جدول جو
جدول جو

معنی صبیره - جستجوی لغت در جدول جو

صبیره(صُ بَ رَ)
ابوصبیره، مرغی است سرخ شکم و سیاه پشت و سر و دم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صبیره(صَ رَ)
نان تنک و جز آن که بر آن طعام برآرند، خوان
لغت نامه دهخدا
صبیره
نان نازک نان سر سفره
تصویری از صبیره
تصویر صبیره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صبریه
تصویر صبریه
(دخترانه)
بردبار، شکیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صبوره
تصویر صبوره
مصبور، مردی که به دلیل ارتکاب قتل، بازداشت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبیره
تصویر تبیره
نوعی دهل یا طبل، کنایه از صدای تبیره، برای مثال تبیره برآمد ز درگاه شاه / رده برکشیدند بر بارگاه (فردوسی - ۳/۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
نوعی وضو یا غسل که در آن هرگاه عضوی از بدن زخمی شده و روی آن را بسته باشند و باز کردن آن هنگام وضو یا غسل زیان و صدمه داشته باشد می توان به همان حالت که هست وضو گرفت یا غسل کرد، به طوری که آب به آن نرسد، در پزشکی تخته های نازک و نوارهایی که شکسته بند روی عضوی که استخوانش شکسته باشد می بندد، آتل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چبیره
تصویر چبیره
چپیره، عده ای از مردم که برای کاری در یک جا گرد آیند، آمادگی و اجتماع مردم برای کاری، جمع، جمعیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبیره
تصویر کبیره
کنایه از گناه بزرگ مانند قتل و زنا، کبیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبیره
تصویر نبیره
فرزند نوه، فرزندزاده، فرزند فرزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صغیره
تصویر صغیره
مقابل کبیره، گناه کوچک، صغیر
فرهنگ فارسی عمید
(خَ رَ / رِ)
ساخته. پرداخته، جمع حساب، پیچیده. (از برهان قاطع) ، سنجیده. (اوبهی) ، تل ریگ. تودۀ ریگ. (برهان قاطع).
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
بصیرت. بینایی. ج، بصائر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). نظر. (المنجد).
لغت نامه دهخدا
شهری است (بناحیت مغرب) بر کران دریا برابر جبل طارق جایی با نعمت بسیار. (حدود العالم). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی شود، شکافتن.زخم. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شکافتن جراحت. (تاج المصادر بیهقی)، پاره پاره کردن گوشت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). بریدن گوشت. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث). گوشت بریدن. (زوزنی)، کدخدا شدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)، جماع کردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جماع نمودن. (آنندراج)، هویدا کردن، گردیدن. (ناظم الاطباء). هویدا کردن کلام و هویدا شدن آن. (منتهی الارب) (از آنندراج)، رسیدن اشک در چشم و نریختن آن: بضع الدمع بضعاً و بضوعاً. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رسیدن اشک در چشم و نریختن آن. (آنندراج)، خوی کردن پیشانی کسی. (ناظم الاطباء)، سیراب شدن و منه: بضع من الماء بضعاً و بضوعاً و بضاعاً.
منه المثل: حتی متی تکرع و لا تبضع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سیراب شدن. (غیاث). سیراب شدن از آب. (آنندراج). سیراب شدن شتر. (تاج المصادر بیهقی)، رگ زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَبْ بَ رَ / رِ)
قسمتی از بند کاسک. بند کلاه خود. (از دزی ج 1 ص 50)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
پاره ای از مو، گوسپند که جماعتی بشرکت خریده ذبح کنند، پشم نیکوی گوسپند از اول بریدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سنگریزه، پاره سنگ، پاره آهن پر شکیب، گوش خر از گیاهان مالیخولیا بسیار صبر کننده، گوش خر، صبر. یا صباره امریکایی. گوش خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیره
تصویر کبیره
گناه بزرگ و عظیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصیره
تصویر بصیره
بینایی، زیرکی، خون دوشیزگی، سپر و زره، گواه -6 آور (یقین)، پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبیره
تصویر جبیره
تخته بند، نواری که روی عضو استخوان شکسته می بندند
فرهنگ لغت هوشیار
مونث صغیر و گناه کوچک لغزش گناهک مونث صغیر: حشرات صغیره، گناه خرد مقابل کبیره یا معاصی صغیره. گناهان کوچک صغایر مقابل کبیره کبایر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبیره
تصویر نبیره
فرزند نوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبیره
تصویر قبیره
سر نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبیحه
تصویر صبیحه
سپید گون سپید رنگ، بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبیخه
تصویر صبیخه
پنبه ریسندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیره
تصویر تبیره
دهل کوس طبل نقاره، خانه ای که در آن پلیدیها ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
سوتوات ها: ز ص س یا حروف صفیره. حروفی که هنگام تلفظ آنها آوازی پدید آید: ز ص س، گونه ای نعناع که آنرا نعناع وحشی گریند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدیره
تصویر صدیره
بالای دره
فرهنگ لغت هوشیار
((جَ رَ یا رِ))
تخته های باریک و نوارهایی که شکسته بند بدان ها محلی از بدن را که استخوانش شکسته می بندد، تخته بند، جمع جبائر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صباره
تصویر صباره
((صَ بَّ رَ یا رِ))
بسیار صبرکننده، گوش خر (گیاه)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبیره
تصویر کبیره
((کَ رِ))
گناه بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبیره
تصویر نبیره
((نَ رِ))
فرزند فرزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبیره
تصویر تبیره
((تَ رِ))
دهل، کوس، طبل دو سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چبیره
تصویر چبیره
جامعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دبیره
تصویر دبیره
رسم الخط، فونت، خط
فرهنگ واژه فارسی سره