جدول جو
جدول جو

معنی صبابه - جستجوی لغت در جدول جو

صبابه
(صَ بَ)
عشق و شوق یا نرمی دل و رقت شوق یا گرمی و سوزش عشق یا تنگدلی از عشق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (دهار). آرزومند گشتن. سخت آرزومند شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
صبابه
(صُ بَ)
باقی آب و شیر در خنور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
صبابه
شور شیفتگی سوزش مهر ته مانده شیر یا آب در خنور
تصویری از صبابه
تصویر صبابه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربابه
تصویر ربابه
(دخترانه)
نام سازی است
فرهنگ نامهای ایرانی
یاران پیغمبر اسلام و کسانی که به خدمت پیغمبر رسیده و مدتی با وی صحبت داشته اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبابه
تصویر سبابه
انگشت شهادت، انگشت بین ابهام و وسطی، انگشت دشنام، انگشت اشاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلابه
تصویر صلابه
قلابی که گاو یا گوسفند کشته را به آن آویزان می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبابه
تصویر کبابه
درختچه ای از خانوادۀ فلفل، با میوه ای قهوه ای رنگ و طعمی تند و تلخ که میوۀ نارس آن مصرف خوراکی و دارویی دارد، حب العروس، فلفل دم دار، فلفل دنباله دار، کبابۀ دهن شکافته، فاغره
فرهنگ فارسی عمید
(صَ رَ)
ابن مالک. مکنی به ابوشریح. تابعی است. از نظر تاریخی، تابعی کسی است که واسطه میان صحابی و نسل های بعد از اسلام است. این افراد نقش واسطه ای در نقل و انتقال معارف اسلامی دارند. تابعی بودن، یکی از درجات افتخار در علم رجال است و به فرد اعتبار خاصی می بخشد. احادیثی که از طریق تابعین نقل شده اند، بخش بزرگی از سنت اسلامی را تشکیل می دهند.
لغت نامه دهخدا
(حُ بَ)
تأنیث حباب. دیو ماده، دوست (زن)
جانورکیست سیاه آبی. ج، حباب
لغت نامه دهخدا
(حَبْ با بَ)
از اعلام زنان عرب است
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
یکی حباب. غنچه. کوپله. سوارک. (ادیب نطنزی). غوزه. گوی. سیاب. نفاخه. فقاعه. ج، حباب
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
یکی از مغنیات مشهور عرب. وی محبوبۀ یزید بن عبدالملک خلیفۀ اموی بود. اسم وی عالیه است و حبابه را با جاریۀ دیگر یزید بن عبدالملک که مسماه به سلامه است و هر دو طرف توجه خلیفه بودند قینتی یزید مینامیدند و تعلق خاطر خلیفه به حبابه بدان حد بود که بیشتر اوقات خویش را بنظارۀ جمال و شنیدن آوازهای او میگذرانید و امور حکومت و خلافت را مهمل میگذاشت و در آخر روزی در حین تغنی دانۀ ناری بر شش او جسته به خبه بمرد و مرگ او در خلیفه بدان حد گران آمد که بیش از هفت روز تحمل فراق وی نتوانست و بروز هفتم مرگ حبابه وفات کرد. رجوع به عقدالفریدج 4 ص 230 و ج 5 ص 205 و 207 و ج 7 ص 67 و البیان والتبیین ج 2 ص 101 و 102 و عیون الاخبار ج 2 ص 249 و قاموس الاعلام ترکی و تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 5 ص 31 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
دهی از دهستان آسیاب بخش هندیجان شهرستان خرمشهر در چهل وپنجهزارگزی شمال خاوری هندیجان و یک هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو بهبهان به خلف آباد. دشت، گرمسیر مالاریائی. سکنه 155 تن شیعه. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات. کار مردم کشت، حشم داری. راه در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طائفۀ کعب. این آبادی از دو محل تشکیل شده بنام حبابۀ یک و دو. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(صِ غَ)
رنگرزی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ رَ)
سنگ و یا سنگ نرم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَبْ با رَ)
زمین درشت بلند. (منتهی الارب). زمین غلیظ مشرف که در آن گیاه نباشد و گیاه نرویاند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَبْ با رَ)
گیاهی است که آن را به لاتین الوس واریگاتا خوانند
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
سنگریزها. (منتهی الارب). سنگ. (اقرب الموارد) ، پاره ای از آهن یا سنگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لبابه
تصویر لبابه
خردمند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوابه
تصویر صوابه
رشک رشک (گویش گیلکی و بلوچی) تخم شپش
فرهنگ لغت هوشیار
همراهی، معاشرت، یاران پیغمبر (ص)، کسانی که درک حضور آنحضرت را کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباحه
تصویر صباحه
خوبرو شدن، خوبرویی زیبایی، سپید رخساری سپیدی رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
سنگریزه، پاره سنگ، پاره آهن پر شکیب، گوش خر از گیاهان مالیخولیا بسیار صبر کننده، گوش خر، صبر. یا صباره امریکایی. گوش خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباغه
تصویر صباغه
صباغت درفارسی: رنگرزی
فرهنگ لغت هوشیار
سختی سخت شدن، زفتی درشتی، سر سختی، بیموری (مهابت)، سفتی بنگرید به صلبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبابه
تصویر شبابه
نای ازابزارهای خنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبابه
تصویر دبابه
تانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبابه
تصویر سبابه
انگشت شهادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربابه
تصویر ربابه
خدا گشتن، شاهی فرمانروای، پیمان، کیش تیردان
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ذباب واحد ذباب یک مگس یک کلیز، مگسک از چهره های سپهری، باز مانده
فرهنگ لغت هوشیار
کبابه در فارسی از لاتینی} کوببا {فاغر از گیاهان درختچه ایست با رونده از دسته فلفل های سیاه و از تیره بید ها که ساقه اش قابل انعطاف و بی کرک و شاخه هایش کوتاه است و منشا اصلی آن جاوه و سوماتر او برنئو است ولی امروزه در این نواحی و همچنین در هند و نقاط دیگر پرورش مییابد. این درختچه برگهای متناوب بی کرک کامل چرمی و نوک تیز دارد و گلهای نر آن بر روی دو پایه جدا گانه مجتمع و ماده بصورت سنبله یی در مقابل برگها است. گل های نر و ماده وی فاقد پوشش گل هستند. گل نر دارای 2 پرچم و گل ماده دارای مادگی مرکب از 3 تا 4 کله است. میوه اش سته و کروی و دارای دنباله ای دراز تر از قطر میوه است (بهمین علت آنرا فلفل دم دار نیز گویند)، میوه این گیاه قبل از رسیدن کامل چیده میشود و پس از خشک شدن در معرض استفاده قرار میگیرد. میوه خشک شده آن کمی بزرگتر از فلفل سیاه (بقطر 5 تا 6 میلیمتر) و دارای دنباله ایست که در واقع امتداد برون بر میوه است. رنگ میوه خشک شده از قهوه یی خاکستری تا قهوه یی سیاه متغیر است و در سطح آن چیز هایی وجود دارد که بر اثر خشک شدن سطح خارجی میوه بوجود آمده است. بوی آن معطر و قوی و طعمش کمی تلخ و تند و معطر است. در ترکیب شیمیایی میوه های گیاه مزبور بمقدار 10 تا 18 درصد اسانس با بوی تند و معطر و بمقدار یک درصد اسید کوبه بیک و بمقدار 5، 2 درصد رزین خنثی بنام کوبه بین و مقدار مواد روغنی و صمغ و امح آهکی و غیره است. اسانس کبابه نیرو دهنده اعصاب و کاهش دهنده ترشحات ریتین و دارای اثر مدر است و از راه ادرار و مجاری تنفسی و همچنین از راه جلد دفع میشود. کبابه مقوی معده است و هنز هم در برخی امراض مجاری ادرار (از قبیل سوزاک) مورد استفاده میباشد. چون ادامه مصرف آن تولید شکم روش میکند همراه با مواد قابض از قبیل کاشو و را تانیا مصرف میشود کبابه اصل کبابه چینی کبابه صینیه حب العروس کبابیه کباب چینی مهیلیون فر یغلیون. یا کبابه اصل. یا کبابه چینی. یا کبابه شکافته. درختچه ایست از تیره سداب ها دارای برگهای متناوب مرکب که میوه اش باندازه میوه فلفل سیاه میباشد که چون از نوع کپسول است پس از رسیدن شکاف بر میدارد و مانند فلفل تند و معطر است. این گیاه در آسیای شرقی و آمریکا شمالی میروید و در تداول بعنوان مقوی نیروی باه بکار میرود فلفل جابون فلفل ژاپونی جا بونیا فلفل آغاجی فاغره فاغر فاعیه فاجیه فاغره فلفلی دهان باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبابه
تصویر سبابه
((سَ بّ بِ))
دومین انگشت، انگشت اشاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صحابه
تصویر صحابه
((صَ بَ یا بِ))
یاران، همراهان، یاران پیغمبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صباره
تصویر صباره
((صَ بَّ رَ یا رِ))
بسیار صبرکننده، گوش خر (گیاه)
فرهنگ فارسی معین