جدول جو
جدول جو

معنی صاحبی - جستجوی لغت در جدول جو

صاحبی
نوعی انگور با دانه های درشت و سرخ رنگ، نوعی جامۀ ابریشمی راه راه
تصویری از صاحبی
تصویر صاحبی
فرهنگ فارسی عمید
صاحبی
(حِ)
دهی از دهستان میان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری، 20000گزی شمال خاوری ساری. دشت معتدل، مرطوب، مالاریائی. سکنۀ آن 400 تن شیعه، زبان آنها مازندرانی و فارسی. آب آن از رود خانه تجن و فاضلاب گلما و چشمه است. محصول آنجا برنج، غلات، پنبه، صیفی و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
صاحبی
(حِ)
منسوب به صاحب، قسمی انگور درشت و پوست نازک و قرمزرنگ:
بنده پرور هیچ بیگم نیست چون بنت العنب
صاحبی زینگونه گر انگور را خوانم رواست.
میرزا عبدالغنی قبول.
در صاحبیش لطافت جان
قند گرجیش ازغلامان.
تأثیر.
، جامۀ ابریشمی مخطط. (غیاث اللغات) :
خوشا آن شمطها و آن صاحبیها
که آرند سوغات ما را صواحب.
نظام قاری.
کتان فرم آمد و مغربی
دگر کیسۀ بعد از او صاحبی.
نظام قاری.
ز کیسه ای همه را کرده کیسه ها فربه
ز صاحبی همه را ساخت صاحب زیور.
نظام قاری.
صاحبی را که ز کتان هوس کیسه ای است
کیسه از سیم بپرداز بگو در بازار.
نظام قاری.
گردن از کتان صاحبی مدور پیچیده... (دیوان البسۀ نظام قاری ص 134).
دلبستگی نمانده چنانم که بعد از این
ننگ آیدم که جامۀ تن صاحبی کنم.
تأثیر
لغت نامه دهخدا
صاحبی
دارندگی دارش، ویچیری وزیری، پارچه ابریشمی، انگور خرمایی
تصویری از صاحبی
تصویر صاحبی
فرهنگ لغت هوشیار
صاحبی
نوعی انگور درشت و سرخ رنگ، نوعی پارچه ابریشمی
تصویری از صاحبی
تصویر صاحبی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صاحب
تصویر صاحب
(پسرانه)
دارنده، مالک، دارا، سرور، همنشین، یار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صاحب
تصویر صاحب
مالک، ملازم، معاشر، یار و دوست، هم صحبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحابی
تصویر صحابی
هر یک از صحابه، یاران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاحبه
تصویر صاحبه
صاحب، مالک، ملازم، معاشر، یار و دوست، هم صحبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگور صاحبی
تصویر انگور صاحبی
در علم زیست شناسی نوعی انگور که دانه هایش درشت و سرخ رنگ است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صابی
تصویر صابی
پیرو فرقۀ صابئین، صابئی، فرقه ای مذهبی که آداب و رسوم آن ها مخلوطی از یهودی گری و مسیحیت است و اکثر اوقات آداب و رسوم مذهبی خود را نزدیک آب روان و با شستشو در آب انجام می دهند. برخی از صابئین ستاره پرست و برخی بت پرست بوده اند، مرکز اصلی آن ها کلدۀ قدیم بوده و از اهل کتاب به شمار رفته اند و در قرآن ذکری از آن ها شده است، مغتسله، ماندایی، ماندائیان، برای مثال وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری / درخواستم این حاجت و پرسیدم بی مر (ناصر خسرو - ۵۱۰) ویژگی کسی که از دین خود دست بردارد و به دین دیگر بگرود
فرهنگ فارسی عمید
(حِبی یَ)
از فرق متصوفۀ متشبهۀ مبطله اند، که خود را بظاهر صوفی نمایند و از اعمال ایشان خالی باشند و گویند که تقید به احکام شریعت وظیفۀ عوام است که نظر ایشان بر ظواهر اشیاء است، اما حال خواص آن است که به رسوم ظاهر مقید نشوند و به مراعات حضور باطن اهتمام کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 843)
لغت نامه دهخدا
(اَ با)
نعت از حبا یحبو حبواً.
- امثال:
الأقوس الأحبی من ورائک، هذان من صفه الدهر... یعنی ان ّ الدهر الاصلب الذی لایبلیه شی ٔ والذی یحبولیثب من ورائک، ای امامک. یضرب لمن یفعل فعلا لاتؤمن بوائقه فهو یحذر بهذه اللفظه کما یقال الحساب امامک. (مجمع الأمثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
موضعی است در اندرود فرح آباد (مازندران). (سفرنامۀ مازندران رابینو ص 120)
لغت نامه دهخدا
صاح، ج، صاحون، صحاه، (مهذب الاسماء)، هوشیار، به خود بازآمده پس از مستی، مقابل سکران، یوم صاح، روز گشاده و بی ابر، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ابراهیم بن هلال بن ابراهیم بن زهرون، مکنی به ابی اسحاق، وی از بزرگان کتاب و بلغای آنان است، گویند که خلفا و پادشاهان وقت و وزرا بارها به حیلت وتمنی و نوید از وی درخواستند تا اسلام پذیرد و وی ابا کرد، و عزالدوله بختیار بدو وعده داد که اگر مسلمانی گیرد وزارت خویش بدو دهد لیکن خدا وی را هدایت نفرمود، صابی با مسلمانان معاشرتی نیکو داشت و بزرگان را به بهترین وجه خدمت میکرد و ماه رمضان را با روزه بسر میبرد و قرآن را نیکو از بر داشت، از ابومنصور سعید بن احمد بریدی در بخارا شنیدم که ابواسحاق در کیش خود سخت متعصب و پارسا و پاکدامن بود و او گوید:
حمتنی لذتی رئب المعالی
و ضنی بالمروءه و الوقار
و دین ضاق فیه مجال فتکی
لخوف عقوبه و حذار نار
فوا شوقاً الی خلعالعذار
و فعلی ما ارید بلا اعتذار
و یا لهفی علی حل الازار
صریعاًبین سکر او خمار،
ابونصر سهل بن مرزبان حدیث کند که روزی صابی بر خوان مهلبی حاضر شد و در آن باقلا بود و وی نخورد، چه باقلا در کیش آنان حرام بود، مهلبی گفت خنکی بگذار و با مااز این باقلا بخور! گفت ایها الوزیر نخواهم که خدا را در مأکولی نافرمانی کنم، مهلبی این کلام را نیکو شمرد، وی در روزگار عضدالدوله به نکبتی سخت درافتاد، ابومنصور سعید بن احمد بریدی و ابوطاهر محمد بن عبدالصمد کاتب حدیث کنند که از قویترین اسباب تغییر عضدالدوله بر صابی فصلی از کتابی بود که از جانب الطائع خلیفۀ عباسی درباره بختیار انشاد کرد که گوید: ’و قدجدد له امیرالمؤمنین مع هذه المساعی السوابق، و المعالی السوامق التی تلزم کل دان و قاص و عام و خاص ان یعرف له حق ما کرم به منها و یتزحزح عن رتبهالمماثله فیها’، عضدالدوله آن را در دل داشت و چون بر بغداد و عراق استیلا یافت ابواسحاق را مأمور تألیف کتابی در تاریخ خاندان دیلمی کرد و او به نوشتن کتاب تاجی پرداخت و در آن رنج بسیار برد، مگر عضدالدوله راخبر دادند که یکی از دوستان صابی نزد وی رفته و او را بکار تألیف دیده و از آنچه مینوشته پرسیده، وی در پاسخ گفته است: اباطیلی میبافم و دروغهایی فراهم میکنم، عضدالدوله از شنیدن این خبر بهم برآمد و کینۀدیرینۀ وی بجوشید و بفرمود تا او را به زیر پای پیل افکنند، نصر بن هارون و مطهربن عبداﷲ و عبدالعزیز بن یوسف زمین ببوسیدند و شفاعت کردند تا عضدالدوله از کشتن وی درگذشت و به زندانی ساختن و مصادرۀ اموال وی اکتفا کرد، و تا پایان عهد عضدالدوله در زندان بود، صاحب بن عباد وی را بسیار دوست میداشت و میان این دو نامه ها مبادله گشته و صاحب بسیار میگفت که بلغای جهان چهار کسند، استاذ ابن عمید و ابوالقاسم عبدالعزیز بن یوسف و ابواسحاق صابی و اگر بخواهم چهارمین را خواهم گفت و مقصود وی خود او بود، ثعالبی گوید در ترجیح صاحب و صابی بر یکدیگر سخن بسیار گفته اند، گزیده تر سخن که شنیده ام این است: صاحب چنانکه خود میخواست مینوشت و صابی چنانکه از او میخواستند و میان این دوفرق بسیار است و پس از این دو تن چرخ فصاحت و بلاغت بازایستاد، (از یتیمهالدهر ثعالبی ج 2 ص 26)،
ابن خلکان در نسب وی گوید: ابراهیم بن هلال بن ابراهیم بن زهرون بن حبون الحرانی الصابی، وی بسال 349 هجری قمری متقلد دیوان رسائل گشت و بسال 367 آزاد شد، و به روز دوشنبه و یا پنجشنبه دوازدهم شوال سال 384 هجری قمری بسن هفتادویکسالگی درگذشت، ابن ندیم گوید وی در سیصد و بیست و اندی متولد شد و پیش از سال 380 درگذشت و در شونیزیه دفن گردید، و شریف رضی اورا به قصیده ای رثا گفت که بعض ابیات آن این است:
اء علمت من حملوا علی الاعواد
اء رأیت کیف خبا ضیاء النادی
جبل هوی لو خر فی البحر اغتدی
من وقعه متتابع الاذیاد
ماکنت اعلم قبل حطّک فی الثری
ان الثری یعلو علی الاطواد
بعداً لیومک فی الزمان فانه
اقذی العیون و فث ّ فی الاعضاد
لاینفد الدمع الذی یبکی به
ان القلوب له من الامداد
کیف انمحی ذاک الجناب و عطّلت
تلک الفجاج و ضل ذاک الهادی
و الدهر تدخل نافذات سهامه
مأوی الصلال و مربض الاّساد
اعزز علی بان اراک و قد خلت
من جانبیک مقاعد العوّاد،
و چون مردم وی را سرزنش کردند که شریفی چگونه صابی را رثا گوید؟ گفت فضل او را گفته ام، ابن ندیم گوید: او راست: دیوان شعر، کتاب دیوان رسائل در هزار برگ، کتاب مراسلات الشریف رضی، کتاب اخبار اهله و ولد ابنه، کتاب دوله بنی بویه که به تاجی معروف است، اندکی از نثر و نظم صابی در یتیمهالدهر ج 2 ص 26 آمده است و امیر شکیب ارسلان بسال 1898 میلادی جزء اول کتابی رابنام المختار من رسائل ابی اسحاق الصابی منتشر ساخت، در اشعار پارسی نام صابی و توصیف رسائل و ادب وی فراوان است:
ادب صاحب پیش ادب تو هذر است
نامۀ صابی با نامۀ تو خوار و سئیم،
فرخی،
ای بر به هنرمندی از صاحب و از صابی
وی به به جوانمردی از حاتم و از افشین،
سوزنی،
جان و روان صاحب و صابی به پیش تست
این تیره از بنانت و آن عاجز از بیان،
کمال بخاری (از لباب الالباب ج 1 ص 89)،
نیست پیش قلمش طبع سخنگوی فصیح
هست وقت سخنش صابی و عتبی مفحم،
ادیب صابر (از لباب الالباب ج 2 ص 122)،
اشعار صاحب در مقابلۀ اشعار تازی او بازی بودی و صابی در حضرت او به وقت اظهار آثار دانش صبی نمودی، (لباب الالباب ج 1 صص 34 - 35)، صاحب عباد را با او امکان عناد نبودی و صابی در خدمت او صبی نمودی، (لباب الالباب ج 1 ص 63)، و صاحب و صابی در دیوان معاملت پیش او یکی صبی و دیگر باقل، (لباب الالباب ج 1ص 163)
لغت نامه دهخدا
مفرد صابئین:
وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری
درخواستم این حاجت و پرسیدم بی مر،
ناصرخسرو،
، آنکه از دینی به دینی شود، (السامی فی الاسامی)، کلمه کلدانی است بمعنی شوینده و صابئین چون همیشه در کنار نهرها و آبها جای دارند و خود را بسیار شویند بدین نام خوانده می شوند و در خوزستان هنوز مردمی بر ساحل کارون هستند که آنان را مغتسله مینامند و آن ترجمه لفظ صابئی کلدانی است، (دائره المعارف فرانسه)، رجوع به صابئین شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
ابن محمد بخاری (الامام...). در تتمۀ صوان الحکمه آمده است: وی در علوم اسلامی ماهر و بر دقایق حکمت واقف بود و حافظه ای قوی داشت، لیکن دعوی وی بر معنی او غلبه میکرد واو را تصانیفی مفید است. و درباره او من گفته ام:
لقد صحب العلم الرصین و اهله
لذلک سمیناه فی الناس صاحبا.
آنگاه دو رسالۀ خود را که به صاحب نوشته است، نقل می کند. در نزهه الارواح و ترجمه آن صاحب ابومحمد بخاری را ذکر کرده و گوید فیلسوفی ماهر و متبحر در علوم اوائل و اواخر است و در بسیاری قوه حافظه مشهور. رجوع به ابومحمد بخاری شود. و در کشف الظنون (ج 1 ص 126) ذیل عنوان الاغراض الطبیه و المباحث العلائیه آرد: مؤلف کتاب زین الدین اسماعیل بن حسین حسینی جرجانی متوفای 535 هجری قمری در کتاب خویش گوید که چون کتاب مختصری درطب تألیف و به نصرالدین آتسزبن خوارزمشاه اهدا کرده است، وزیر او مجدالدین ابومحمد صاحب بن محمد بخاری از وی خواست تا آن را بسط و شرح دهد. پس زین الدین کتاب الأغراض را که تلخیصی از ذخیرۀ اوست بنام وی نوشت
تاج الدین محمد بن صاحب فخرالدین محمد بن وزیر بهاءالدین علی بن محمد بن حنا. وی رئیس و شاعر بود و از سبط سلفی حدیث کندو بسال 707 هجری قمری درگذشت. (حسن المحاضره ص 177)
ابن حاتم فرغانی. وی در سفری که به حج رفت به بغداد شد و در آنجا حدیث گفت. علی بن عمر کسکری از وی حدیث کند. (تاریخ بغداد ج 9 ص 344)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
دهی است از دهستان کل تپۀ فیض الله بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز، 22هزارگزی خاوری سقز، کنار شوسۀ سقز-سنندج. دشت، سردسیر، سکنه 600 تن، کردی زبان، آب آن از چشمه و رودخانه، محصول آن غلات، توتون، تنباکو، لبنیات، صیفی، شغل اهالی زراعت، گله داری. دبستان، پاسگاه ژاندارمری و دو قهوه خانه کنار شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
در این سروده نظامی: اوفتادم بن بیابانی از گله صاحبی به چوپانی رمه داری صاحب گله بودن رمه داری: اوفتادم بن بیابانی از گله صاحبی به چوپانی. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگور صاحبی
تصویر انگور صاحبی
انگور خرمایی انگور خاوندی
فرهنگ لغت هوشیار
جوان کم خرد کسی که پیرو صابئه باشد، جمع صابئین صابئه، آن که از دین خود بدین دیگری در آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحی
تصویر صاحی
هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب
تصویر صاحب
معاشر، ملازم، یار، دوست، مالک
فرهنگ لغت هوشیار
مفرد صحابه یار پیامبر منسوب به صحابه آنکه درک صحبت پیغمبر (ص) را کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحبه
تصویر صاحبه
مونث صاحب: دارنده زن مرد همسر مرد مونث صاحب، جمع صاحبات صواحب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصاحب، همدامونان همگویان همدمان جمع مصاحب در حالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : مصاحبین وی گروهی نابکار بودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب
تصویر صاحب
((~. شَ عَ))
آن که شریعتی آورده، پیغمبر، پیغمبر اسلام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صاحب
تصویر صاحب
((~. مُ دِ))
بدون صاحب، آن که یا آن چه صاحبش مرده باشد، بدون صاحب نوعی نفرین به معنی کاش دارنده اش می مرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صابی
تصویر صابی
((بِ))
کسی که از دین خود برگشته و به دین دیگری گرویده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صاحب
تصویر صاحب
((حِ))
معاشر، هم صحبت، همراه، مالک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صحابی
تصویر صحابی
((صَ))
منسوب به صحابه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صاحب
تصویر صاحب
دارنده
فرهنگ واژه فارسی سره
معاشر، همراه، هم سفر، هم صحبت، همنشین، آقا، ارباب، مخدوم، مولا، خداوند، دارنده، ذی حق، مالک، موجر، خواجه، وزیر
متضاد: خادم، نوکر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان میان دورود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی