مولانا صبوری، وی از شعرای ایران است و در موسیقی مهارتی فراوان داشت و چند رساله در این باب تألیف کرده. ازوست: یابند بوی مهر صبوری سگان او جویند بعد مرگ اگر استخوان من. (قاموس الاعلام ترکی) (مولانا...، نام او محمد از شعرای ایران و از مردم تربت است. او راست: بجانم آتش افتد چون روم من در چمن بی او نماید هر گل آتشپاره ای در چشم من بی او. (قاموس الاعلام ترکی) نام وی محمدهاشم و از شعرای ایران و از مردم خونسار است. ازوست: دیده ام گوهر بدامان ریخت از پهلوی دل ابر دائم ریزش از بالا بدریا میکند. (قاموس الاعلام ترکی) وی از شعرای ایران و از مردم همدان است و بعهد اکبرشاه به هندوستان رفت. از اوست: میانش دل مردمان می برد دل مردمان از میان می برد. (قاموس الاعلام ترکی)
مولانا صبوری، وی از شعرای ایران است و در موسیقی مهارتی فراوان داشت و چند رساله در این باب تألیف کرده. ازوست: یابند بوی مهر صبوری سگان او جویند بعد مرگ اگر استخوان من. (قاموس الاعلام ترکی) (مولانا...، نام او محمد از شعرای ایران و از مردم تربت است. او راست: بجانم آتش افتد چون روم من در چمن بی او نماید هر گل آتشپاره ای در چشم من بی او. (قاموس الاعلام ترکی) نام وی محمدهاشم و از شعرای ایران و از مردم خونسار است. ازوست: دیده ام گوهر بدامان ریخت از پهلوی دل ابر دائم ریزش از بالا بدریا میکند. (قاموس الاعلام ترکی) وی از شعرای ایران و از مردم همدان است و بعهد اکبرشاه به هندوستان رفت. از اوست: میانش دل مردمان می برد دل مردمان از میان می برد. (قاموس الاعلام ترکی)
در کار تعجیل نکردن. (غیاث اللغات). بردباری. تحمل. شکیبائی: که ایزد تعالی بندگان را که راست باشند و توکل بر وی کنند و دست بصبوری زنند ضایع ننماید. (تاریخ بیهقی). حجاج پرسید که این عجوزه چه میکند؟ گفتار و صبوری وی بازنمودند. گفت سبحان اﷲ العظیم... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 189). آسیای صبوریم که مرا هم به برغول و هم بسرمه کنند. حکاک. اطراف گلستان را چون نیک بنگرد پیراهن صبوری چون غنچه بردرد. منوچهری. همی گفتم بجا آور صبوری که نزدیکی بود انجام دوری. (ویس و رامین). باخرد را ز شه صبوری به بی خرد را ز شاه دوری به. سنائی. از خلق جهان گرفته دوری درساخته با چنین صبوری. نظامی. گیرم که نداری این صبوری کز دوست کنی بصبر دوری. نظامی. چو کار از دست شد دستی برآور صبوری را بسرپائی درآور. نظامی. دلش را در صبوری بند کردند بیاد خسروش خرسند کردند. نظامی. سخن بسیار بود اندیشه کردند بکم گفتن صبوری پیشه کردند. نظامی. ما بی تو بدل برنزدیم آب صبوری چون سنگدلان دل ننهادیم بدوری. سعدی. مشتاق ترا کی بود آرام و صبوری هرگز نشنیدم که کسی صبر ز جان کرد. سعدی. چو میتوان بصبوری کشید بار عدو چرا صبور نباشم که جور یار کشم. سعدی. مشنو که مرا از تو صبوری باشد یا طاقت دوستی و دوری باشد. سعدی. دلی که عاشق و صابر بودمگر سنگ است ز عشق تا بصبوری هزار فرسنگ است. سعدی. مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را. سعدی. گفتم از ورطۀ عشقت بصبوری بدر آیم باز می بینم دریا نه پدید است کرانش. سعدی. نه دوری دلیل صبوری بود که بسیار دوری ضروری بود. سعدی. نه مرا خاطر غربت نه ترا خاطر قربت دل نهادم بصبوری که جز این چاره ندانم. سعدی. ترا سری است که با ما فرونمی آید مرا دلی که صبوری ازو نمی آید. سعدی. قرار و خواب ز حافظ طمع چه می داری ؟ قرار چیست، صبوری کدام و خواب کجا؟ حافظ
در کار تعجیل نکردن. (غیاث اللغات). بردباری. تحمل. شکیبائی: که ایزد تعالی بندگان را که راست باشند و توکل بر وی کنند و دست بصبوری زنند ضایع ننماید. (تاریخ بیهقی). حجاج پرسید که این عجوزه چه میکند؟ گفتار و صبوری وی بازنمودند. گفت سبحان اﷲ العظیم... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 189). آسیای صبوریم که مرا هم به برغول و هم بسرمه کنند. حکاک. اطراف گلستان را چون نیک بنگرد پیراهن صبوری چون غنچه بردرد. منوچهری. همی گفتم بجا آور صبوری که نزدیکی بود انجام دوری. (ویس و رامین). باخرد را ز شه صبوری به بی خرد را ز شاه دوری به. سنائی. از خلق جهان گرفته دوری درساخته با چنین صبوری. نظامی. گیرم که نداری این صبوری کز دوست کنی بصبر دوری. نظامی. چو کار از دست شد دستی برآور صبوری را بسرپائی درآور. نظامی. دلش را در صبوری بند کردند بیاد خسروش خرسند کردند. نظامی. سخن بسیار بود اندیشه کردند بکم گفتن صبوری پیشه کردند. نظامی. ما بی تو بدل برنزدیم آب صبوری چون سنگدلان دل ننهادیم بدوری. سعدی. مشتاق ترا کی بود آرام و صبوری هرگز نشنیدم که کسی صبر ز جان کرد. سعدی. چو میتوان بصبوری کشید بار عدو چرا صبور نباشم که جور یار کشم. سعدی. مشنو که مرا از تو صبوری باشد یا طاقت دوستی و دوری باشد. سعدی. دلی که عاشق و صابر بودمگر سنگ است ز عشق تا بصبوری هزار فرسنگ است. سعدی. مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را. سعدی. گفتم از ورطۀ عشقت بصبوری بدر آیم باز می بینم دریا نه پدید است کرانش. سعدی. نه دوری دلیل صبوری بود که بسیار دوری ضروری بود. سعدی. نه مرا خاطر غربت نه ترا خاطر قربت دل نهادم بصبوری که جز این چاره ندانم. سعدی. ترا سری است که با ما فرونمی آید مرا دلی که صبوری ازو نمی آید. سعدی. قرار و خواب ز حافظ طمع چه می داری ؟ قرار چیست، صبوری کدام و خواب کجا؟ حافظ
شرابی که صبح زود بخورند صبوحی زدن: نوشیدن شراب در بامداد، برای مثال بر من که صبوحی زده ام خرقه حرام است / ای مجلسیان راه خرابات کدام است (سعدی۲ - ۳۴۷)
شرابی که صبح زود بخورند صبوحی زدن: نوشیدن شراب در بامداد، برای مِثال بر من که صبوحی زده ام خرقه حرام است / ای مجلسیان راه خرابات کدام است (سعدی۲ - ۳۴۷)
شاعری است. و صاحب آتشکده گوید بعضی او را بدخشانی شمرده اند اما چون بهروی مشهور بوده است بنام او در اینجا رقمی شد. گویند بعزم سیاحت به هندوستان رفته در آنجا وفات یافت. از اوست: چنان از ناله شب دل تنگ سازم پاسبانش را که برخیزد رود با من گذارد آستانش را. زیر لب دشنام ای نامهربان دادی مرا کشته بودی از تغافل باز جان دادی مرا. (از آتشکدۀ آذر ذیل شعرای هرات). صاحب قاموس الاعلام گوید: وی در بخارا به تحصیل پرداخت سپس بحج رفت و به سال 972 هجری قمری درگذشت. او بشرابخواری ولع تمام داشت و شیخ فیضی تاریخ وفات او را ’صبوحی میخوار’ گفته است. مسیو ویلیام بیل در تألیف خود موسوم به ’تراجم احوال شرقیون’ گوید: ’وی یکی از شعرای منسوب به اکبرشاه است’ واو نیز گفتۀ صاحب آتشکده را تأیید میکند. از اوست: خیالت در نظر آورده می گویم وصال است این وصالت را تمنا می کنم اما خیال است این شاعری است. و صاحب مجالس النفائس آرد که وی شیرازی است و نانوائی میکرد و هرچه هرروزه از دکان حاصل میکرد در راه درویشان و دردمندان صرف میکرد، و شعر او نیکوست. از اوست: عاشق سرگرم او خشتی که زیر سرنهاد سوخت چندانی که آخر سر به خاکستر نهاد. هرجا سیاهیی که ز داغ تو اوفتاد برداشت عاشق تو و بر چشم خود نهاد. و او راست: مقصودطلب قدر رخ زرد چه داند؟ هر بوالهوسی چاشنی درد چه داند؟ (مجالس النفائس ص 388) معروف به عبدی الظریف. او را دیوانی است. (کشف الظنون) شاعری است. و صاحب آتشکده گوید شعر بسیاری در مثنویات گفته و این شعر در وصف اصفهان ازوست: چه شهری ز وسعت برون از گمان نگین دان و فیروزۀ آسمان. (آتشکدۀ آذر ذیل شعرای جرفادقان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
شاعری است. و صاحب آتشکده گوید بعضی او را بدخشانی شمرده اند اما چون بهروی مشهور بوده است بنام او در اینجا رقمی شد. گویند بعزم سیاحت به هندوستان رفته در آنجا وفات یافت. از اوست: چنان از ناله شب دل تنگ سازم پاسبانش را که برخیزد رود با من گذارد آستانش را. زیر لب دشنام ای نامهربان دادی مرا کشته بودی از تغافل باز جان دادی مرا. (از آتشکدۀ آذر ذیل شعرای هرات). صاحب قاموس الاعلام گوید: وی در بخارا به تحصیل پرداخت سپس بحج رفت و به سال 972 هجری قمری درگذشت. او بشرابخواری ولع تمام داشت و شیخ فیضی تاریخ وفات او را ’صبوحی میخوار’ گفته است. مسیو ویلیام بیل در تألیف خود موسوم به ’تراجم احوال شرقیون’ گوید: ’وی یکی از شعرای منسوب به اکبرشاه است’ واو نیز گفتۀ صاحب آتشکده را تأیید میکند. از اوست: خیالت در نظر آورده می گویم وصال است این وصالت را تمنا می کنم اما خیال است این شاعری است. و صاحب مجالس النفائس آرد که وی شیرازی است و نانوائی میکرد و هرچه هرروزه از دکان حاصل میکرد در راه درویشان و دردمندان صرف میکرد، و شعر او نیکوست. از اوست: عاشق سرگرم او خشتی که زیر سرنهاد سوخت چندانی که آخر سر به خاکستر نهاد. هرجا سیاهیی که ز داغ تو اوفتاد برداشت عاشق تو و بر چشم خود نهاد. و او راست: مقصودطلب قدر رخ زرد چه داند؟ هر بوالهوسی چاشنی درد چه داند؟ (مجالس النفائس ص 388) معروف به عبدی الظریف. او را دیوانی است. (کشف الظنون) شاعری است. و صاحب آتشکده گوید شعر بسیاری در مثنویات گفته و این شعر در وصف اصفهان ازوست: چه شهری ز وسعت برون از گمان نگین دان و فیروزۀ آسمان. (آتشکدۀ آذر ذیل شعرای جرفادقان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
محمد بن عبدالله بن زیاد بغدادی، مکنی به ابواحمد. از محمد بن غالب تمتام و ابوبکر عبدالله بن ابی الدنیا و جعفر بن محمد... و احمد بن موسی النجار سماع دارد. ابوعمرو بن سماک و حسین بن محمد بن عبید عسکری و ابوالحسن علی بن عمر الدارقطنی از او روایت دارند. زبوری در جمادی الاّخره بسال 330 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب سمعانی)
محمد بن عبدالله بن زیاد بغدادی، مکنی به ابواحمد. از محمد بن غالب تمتام و ابوبکر عبدالله بن ابی الدنیا و جعفر بن محمد... و احمد بن موسی النجار سماع دارد. ابوعمرو بن سماک و حسین بن محمد بن عبید عسکری و ابوالحسن علی بن عمر الدارقطنی از او روایت دارند. زبوری در جمادی الاَّخره بسال 330 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب سمعانی)
محمد المهدی یا مهدوی بن علی بن ابراهیم صبیری یمنی هندی مهجمی مقری. او راست: الرحمه فی الطب و الحکمه، و آن در پنج باب است: باب نخست در علم طبیعت، باب دوم در طبایع اغذیه و ادویه، باب سوم در آنچه بدن را در حالت درستی صالح است، باب چهارم در علاج امراض خاصه، باب پنجم در علاج امراض عامه که در حاشیۀ تذکرۀ احمد بن سلامۀ قلیوبی درمصر بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات ستون 1198). صاحب کشف الظنون آرد: وی به سال 815 هجری قمری درگذشت
محمد المهدی یا مهدوی بن علی بن ابراهیم صبیری یمنی هندی مهجمی مقری. او راست: الرحمه فی الطب و الحکمه، و آن در پنج باب است: باب نخست در علم طبیعت، باب دوم در طبایع اغذیه و ادویه، باب سوم در آنچه بدن را در حالت درستی صالح است، باب چهارم در علاج امراض خاصه، باب پنجم در علاج امراض عامه که در حاشیۀ تذکرۀ احمد بن سلامۀ قلیوبی درمصر بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات ستون 1198). صاحب کشف الظنون آرد: وی به سال 815 هجری قمری درگذشت