نعت فاعلی از صعود. بالابرآینده. (منتهی الارب). از پستی بسوی بلندی رونده. (غیاث اللغات). بالارونده. برشونده. مقابل هابط، بزیرشونده، فروشونده، قولهم: بلغ کذا فصاعداً، یعنی فوق آن. (منتهی الارب) ، اصطلاحی ریاضی است. رجوع به ارثماطیقی شود، (اصطلاح نجوم) معنی صاعدبرآینده بود و معنی هابط فرورونده و ستاره به شمال برآینده بود، تا عرض او به شمال همی افزاید. چون به غایت رسد و دست به کاستن کند به شمال فرورونده بود، تا آنگاه که از عقده بگذرد و به نیمۀ جنوبی افتد ازمایل، تا عرض او به جنوب همی افزاید، فرورونده بود به جنوب، تا به غایت رسد و آغازد کاستن، برآینده شودبه جنوب و گونۀ دیگر از برآمدن و فروشدن قیاس او به زمین است و این چنان است که کوکب را به نطاق نخستین و دوم هابط خوانند و بر سیوم و چهارم صاعد و گروهی هابط آن را خوانند که به نطاق دوم و سوم باشد و صاعد آن را که به نخستین و چهارم باشد. و قیاس این بود به بعد اوسط. گونۀ دیگر نیز چنان است که کوکب را ازاول جدی تا آخر جوزا صاعد خوانند و از اول سرطان تاآخر قوس هابط خوانند. و گونۀ دیگری نیز چنان است که کوکب میان فلک نصف النهار و میان فلک نصف اللیل، سوی مشرق صاعد بود و سوی مغرب هابط. (التفهیم ص 144)
نعت فاعلی از صعود. بالابرآینده. (منتهی الارب). از پستی بسوی بلندی رونده. (غیاث اللغات). بالارونده. بَرشونده. مقابل هابط، بزیرشونده، فروشونده، قولهم: بلغ کذا فصاعداً، یعنی فوق آن. (منتهی الارب) ، اصطلاحی ریاضی است. رجوع به ارثماطیقی شود، (اصطلاح نجوم) معنی صاعدبرآینده بود و معنی هابط فرورونده و ستاره به شمال برآینده بود، تا عرض او به شمال همی افزاید. چون به غایت رسد و دست به کاستن کند به شمال فرورونده بود، تا آنگاه که از عقده بگذرد و به نیمۀ جنوبی افتد ازمایل، تا عرض او به جنوب همی افزاید، فرورونده بود به جنوب، تا به غایت رسد و آغازد کاستن، برآینده شودبه جنوب و گونۀ دیگر از برآمدن و فروشدن قیاس او به زمین است و این چنان است که کوکب را به نطاق نخستین و دوم هابط خوانند و بر سیوم و چهارم صاعد و گروهی هابط آن را خوانند که به نطاق دوم و سوم باشد و صاعد آن را که به نخستین و چهارم باشد. و قیاس این بود به بعد اوسط. گونۀ دیگر نیز چنان است که کوکب را ازاول جدی تا آخر جوزا صاعد خوانند و از اول سرطان تاآخر قوس هابط خوانند. و گونۀ دیگری نیز چنان است که کوکب میان فلک نصف النهار و میان فلک نصف اللیل، سوی مشرق صاعد بود و سوی مغرب هابط. (التفهیم ص 144)
نام یکی از مردان افسانه ای عرب باستان. در فصل اول از باب هفدهم مجمل التواریخ و القصص درباره نسب عرب قحطانی و پادشاهان ایشان گوید: پس از گروه عاد زنی خواست و فرزندانش آمدند چون یعرب و جرهم و المعمر و صاعد و حمیر و منیع و حض. (مجمل التواریخ و القصص چ 1318 هجری شمسی ص 146). امادینوری گوید: تزوج امراءه من العمالیق فولدت یعرب وجرهم و المعتمر و المتلمس و عاصماً و منیعاً و القطامی و عاضیاً و حمیر. (حاشیۀ همان صفحه از بهار)
نام یکی از مردان افسانه ای عرب باستان. در فصل اول از باب هفدهم مجمل التواریخ و القصص درباره نسب عرب قحطانی و پادشاهان ایشان گوید: پس از گروه عاد زنی خواست و فرزندانش آمدند چون یعرب و جرهم و المعمر و صاعد و حمیر و منیع و حض. (مجمل التواریخ و القصص چ 1318 هجری شمسی ص 146). امادینوری گوید: تزوج امراءه من العمالیق فولدت یعرب وجرهم و المعتمر و المتلمس و عاصماً و منیعاً و القطامی و عاضیاً و حمیر. (حاشیۀ همان صفحه از بهار)
برآمدن. (منتهی الارب). بر نردبان یا کوه بالا رفتن. لغت یا لهجه ایست در تصاعد که در آن قلب و ادغام پدید آمده است. (از قطر المحیط) ، غورۀ خرمابن به پختن درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصباغ نخله، غورۀ آن به حال رسیدن درآمدن. (از اقرب الموارد) ، اصباغ ناقه، افکندن آن بچۀ موی برآورده را. (منتهی الارب). بچۀ موی برآورده افکندن شتر. (ناظم الاطباء). اصبغت الناقه، القت ولدهاو قد اشعر. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، خوردن گوشت و خون خنزیر: اصبغ یده فی لحم خنزیر و دمه، یعنی خورد آنرا. و این حجت است مر شافعی را بر حرمت نرد و آن بدتر از شطرنج است. (منتهی الارب)
برآمدن. (منتهی الارب). بر نردبان یا کوه بالا رفتن. لغت یا لهجه ایست در تصاعد که در آن قلب و ادغام پدید آمده است. (از قطر المحیط) ، غورۀ خرمابن به پختن درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصباغ نخله، غورۀ آن به حال رسیدن درآمدن. (از اقرب الموارد) ، اصباغ ناقه، افکندن آن بچۀ موی برآورده را. (منتهی الارب). بچۀ موی برآورده افکندن شتر. (ناظم الاطباء). اَصْبَغَت الناقهُ، القت ولدهاو قد اشعر. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، خوردن گوشت و خون خنزیر: اصبغ یده فی لحم خنزیر و دمه، یعنی خورد آنرا. و این حجت است مر شافعی را بر حرمت نرد و آن بدتر از شطرنج است. (منتهی الارب)
جمع واژۀ مصعد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جاهای بلند. (غیاث) (آنندراج) : در مرکز آب و خاک روی به مصاعد هوا نهد و بر بالا رود (ابر) . (مرزبان نامه ص 101). مهابط و مصاعد آن از خوف صیادان بیرحم منزه... (سندبادنامه ص 120). سالها رتاج این کار بسته بماند که مصاعد آن قلعه با فلک همراز بود و با ملک هم آواز. (ترجمه تاریخ یمینی ص 55). مصاعد قلال و معاقل جبال او که موجب تمرد و سبب تهور گشته... بر باد دهد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 336). و رجوع به مصعد شود
جَمعِ واژۀ مصعد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جاهای بلند. (غیاث) (آنندراج) : در مرکز آب و خاک روی به مصاعد هوا نهد و بر بالا رود (ابر) . (مرزبان نامه ص 101). مهابط و مصاعد آن از خوف صیادان بیرحم منزه... (سندبادنامه ص 120). سالها رتاج این کار بسته بماند که مصاعد آن قلعه با فلک همراز بود و با ملک هم آواز. (ترجمه تاریخ یمینی ص 55). مصاعد قلال و معاقل جبال او که موجب تمرد و سبب تهور گشته... بر باد دهد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 336). و رجوع به مصعد شود