جدول جو
جدول جو

معنی صافیتا - جستجوی لغت در جدول جو

صافیتا
شهری است در قسمت شمالی سنجاق طرابلس شام از ولایت بیروت و محدود است از شمال به سنجاق لاذقیه و از مشرق به قضای حصن الاکراد و از جنوب به قضای عکّار و از مغرب به دریای سفید، مرکز آن قریۀ برمانه و در مسافت 12 ساعت از طرابلس واقع است، اراضی آن مسطّح و مشتمل بر تلال است، نهر ابریش این شهرستان را میشکافد، محصولات آن عبارت است از: گندم، جو، ارزن، ذرّت، نخود، عدس، تره، تنباکو، زیتون و غیره، ابریشم و عسل در آنجا بسیار است و محصولات ارضی این ناحیه بیش از احتیاجات محلی و مازاد آن جزء صادرات است، همچنین قالیچه و منسوجاتی که در آنجا تهیه میشود به خارج میفرستند، در داخل این منطقه خرابۀ دو قلعۀ قدیمی موسوم به حصن سلیمان و قلعۀ یحمور دیده میشود، در قلعۀ یحمور دو عدد تابوت مرمر بود که به موزۀ همایون استانبول حمل شده، این قضا 302 قریه را در بر دارد، (قاموس الاعلام ترکی)، و صاحب منجم العمران گوید: در نزدیکی آن برجی بر تلی بلند واقع است که رومیان ساخته اند، در جنگ های صلیبی این شهر به تصرف اروپائیان درآمد، سپس سلطان نورالدین محمود صاحب شام بسال 562 هجری قمری آن را پس گرفت، (منجم العمران ج 2 ص 269)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تابیتا
تصویر تابیتا
(دخترانه)
آهو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژانیتا
تصویر ژانیتا
(دخترانه)
نام مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صوفیا
تصویر صوفیا
(دخترانه)
نوایی در موسیقی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صفایا
تصویر صفایا
گزیدۀ غنیمت ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصفیا
تصویر اصفیا
صفی ها، ویژگی دوستان مخلص و یک دل، برگزیده ها، خالص ها، جمع واژۀ صفی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صافات
تصویر صافات
سی و هفتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۸۲ آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عافیت
تصویر عافیت
تندرستی، صحت، سلامت، کنایه از زهد، پرهیزکاری
فرهنگ فارسی عمید
آنچه در آن است: دنیا و مافیها، دنیا و آنچه در آن است، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
از قرای واسط است از نواحی نهر جعفر میان واسط و بصره و نام دیگر آن شیفیا باشد، (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
شهرکی بوده است نزدیک دیر قنّی ̍ در اواخر نهروان نزدیک نهروان مشرف بر دجله و با نهروان ویران شد و آثار دیوارهای آن تا امروز باقی است. (معجم البلدان)
نام آسمان پنجم است
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث صافی
لغت نامه دهخدا
(اَ فِ)
نام کتاب دینی زردشت است که بنامهای زیر نیز در ادبیات فارسی آمده است: اویستا. بستاق. ابستاق. ابستاغ. ابستا. بستاه. آبستا. اپستا. ستا و از همه معروفتر اوستا. (از مزدیسنا صص 116- 117) ابستاک. اوستاک. (یادداشت مؤلف) ، اندوهگین شدن:
تا نگردد دل تو افسرده
چهرۀ مردم فسرده مبین.
؟
- افسرده گشتن، منجمد شدن. بسته گردیدن:
سردی دی را نظر کن که به مجمر
همچو یخ افسرده گشته آتش سوزان.
قاآنی.
- آتش افسرده دامن، آتش یخ بسته. سردشده:
آب حیات آتش افسرده دامن است
مجنون عبث بدامن صحرا نمی رود.
صائب (از آنندراج).
- تب افسرده، تب سردشده. کنایه از تب کم شده. رجوع به افسرده شدن تب شود.
- تن افسرده، تن یخ بسته. منجمدشده:
از بس که جرعه بر تن افسردۀ زمین
آن آتشین دواج سراپا برافکند.
خاقانی.
- تنور افسرده، تنور خاموش و سردشده.
- چراغ افسرده، خاموش. سردشده.
- شعلۀ افسرده، شعلۀ خاموش. سردشده.
- دل افسرده، دل اندوهگین. دل غمین:
دل افسرده مانده است چون نفسرد دل
که از آتش لهو تابی نبیند.
خاقانی.
، اندوهگین گشته. (ناظم الاطباء). غمین. مغموم. ملول. (یادداشت مؤلف) :
چون کوزۀ فقاعی ز افسردگان عصر
در سینه جوش حسرت و در حلق ریسمان.
خاقانی.
در جامع بعلبک وقتی کلمه ای چند همی گفتم بطریق وعظ با طایفۀ افسرده و دل مرده. (گلستان).
دل چو افسرده شد از سینه برون باید کرد
مرده هرچند عزیز است نگه نتوان داشت.
؟ (از جامعالتمثیل).
بلی قدر چمن را بلبل افسرده میداند
غم مرگ برادر را برادرمرده میداند.
؟
، سردشده:
افسرده چو سایه و نشسته
در سایۀ دوکدان مادر.
خاقانی.
- امثال:
آهن افسرده کوفتن، آهن سرد کوفتن.
، پژمرده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری). از بسیار سردی پژمرده. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
ز باغ خاطر من خواه تازه نخل سخن
ز خشک بید هر افسرده ای چه آری یاد.
خاقانی.
- گل افسرده، کنایه از گل خزان شده. (آنندراج).
، دل سرد شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ صافیه، رجوع به صافیه و صافی شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ هافیه، رجوع به هافیه شود
لغت نامه دهخدا
نام رودی در آریاویچ، (مزدیسنا ص 352)، این رودرا بر حسب اقوال مختلفه ارس، کر، سفیدرود، زرافشان، و آمودریا (جیحون) دانسته اند، رجوع به دایتی شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جمع واژۀ صافنه. رجوع به صافنه و صافن شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به فافیر شود
لغت نامه دهخدا
(خِ فی یا)
ده کوچکی است از دهستان بخش هندیجان شهرستان خرمشهر واقع در 43 هزارگزی شمال باختری هندیجان و یک هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو بندر معشور به گچساران. دارای 135 نفر سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
رجوع به ثافسیا و ثفسیا شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ سافیه، رجوع به سافیه شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ عافیه، (ناظم الاطباء)، رجوع به عافیه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
عافیه. صحت. سلامت. تندرستی:
توبه سگالی که نیز باز نگردی
سوی بلا گرت عافیت دهد این بار.
ناصرخسرو.
عافیت را نشان نمی یابم
از بلاها امان نمی یابم.
خاقانی.
از عافیت مپرس که کس را نداده اند
در عاریت سرای جهان عافیت عطا.
خاقانی.
همچنین قدر عافیت کسی داندکه به مصیبتی گرفتار آید. (گلستان). و رجوع به عافیه شود، پارسایی. زهد. (آنندراج) :
آنان که به کنج عافیت بنشستند
دندان سگ و دهان مردم بستند.
سعدی (گلستان).
عافیت چشم مدار از من میخانه نشین
که دم از خدمت رندان زده ام تاهستم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از صافیه
تصویر صافیه
مونث صافی، جمع صوافی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صافه، رده بستگان صافات به گونه رمن فرشتگان جمع صافه صف زدگان، فرشتگان صف زده
فرهنگ لغت هوشیار
مونث صفی، گزیده از غنیمت که پیغمبر امام یا رئیس برای خود بردارد، جمع صفایا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصفیا
تصویر اصفیا
جمع صفی پاکان گزیدگان ویژگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عافیت
تصویر عافیت
تندرستی، صحت، سلامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مافیها
تصویر مافیها
دنیا و آنچه در آن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فافیرا
تصویر فافیرا
لاتینی تازی گشته جگن نیل از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدفیات
تصویر صدفیات
شسنداران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحیات
تصویر صاحیات
شراب خالص و پاکیزه، سخن خالص و بی آمیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثافیسا
تصویر ثافیسا
سریانی شلم (ازدوی سداب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عافیت
تصویر عافیت
((یَ))
سلامت، تندرستی، رستگاری، پارسایی، مجازاً محافظه کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مافیا
تصویر مافیا
هر سازمان تروریستی مخفی
فرهنگ فارسی معین