یا هر دو کرانۀ آن. (منتهی الارب). جانبا الحاجبین. (بحر الجواهر). هر دو سوی پیشانی و هر دو سوی رو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(گَ رَ)
بمعنی گرستودن است که قپان باشد. (برهان) (انجمن آرا) :
خواهی به حسابش ده و خواهی به گزافه
خواهی به ترازو ده وخواهی به گرستون.
مولانا زرین (از شعوری ج 2 ص 302).
، کیل و پیمانۀ بزرگ، و معرب آن قرسطون است. (برهان). رجوع به کرستون و قرسطون شود
لغت نامه دهخدا
(خَ سُ)
ستون بزرگ. ستون عظیم:
زین کار که کردی برون ز دستی
بر خویشتن ای خرستون پشکم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بِ سُ)
پسر بزرگ وشمگیر زیاری مکنی به ابومنصور. در طبرستان بجای پدر نشست ولی جمعی از بزرگان با پسر کوچکتر وشمگیر بنام قابوس بیعت کردند. بهستون ناچار به پناه رکن الدولۀ دیلمی رفت و از طرف او مأمور طبرستان شد و رکن الدوله دختر بهستون را بزنی گرفت و آن زن مادر عضدالدوله معروف است. (357-366 هجری قمری) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بِ هَِ)
بیستون. (دایرهالمعارف فارسی) : و اول شب آدینه از دنیا برون شد بظاهر بهستون اندر راه. (مجمل التواریخ). رجوع به بهستان و بغستان و بجستان و بیستون شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
سرگین جانوران. (از آنندراج) (شعوری ج 1 ص 450) (ناظم الاطباء) ، نام نباتی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَ سُ)
قصر صد ستون، در دست چپ اپدانه (سمت مشرق) دومین قصر بار واقع است و کتیبه ندارد، لکن بمناسبت صفت ممیزه اش قصر ’صدستون’ نامیده شده. قصر مذکور با دو سردر بزرگ، هم سطح بنا شده و بنابراین پست تر از اپدانه واقع است. با وجود زیادی عده ستونها، سطح مجموع این بنا از سطح تمام بنای اپدانه کمتر است. گذشته از طالار مرکزی جائی را بطور قطع تشخیص نمیتوان داد، مگر رواق شمالی را، زیرا بواسطۀ کاوشهائی، که سابقاً معتمدالدوله (فرهاد میرزا) در آنجا کرده، اضلاع دیگر چنان در زیر خاک آوار پنهان شده، که دیگر در هیچ جا خاک قدیم را نمیتوان دید. رواق شمالی از یک جفت گاو پشت بندی شده بود و دو در، در ضلعین جنبی رواق، که جرزهای آنها نقش جسیمی از دو نفر مستحفظ دارد، ثابت میکند، که لااقل دو اطاق کوچک در زوایای بنا نظیر دو برج اپدانه وجود داشته، سقف طالار مرکزی بر 10 ردیف ستون قرار گرفته و هر ردیف عبارت از10 ستون بوده پاسنگهای آنها بجامانده، اما خود آنهامثل باقی عمارت از اثر حریق عظیمی، که یقیناً عمدی بوده، خراب شده و این همان حریق مشهور است، که اسکندر مرتکب آن گردیده. جزئیات معماری ستونها بستونهای طالار مرکزی اپدانه شبیه است اما در قصر صد ستون از وجود یازده در و پنجره و طاقچه که از سنگ در هر طرف تراشیده شده، دیوارها را بهتر میتوان وارسی کرد، در هردیوار دو در است و جرزهای آنها بنقوش بسیار مهمی مزین. نقش جرزهای دو دری که از طالار رو برواق شمالی باز میشود، چهار مرتبه مجلس بار شاهی را، چنانکه در سان مردمان و ملل مشاهده افتاد، می نماید این مجلس نیز بوسیله رشته های گل و بوته بمنطقه های مختلف تقسیم شده. در پائین پنج ردیف مستحفظ روبروی یکدیگر ایستاده، در وسط معبری بازگذاشته اند، که از آن می بایست بحضور شاهنشاه رسید، در بالا دیده میشود، که شاهنشاه روی کرسی با دو نفر از امراء مملکت زیر شادروانی نشسته، دونفر از ارباب مناصب در دو طرفش قرار گرفته اند و یکنفر مادی، که دارای منصب بزرگی است در حضور شاه بار یافته. بالای این مجلس هیکل بالدار رمز اهورمزد منقوش است. دو در به قرینۀ این دو در، در جدار عقب ساخته شده و باز چهار بار می نماید، که شاه بر سریر شادروانی نشسته و تنها یک پیشخدمت در عقب ایستاده. اینجا کرسی سلطنت بر تختی قرار گرفته، که در نقوش مقابر شاهان هم دیده میشود و در کتیبۀ داریوش در نقش رستم گات (گاه بپارسی کنونی) یعنی تخت نامیده شده. این تخت بتخت های مشهور ارگ در طهران، خصوصاً بتخت مرمر کریم خان زند، شباهت دارد. کف این تخت بر سه ردیف مجسمه، که کلیهً 28 تا است و ملل مختلفه ممالک را نشان میدهد قرار گرفته. چهارده تن بر نبش راست جرز و چهارده تن دیگر در نبش چپ نقش شده، این نقوش میرساند، که این نوع بناها قصر بار بوده و ظاهراً رواقهای عمارت به سلام عام در جشنهائی مانند عید نوروز اختصاص داشته وآنچه، که در حجاریهای جلو اپدانه دیده میشود، در همین جا بعمل می آمده. اسم وس دهیو که بدروازه داده اند، بهمین مناسبت بوده، یعنی دری که از آن ’تمام ممالک’یعنی نمایندگان آنها میگذرند. بنابراین رواقها مجلس عام بوده و طالار مرکزی مجلس خاص، چنانکه در قصور خلفا در سامره و در قصور پادشاهان مغول کبیر در هند نیز دیده میشود. چهار در دیگر در طرفین طالار صد ستون شاهنشاه را، که بجدال مشغول است می نماید در یک جا با یک گاو کوهی، در جای دیگر با شیری، بعد با دیوی بالدار، که سر شیر دارد و دم و پنجۀ عقاب و بالاخره با هیکل دیگری، که سرش سر یک مرغ شکاری و دمش دم عقرب است. در اینجا دورۀ چهارخوان (جدال) ، که بعضی از آن در قصر کوچک داریوش دیده میشود کامل است میتوان حدس زد که مقصود از این تصویر رمزی باشد، به این معنی، که شاه بسمت نمایندۀ اهورمزد با چهار مخلوق اهریمن در نزاع است. (ایران باستان چ 1 ج 2 ص 1583- 1585)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صد ستون
تصویر صد ستون
بنایی که دارای صد ستون یا ستونهایی بسیار باشد خانه صد ستون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرستون
تصویر کرستون
ترازو بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدغتین
تصویر صدغتین
تثنیه صدغه هر دو صدغه صدغین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدفتان
تصویر صدفتان
مغاک های لگن که سر دو استخوان ران در آن ها فرو می رود
فرهنگ لغت هوشیار
مانند صدف همچون صدف صدف رنگ. یا صدفگون ساغر. پیاله بلورین ساغری که در سفیدی چون صدف است
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی ستونک، دگمه فشاری، پشتی زبانزد اواری استوانه متحرکی که با اصطکاک در لوله تلمبه یا سیلندر ماشین بخار حرکت کند، تکمه فنری دگمه فشاری، کسی که از شخصی جانبداری کندحامیپارتی (در فرانسوی بمعنی سفارش و توصیه است)، در اتومبیل لوله فلزی تو پری است داخل لوله دیگری بنام سیلندر که در نتیجه انفجار گاز متراکم (مخلوط گاز هوا و بنزین) در ناحیه سر سیلندر (قسمت فوقانی پیستون) پیستون در داخل سیلندرها شدیدا حرکت کند و این حرکت بوسیله آلت دیگری بنام دسته پیستون به میل لنگ منتقل شود و بالاخره رفت و آمدن آن بحرکت دورانی میل لنگ تبدیل گردد. یا دسته پیستون. در اتومبیل میله آهنی است که به پیستون متصل است و بوسیله آن حرکت رفت و آمد پیستون را به میل لنگ منتقل میسازد. این حرکت رفت و آمد در داخل لوله سیلندر بنوبه خود بحرکت دورانی میل لنگ تبدیل میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیستون
تصویر بیستون
بدون پایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرستون
تصویر کرستون
((کَ رَ))
قپان، ترازوی بزرگ، کرستوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیستون
تصویر پیستون
استوانه متحرکی که در سیلندر (موتور پمپ) حرکت می کند، حمایت کننده، پارتی (در تداول)
فرهنگ فارسی معین
ملک بیستون از فرمان روایان زیاری تبرستان که مدت نه سال بر
فرهنگ گویش مازندرانی