جدول جو
جدول جو

معنی صحره - جستجوی لغت در جدول جو

صحره
(صُ رَ)
زمینی است غربی وادی صفراء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صحره
(صُ رَ)
زمین هموار نرم میان سنگستان. ج، صحر. (منتهی الارب). صحراء. (مهذب الاسماء) ، سرخی سپیدی آمیخته. (منتهی الارب) ، تیرگی با سرخی کمی به سپیدی آمیخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صحره
(صَ رَ)
گویند: لقیته صحره بحره، بالفتح بلاتنوین، یعنی دیدم او را گشاده بی حجاب و پرده و کذا صحره بحره بالتنوین. (منتهی الارب). دیدم او را رویاروی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صحرا
تصویر صحرا
(دخترانه)
بیابان، میدان جنگ، دشت هموار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صحنه
تصویر صحنه
صحنه به محیطی اطلاق می شود که در آن بازیگران و رخدادهای داستان اصلی فیلم اتفاق می افتد. این محیط شامل تنظیمات مختلف می شود که با استفاده از نورپردازی، دکوراسیون، و انتخاب زوایای دوربین ساخته می شود تا احساس و حسی معین در بیننده ایجاد کند.
به مکان رخداد هر ماجرا یا کنشی بی وقفه در داستان فیلم که معمولا در یک مکان خاص و طی یک محدوده زمانی مشخص روی می دهد، گفته می شود. گاه صحنه در بیش از یک محل رخ می دهد مانند تعقیب که در مناطق مختلفی صورت می گیرد. صحنه می تواند شامل یک نما و یا چند نما باشد.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از صخره
تصویر صخره
سنگ بزرگ و سخت
صخرۀ صما: سنگ سخت، برای مثال حاجت موری به علم غیب بداند / در بن چاهی به زیر صخرۀ صما (سعدی۲ - ۳۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدره
تصویر صدره
سینه یا بالای سینۀ انسان، جامۀ بی آستین که سینه را می پوشاند، سینه پوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سحره
تصویر سحره
ساحرها، سحر کننده ها، جادوگرها، افسونگرها، جمع واژۀ ساحر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحفه
تصویر صحفه
بشقاب، کاسۀ بزرگی که غذایی که در آن ریخته می شود پنج تن را سیر می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحنه
تصویر صحنه
محل نمایش در تماشاخانه، سن، جای وسیع، زمین هموار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحرا
تصویر صحرا
زمین پهناور بی آب و علف، دشت، بیابان، در کشاورزی زمینی که در آن زراعت می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحیه
تصویر صحیه
مونث صحی، بهداری (اداره) : صحیه مدارس
فرهنگ لغت هوشیار
هوشبام بامداد دروغین جمع ساحره جادوگران: طلسم سحره فرعون ببستی (دیو گاو پای)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیره
تصویر صیره
آغل، نمای پیکر نمای چهره، یک ریزه کولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبره
تصویر صبره
چاش (توده غله و غیره باشد که هنوز آن را وزن نکرده باشند) چاچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوره
تصویر صوره
خمیدگی کجی، خارش سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمره
تصویر صمره
شیر بی مزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحنه
تصویر صحنه
جای وسیع و محل نمایش در تماشاخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحره
تصویر بحره
شهر، مرغزار، آبخیز، تالاب، بوستان بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صخره
تصویر صخره
سنگ بزرگ سخت، تخته سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاره
تصویر صاره
حاجت، تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
بالای سینه سر سینه، جامه ای بی آستین که سینه را بپوشاند، سینه بند شاماکچه لباچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفره
تصویر صفره
یکبار گرسنه شدن زردی، سیاهی از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
صحبت درفارسی پور ساکی هم سخنی گفت و گو گپ (واژه نامه مازندرانی)، همدمی دوستی، هم بستری گای نوازش آمیزش
فرهنگ لغت هوشیار
دشت، گشادگی فراخ، بی گیاه، بیابان، راغ دامن کوه بود دشت آهو ز تنگ و کوه بیامد به دشت و راغ بر سبزه باده خوش بود اکنون اگر خوری (رودکی) کویر گویر بیابان هامون دشت دشت هموار، بیابان بر بی آب و علف، جمع صحاری صحراوات، چند جفت یا بند که با هم تشکیل یک دسته و یک واحد زراعتی را دهند (خراسان)، ترکیبات اسمی: یا صحرا آذر گون. صحرایی همانند آتش. یا صحرا جان. عالم ارواح عرصه ارواح. یا صحرا دل. پهنه دل عرصه قلب. یا صحراسیم. صبح صادق. یا صحرا عشق. ملک عشق میدان عشق. یا صحرا غم. ملک غم وادی اندوه. یا صحرا فلک. عرصه فلک. یا صحرا قدسی. عالم لاهوت. یا صحراهند. هندوستان. یا صحرایقین. عالم یقین. ملک یقین. ترکیبات فعلی و تعبیرات: آن سرش صحراست. بسیار وسیع است. از صحراسر در آوردن، (جستن یافتن) مفت و رایگان یافتن، یا از صحرا نهادن، آشکار شدن، پیدا کردن، هویدا کردن، یا به صحرا افتادن، آشکار شدن، در معرض انظار قرار گفتن، یا سر به صحرا نهادن، گریختن فرار کردن، دیوانه شدن، یا صحرا که نمانده اید مگر صحرا مانده اید. به مهمانی که در رفتن، شتاب دارد گویند، دشت دشت هموار، شتاب دارد گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحفه
تصویر صحفه
کاسه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرحه
تصویر صرحه
همواری، گشادگی میان خانه، یکبار آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحره
تصویر سحره
((سُ حَ رَ یا رِ))
جمع ساحر، جادوگران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صخره
تصویر صخره
((صَ رِ))
سنگ بزرگ و سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صحنه
تصویر صحنه
((صَ نَ یا نِ))
زمین هموار، در فارسی به معنای محل نمایش نمایشنامه، کوچک ترین واحد کامل فیلم که مجموعه ای است از یک سلسه نما که به دنبال یکدیگر می آیند و تشکیل یک واقعه را می دهند، منظره ای واقعی یا خیالی که رویدادی را نش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صحرا
تصویر صحرا
((صَ))
دشت، بیابان
صحرای کربلا: کنایه از جای فاقد آب و گیاه و دیگر امکانات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صرحه
تصویر صرحه
((صَ رْ حَ))
زمین صاف و هموار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صدره
تصویر صدره
((صُ رَ یا رِ))
بالای سینه، سینه بند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صحرا
تصویر صحرا
بیابان، دشت و دمن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صحنه
تصویر صحنه
پیشگاه
فرهنگ واژه فارسی سره