جدول جو
جدول جو

معنی صباره - جستجوی لغت در جدول جو

صباره(صَبْ با رَ)
زمین درشت بلند. (منتهی الارب). زمین غلیظ مشرف که در آن گیاه نباشد و گیاه نرویاند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
صباره(صَبْ با رَ)
گیاهی است که آن را به لاتین الوس واریگاتا خوانند
لغت نامه دهخدا
صباره(صَ رَ)
سنگریزها. (منتهی الارب). سنگ. (اقرب الموارد) ، پاره ای از آهن یا سنگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
صباره(صَ رَ)
ابن مالک. مکنی به ابوشریح. تابعی است. از نظر تاریخی، تابعی کسی است که واسطه میان صحابی و نسل های بعد از اسلام است. این افراد نقش واسطه ای در نقل و انتقال معارف اسلامی دارند. تابعی بودن، یکی از درجات افتخار در علم رجال است و به فرد اعتبار خاصی می بخشد. احادیثی که از طریق تابعین نقل شده اند، بخش بزرگی از سنت اسلامی را تشکیل می دهند.
لغت نامه دهخدا
صباره(صَ بارْ رَ)
سختی سرمای زمستان. (منتهی الارب). سختی سرما. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
صباره(تَ)
کفیل و پذرفتار شدن کسی را. (منتهی الارب). پایندانی. ضمانت. (دهار). کفالت. (اقرب الموارد) ، انبار کردن گندم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صباره(صُ رَ)
سنگ و یا سنگ نرم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
صباره
سنگریزه، پاره سنگ، پاره آهن پر شکیب، گوش خر از گیاهان مالیخولیا بسیار صبر کننده، گوش خر، صبر. یا صباره امریکایی. گوش خر
فرهنگ لغت هوشیار
صباره((صَ بَّ رَ یا رِ))
بسیار صبرکننده، گوش خر (گیاه)
تصویری از صباره
تصویر صباره
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صابره
تصویر صابره
(دخترانه)
مؤنث صابر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صبوره
تصویر صبوره
مصبور، مردی که به دلیل ارتکاب قتل، بازداشت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خباره
تصویر خباره
جست و چالاک، چابک و زرنگ، برای مثال فلک روغنگری گشته ست بر ما / به کار خویش در جلد و خباره (ناصر خسرو - ۴۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
بصر به بصراً و بصاره، بینا گردیدن و دانستن او را و منه قوله تعالی: بصرت بما لم یبصروا به. (قرآن 96/20) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دانستن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به بصر شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به ابارت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صبابه
تصویر صبابه
شور شیفتگی سوزش مهر ته مانده شیر یا آب در خنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباره
تصویر کباره
سبدی که چوب و علف و هیزم و مانند آن از صحرا آورند
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه عبری گزاره، ویچارش ویچاردن (تعبیرکردن)، خوابگزاری (تعبیر خواب)، سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صهاره
تصویر صهاره
گداخته، پاره پیه پاره مغز، آفتاب پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیاره
تصویر صیاره
آغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبیره
تصویر صبیره
نان نازک نان سر سفره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صناره
تصویر صناره
نوک دوک، کجه ماهیگیری (کجه قلاب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباحه
تصویر صباحه
خوبرو شدن، خوبرویی زیبایی، سپید رخساری سپیدی رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبارا
تصویر صبارا
از صباره: سیاخلی (مالیخولیا) خلی مالیخولیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباغه
تصویر صباغه
صباغت درفارسی: رنگرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صراره
تصویر صراره
آله مار خوار از مرغان شکاری آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صغاره
تصویر صغاره
خردی خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفاره
تصویر صفاره
سوت پژمرده گیاه زرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباره
تصویر رباره
زیرکیدن زیرک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذباره
تصویر ذباره
نیک نگریستن، نیک دریافتن، نیک فرا گرفتن، روان خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصاره
تصویر بصاره
بینایی، بینادلی، گونه ای خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباره
تصویر اباره
آواران، مردم آوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صداره
تصویر صداره
صدارت درفارسی بالا نشینی، پیش رسانی نخست وزیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباره
تصویر اباره
((اِ یا اَ رِ))
مایه خرمابن نر را به خرمابن ماده رساندن، هلاک کردن، اصلاح کشت و زرع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صبارا
تصویر صبارا
((صَ))
مالیخولیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کباره
تصویر کباره
((کِ رِ یا رَ))
سبد، زنبیل، کبار، کواره، سبدی که چوب و علف و هیزم و مانند آن از صحرا آورند
فرهنگ فارسی معین