جدول جو
جدول جو

معنی صتت - جستجوی لغت در جدول جو

صتت
(صَ تَ)
صدد. قصد. هو بصتته، او در پی وی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پتت
تصویر پتت
توبه، استغفار، توبه نامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلت
تصویر صلت
تیز، بران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوت
تصویر صوت
صدا، در موسیقی نغمه، آهنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صمت
تصویر صمت
خاموش شدن، ساکت شدن، خاموشی، سکوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیت
تصویر صیت
آوازه و نام نیک، ذکر خیر، شهرت نیکو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحت
تصویر صحت
تندرست بودن، تندرستی، سلامتی، راستی و درستی
صحت و سقم: کنایه از درستی و نادرستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفت
تصویر صفت
در دستور زبان کلمه ای که بیانگر حالت، چگونگی، مقدار یا تعداد اسم است، شاخصه، ویژگی، ممیزه،
مانند، پسوند متصل به واژه به معنای مثل مثلاً گدا صفت، سگ صفت،
وصف خداوند با نام های مخصوص، کنایه از عاطفه، وفاداری، پیشه، شغل، رفتار، منش، خلق و خوی، چگونگی، چونی،
کنایه از معنی، واقع، باطن، نوع، قسم، شکل، گونه، وصف کردن، بیان حال
صفت تفضیلی: در دستور زبان صفتی که در آخر آن لفظ «تر» افزوده می شود و به برتری داشتن موصوف بر غیر در صفتی دلالت می کند مانند بیناتر، داناتر، زیباتر، بیناترین، داناترین، زیباترین
صفت فاعلی: در دستور زبان صفتی که بر کنندۀ کار دلالت می کند مانند خواهنده، پرسان، پرهیزگار
صفت مشبهه: در دستور زبان صفتی که بر ثبوت و دوام فعل در فاعل دلالت می کند مانند بینا، توانا، دانا، شکیبا
صفت ساده: در دستور زبان صفتی که صفات و حالات را بیان می کند مانند گرم، سرد، بزرگ، کوچک، سفید، سیاه
صفت مطلق: در دستور زبان صفتی که صفات و حالات را بیان می کند مانند گرم، سرد، بزرگ، کوچک، سفید، سیاه، صفت ساده
صفت مفعولی: در دستور زبان صفتی که دلالت بر مفعول بودن دارد و کار بر آن واقع می شود مانند کشته، دیده
صفت نسبی: در دستور زبان صفتی که کسی یا چیزی را به جایی یا چیزی نسبت می دهد مانند تهرانی، طلایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلت
تصویر صلت
با دادن مالی به کسی احسان کردن، عطیّه، احسان، جایزه، مالی که پادشاهان در مقابل سرودن شعر به شعرا می بخشیدند، صله
فرهنگ فارسی عمید
(صُتْ تَ)
ضد. (منتهی الارب) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
بانگ و فریاد و غوغا. (منتهی الارب) ، گروه مردم. (منتهی الارب). گروه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
تن درست شدن. (مصادر زوزنی). هیئه یکون بها بدن الانسان فی مزاجه و ترکیبه بحیث یصدر عنه الافعال سلیمهً. (بحرالجواهر). مقابل سقم و بیماری. سداد. تندرستی. سلامت. درستی. بشدن بیماری. برخاستن از بیماری. بی عیبی. بی آهوئی:
سلامت دان که در کم گفتن تست
چو صحت کان هم از کم خفتن تست.
ناصرخسرو.
و هر کجا بیماری یافتم که در وی امید صحت بود معالجۀ او بر وجه حسبت کردم. (کلیله و دمنه). علاجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود. (کلیله و دمنه). اگر در معالجت ایشان برای حسبت سعی پیوسته آید و صحت و خفت ایشان تحری افتد اندازۀ خیرات و مثوبات آن که تواند شناخت. (کلیله و دمنه).
مدت ششماه میراندند کام
تا بصحت آمد آن دختر تمام.
مولوی.
سلیمی که یک چند نالان نخفت
خداوند را شکر صحت نگفت.
(بوستان).
بخسته درنگری صحتش فرازآید
بمرده برگذری زندگی ز سر گیرد.
سعدی.
، درستی. راستی: مگر آنکه بر صحت آن قول بکلی واثق باشی. (گلستان). اعمال مسلم را یا اعمال مؤمن را حمل بصحت باید کرد. تا ممکن است نباید گمان بد درباره مسلمان برد (؟).
- صحت عمل، درستی. درست کاری.
- صحت و سقم، راستی و نادرستی
لغت نامه دهخدا
(پِ تَ)
توبه. استغفار. (برهان). پشیمانی. اصل پهلوی آن پتت است
لغت نامه دهخدا
(حَ تَ)
جمع واژۀ حته. (دزی ج 1 ص 246)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَرْ رُ)
فتور بدن و سستی آن. (از منتهی الارب) (معجم الوسیط) (اقرب الموارد). سستی و کوفتگی که انسان در بدن خود می یابد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ مْ مُ)
خوار گردانیدن و رام ساختن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صتیت
تصویر صتیت
غریو، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمت
تصویر صمت
خاموش، سکوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتت
تصویر پتت
توبه، استغفار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صات
تصویر صات
آواز بانگ، آوازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحت
تصویر صحت
تندرست شدن، سلامت، برخاستن از بیماری، بی عیبی، بی آهوئی
فرهنگ لغت هوشیار
در عربی بصورت (صفه) و در فارسی بصورت نویسند چگونگی کسی گفتن و آن مشتق از وصف است، بیان حال، ستودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلت
تصویر صلت
جایزه، پاداش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صتم
تصویر صتم
وات زبانی و لبی زبانلبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیت
تصویر صیت
آوازه، شهرت نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوت
تصویر صوت
آواز، بانگ، فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوت
تصویر صوت
((صَ))
بانگ، آواز، نغمه، آواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صیت
تصویر صیت
((ص))
آوازه، شهرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صفت
تصویر صفت
((ص فَ))
چگونگی کسی یا چیزی را گفتن، ستودن، بیان حال، چگونگی، چونی، باطن، معنی، خلق و خوی، کلمه ای است که به اسم افزوده می شود تا حالت و چگونگی آن را بیان کند، جمع صفات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صلت
تصویر صلت
((ص لَ))
عطا دادن، بخشش، انعام، جایزه، صله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صمت
تصویر صمت
((صُ یا صَ))
سکوت، خاموشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صحت
تصویر صحت
((ص حَ))
تندرست شدن، تندرستی و سقم، درست یا نادرست، تندرست یا بیمار
صحت آب گرم: عبارت خوشامدگویی برای کسی که حمام کرده است به معنی امیدوارم پس از حمام کردن تندرست باشید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صفت
تصویر صفت
زاب، فروزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صحت
تصویر صحت
درستی
فرهنگ واژه فارسی سره
سلامت، سلامتی
دیکشنری اردو به فارسی