جدول جو
جدول جو

معنی صاغر - جستجوی لغت در جدول جو

صاغر
راضی به ستم و خواری، آنکه به پستی و ستم تن بدهد
تصویری از صاغر
تصویر صاغر
فرهنگ فارسی عمید
صاغر
(غَ)
ساغر. پیالۀ شراب خواری بزرگ
لغت نامه دهخدا
صاغر
(غِ)
مرد خوار. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). ج، صاغرون، صاغرین، صغره: حتی یعطوا الجزیه عن ید و هم صاغرون. (قرآن 29/9). و لنخرجنهم منها اذله و هم صاغرون. (قرآن 37/27). فغلبوا هنالک و انقلبوا صاغرین. (قرآن 119/7). فاخرج انک من الصاغرین. (قرآن 13/7). و لئن لم یفعل ما آمره لیسجنن و لیکوناً من الصاغرین. (قرآن 32/12) ، خواری دوست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صاغر
مرد راضی، به ستم و خواری
تصویری از صاغر
تصویر صاغر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصغر
تصویر اصغر
(پسرانه)
کوچک تر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صابر
تصویر صابر
(پسرانه)
صبور، شکیبا، از نامهای خداوند، نام شاعر نامدار قرن ششم، ادیب صابر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژاغر
تصویر ژاغر
کیسه ای که بین حلقوم و معدۀ مرغ است، چینه دان، گژار، برای مثال از کشتگان هنوز طیور و سباع را / پرگوشت است ژاغر و پراستخوان شکم (معزی - ۴۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاغر
تصویر پاغر
ستونی که زیر سقف خانه قرار دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصاغر
تصویر اصاغر
اصغرها، صغیرترها، کوچک ترها، خردترها، جمع واژۀ اصغر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصاغر
تصویر تصاغر
خود را به خردی و کوچکی نمایاندن، خود را به حقارت، خواری و پستی زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصغر
تصویر اصغر
صغیرتر، کوچک تر، خردتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاغر
تصویر پاغر
بیماری ناشی از آلودگی به کرم های نخی با انسداد مجاری لنفاوی که باعث تورم اندام ها می شود،، پیوک، فیلاریوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
انسان یا حیوان باریک اندام و کم گوشت
فرهنگ فارسی عمید
(غِ رَ)
بلده ای است در بلاد روم. ابوتمام آن را ذکر کرده است و گوید:
کأن ّ بلادالروم عمت بصیحه
فضمت حشاها او رغا وسطها السقب
بصاغره القصوی و طمین و اقتری
بلاد قرنطاؤس وابلک السکب.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ساغری. کیمخت و چسته و پوست خر و یاپوست اسب دباغی شده. رجوع به ساغری شود، قسمی کفش مخصوص علما و طلاب قدیم بی پشت پاشنه، با پاشنۀ بلند، کبودرنگ و چرم روی پا، گره های خردتر ازگره های نارنج داشت. مقابل نعلین که پشت پاشنه و پاشنه هم نداشت، و زردرنگ بود و نوک کمی برگشته داشت
لغت نامه دهخدا
(اَ غِ)
جمع واژۀ اصغر. (منتهی الارب) (قطر المحیط). خردتران. (از آنندراج). خردان. (غیاث). کهتران. کوچکتران. مقابل اکابر. قال سیبویه: لایقال نسوه صغر و لا قوم اصاغر الا بالالف واللام، و کذا اصغرون ایضاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
خرد نمودن بخویشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). خویشتن را خوار نمودن. (ناظم الاطباء). تحاقر. (اقرب الموارد) ، حقیر آمدن بچشم کسی. (زوزنی). خوار شدن و حقیر گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از داغر
تصویر داغر
فرومایه و ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صغار
تصویر صغار
خوار شدن کوچک، خرد، جمع صغیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صادر
تصویر صادر
بازگردنده، صدور، رونده، بیرون آینده
فرهنگ لغت هوشیار
دانه چین: مرغ، دزد، شباویز نگونسار مرغی است که دو پای خود را به شاخه بندد و خود را سرازیر کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابر
تصویر صابر
شکیبا، آرام، بردبار، حلیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاغر
تصویر شاغر
تهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساغر
تصویر ساغر
پیاله، جام شرابخواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژاغر
تصویر ژاغر
چینه دان مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاغر
تصویر زاغر
چینه دادن ژاغر
فرهنگ لغت هوشیار
ستونی که سقف خانه بدان قرار گیرد پیلپا پیلپایه پالار عماد عمود. مرضی که موجب خیز و تورم پاها شود. این ناخوشی اغلب در قسمت های جنوبی ایران و عربستان دیده میشود و باحتمال قوی مربوط باختلالات جریان لنف و یا گردش خون و بالاخره ممکن است دارای یک علت عفونی و مرضی باشد، پاغره دا الفیل پیلیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصاغر
تصویر تصاغر
خویشتن را خوار نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصاغر
تصویر اصاغر
کوچکترین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاغره
تصویر صاغره
پارسی تازی گشته ساغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصغر
تصویر اصغر
خردتر، کوچکتر، حقیرتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصاغر
تصویر اصاغر
((اَ غَ))
جمع اصغر، خردسالان، کوچکان، مقابل اکابر، کهتران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صادر
تصویر صادر
برونبرد، بیرون دادن، دربرد، فرستاده، نوشته، فرستادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
ضعیف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
نزار
فرهنگ واژه فارسی سره