جدول جو
جدول جو

معنی صالده - جستجوی لغت در جدول جو

صالده
(لِ دَ)
انیاب صالده، دندانهای بابانگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خالده
تصویر خالده
(دخترانه)
مؤنث خالد، پاینده، جاوید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صالحه
تصویر صالحه
(دخترانه)
شایسته، درستکار، نیک، خوب، دارای اعتقاد و عمل درست دینی، مؤنث صالح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صالحه
تصویر صالحه
صالح (زن)، دارای صلاحیت مثلاً دادگاه صالحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شالده
تصویر شالده
شالوده، بنیاد، پی دیوار، طرح و نقشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والده
تصویر والده
مادر، انسان یا حیوان مادۀ دارای فرزند، اصلی، اولیه مثلاً دانشگاه مادر، برانگیزنده، باعث، زمین، خاک، هر یک از عناصر چهارگانه
فرهنگ فارسی عمید
(لِ طَ / طِ)
دهی از دهستان لفمجان است که در بخش مرکزی شهرستان لاهیجان واقع است و 172 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ)
تأنیث صالب
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان ناتل رستاق، بخش نور شهرستان آمل واقع در 21 هزارگزی جنوب خاوری سولده. هوای آن معتدل و دارای 230تن سکنه است. آب آنجا از ناپلارود تأمین میشود. محصول آنجا برنج، مختصر غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. این ده از دو محل بالا و پائین که یک کیلومتر از هم فاصله دارند تشکیل شده و در آمار دو آبادی نوشته شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لُ دَ / دِ)
مخفف شالوده. اساس و بنیاد دیوار و عمارت را گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام) (آنندراج) (غیاث اللغات) :
رسیده شالدۀ باره اش بگاو زمین
گذشته گنگرۀ قلعه اش بدو پیکر.
؟ (فرهنگ شیرازی از فرهنگ نظام).
و رجوع به شالوده شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی از بخش مرکزی شهرستان فومن. سکنۀ آن 879 تن است. آب آن از رودخانه، محصول آن برنج، ابریشم، مختصر عسل است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ)
مادر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج، والدات. ام. ماما. مامان: و والدۀ امیر و حرۀ ختلی و دیگر عمات و خالگان همچنان معتمدان فرستاده بودند. (تاریخ بیهقی ص 653). نامه رسید به گذشته شدن والدۀ بونصر مشگان. (تاریخ بیهقی ص 345). حاجب بکتکین سوی غزنین رفت تا از آنجا سوی بلخ رود با والدۀ سلطان مسعود و دیگر حرم. (تاریخ بیهقی). تا به روزگار جعفر صادق (رض) عنه رسید او را چهار پسر بود، اسماعیل که به والده نیز حسیب بود. (جهانگشای جوینی) ، امراءه والده، زن زایندۀ بچه دار. (ناظم الاطباء). و نیز شاه والده. رجوع به والد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
جمع واژۀ ولد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ولد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لِدْ دَ)
جمع واژۀ لدود و لدید. (منتهی الارب). جمع واژۀ لدود. (از اقرب الموارد). و جمع واژۀ لدید. (ذیل اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به لدود و لدید شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نعت فاعلی از صلود
لغت نامه دهخدا
(صالْ لَ)
بلا و سختی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
داهیه. (مهذب الاسماء). گویا تحریفی از صالّه است. رجوع بدان لغت شود
لغت نامه دهخدا
(لِ حَ)
قریه ای است بر طریق مالقه در اندلس که بسیاری از بنی قسیعی از اعیان غرناطه در آن سکونت دارند. (الحلل السندسیه ج 1 ص 295)
لغت نامه دهخدا
(لِ حَ)
بنت الملقن. یکی از زنان ماهر در حدیث و اخبار و دختر شیخ نورالدین ابوالحسن علی از احفاد ابن الملقن است. مولد او به سال 795 هجری قمری است و به سال 876 درگذشت. خواهر وی خدیجه بنت الملقن نیز از محدثات معروف است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ)
از اتباع تالده است. و منه حدیث العباس: فهی تالده بالده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تالده شود
لغت نامه دهخدا
(لِ حَ)
تأنیث صالح. ج، صالحات. رجوع به صالح... شود
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
ناقه صلده، شتر مادۀ بی شیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ / دِ)
تأنیث خالد. ج، خالدات
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ)
بنت ابی لهب. وی یکی از زنان عرب در زمان رسول است. پیغمبر او را به ازدواج عثمان بن ابی العاص ثقفی درآورد. (از عقد الفرید چ محمد سعید العریان ج 7 ص 143)
بنت اسود بن عبدیغوث قرشی. وی یکی از زنان بزرگ عرب است. او در معیت حضرت رسول هجرت کرد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2017)
بنت حارث. وی یکی از زنان عرب است که صحابت رسول را ادراک کرد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2017)
بنت انس انصاری. وی خالۀ عبدالله بن سلامک است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2017)
لغت نامه دهخدا
تصویری از والده
تصویر والده
مادر مام مادر ام: (مگر پیش ازمرگ روی آن پدربزرگواربازبینم وبرین کار زود باید که برسد و (بر) والده من سلام بخواند) یا والده آقا مصطفی. زن خانه و مادر بچه های شخص زوجه. والده بچه ها. مادر بچه ها والده آقا مصطفی زوجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاعده
تصویر صاعده
مونث صاعد
فرهنگ لغت هوشیار
کار نیک، زن نیک زن پارسا زن پاکدامن، فراوانی مونث صالح زن نیکو کار، جمع صالحات، عمل نیک حسنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شالده
تصویر شالده
اساس و بنیاد و دیوار عمارت، شالوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والده
تصویر والده
((ل د))
مؤنث والد، مادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صالحه
تصویر صالحه
((لِ حِ یا حَ))
زن نیکوکار، عمل نیک، حسنه، جمع صالحات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از والده
تصویر والده
مادر
فرهنگ واژه فارسی سره
ام، ام، مامان، مادر، ننه
متضاد: پدر، والد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اساس، بن، بنیاد، بنیان، پایه، شالوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محل سابق آبادی بالا جاده که اکنون به مزرعه ای تبدیل شده و
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان ناتل رستاق نور
فرهنگ گویش مازندرانی