جدول جو
جدول جو

معنی صابونه - جستجوی لغت در جدول جو

صابونه
(نَ / نِ)
زن پیر باشد به زبان آسیان. (فرهنگ اوبهی خطی کتاب خانه مؤلف). و ظاهراً این صورت مصحف صابوته باشد. رجوع به صابوته در همین لغت نامه و لغت نامۀ اسدی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رافونه
تصویر رافونه
(دخترانه)
پونه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صابون
تصویر صابون
جسمی مرکب از سود، پتاس، روغن نباتی یا مادۀ چربی دار دیگر که برای شستشوی بدن و جامه به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صابونیه
تصویر صابونیه
گیاهی از تیرۀ میخک ها با ساقۀ راست، برگ های بزرگ و گل های سفید یا صورتی. ساقه و برگ آن دارای مادۀ لعابی است و در آب کف می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، اقحوان، بابونج، بابونک، تفّاح الارض، کوبل
بابونۀ گاوی: در علم زیست شناسی نوعی بابونه با برگ های بریده، معطر و تلخ که بوته اش بزرگ تر از دیگر انواع آن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صابونی
تصویر صابونی
چیزی که به کف صابون آغشته شده است، صابون ساز، صابون فروش، در علم زیست شناسی ویژگی هر یک از گیاهانی که مانند صابون خاصیت پاک کنندگی دارند
فرهنگ فارسی عمید
(نی یَ)
زوله. رجوع به زوله شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ صابی در حالت رفع (به قرائت مردم مدینه) و در حالت نصبی و جری صابین خوانند، رجوع به تاج العروس، نهایه و تفسیر ابوالفتوح شود
لغت نامه دهخدا
سابون است. گرم و خشک، مفرح جسد، منضج، ملین، مدرّ و جالی است. (منتهی الارب). از مخترعات هرمس است، و طریق ساختن او آن است که از قلی یک جزو و از آهک نصف او، نرم سائیده در ظرفی یا حوضی کرده با پنج مثل آن آب و تا دو ساعت بر هم زنند و باید سوراخی در بن ظرف باشد و مسدود کرده که بعد از ته نشین شدن، سوراخ را باز کرده آب صافی به ظرف دیگر رود، و باز آب تازه ریخته بر هم زده و تکرار عمل کنند تا تندی در جرم او نماند، و آبها را جداگانه ضبط کرده، و بقدر ده مثل آب اول روغن زیتون را بر روی آتش گذاشته بتدریج اول از آب آخر به خورد او دهند تا مجموع آبها تسقیه شود و مثل خمیر گردد، پس خشک کرده ریزه کنند و بعضی بجای روغن زیتون روغن دنبه و روغن کنجد و روغن قرطم و بیدانجیر و امثال آن میکنند، و بهترین همه اقسام قسم اول است. در آخر سیم گرم و خشک و مقطع و معفن و اکّال و منضج و ملین أورام و جالی و حمول او مخرج جنین زنده و مرده و مدرّ حیض و در این امور مجرب است و ضماد او با مثل آن حنّا جهت درد زانو و عرق النسا و نمش و کلف. و با زیبق و سلیمانی جهت درد مفاصل مزمنه مجرب و با روغن گل سرخ جهت خشک کردن زخمهای سر اطفال و قروح شهدیه که بهر چند روز ازاله و تجدیدکنند، و با سرگین کبوتر و امثال آن جهت گشودن دمل وشستن موی با آن جهت رفع چرک و قمل و رشک، و با لعابها جهت حکه و جرب و رفع آثار، نافع و شیاف او مسهل ورافع قولنج و مخرج کرم مقعد و مدرّ بول و شرب دو مثقال او تا چهار درهم کشنده به جراحت امعاء و احشا است. (تحفۀ حکیم مؤمن). معروف است و آن چیزی باشد که بدان جامه و امثال آن شویند و مسهل خلط خام است. (برهان قاطع). گرم و خشک بود در چهارم و مفرح اعضا بودو بحکم، قولنج بگشاید، و مسهل خلط خام بود و چون شافه از وی به خود برگیرند ورمها را نضج دهد. و شریف گوید: چون در میان خرقۀ صوف نهند و حزاز و قوبا را بدان بمالند بحکم زایل کند، و اگر با هم چند آن نمک بیامیزند و در حمام بمالند حکه و جرب ریش شده را نافع بود. و اگر هم چندان حنا بیامیزند و بر زانو طلا کنند درد زانو ساکن کند و بر نمش طلا کردن زود زایل کند و چون طلا کنند بر ریشهاء شهدیه و هفت روز رها کنند پس به آب گرم بشویند هیچ دوا بهتر از این نبود. و چون دو درم از وی با هم چند آن باسلیقون و هم چند آن نورۀآب دیده بر ریش خضاب کنندو در حمام بعد از آن که شسته باشد پاک و نیم ساعت صبر کنند موی را سیاه کند و چون بر اورام بلغمی دشخوار نضج نهند با ادویه که موافق بود، نضج دهد. و چون بر اورام نهند با ادویه که گشایندۀ اورام بود، مانند حرف و سرگین کبوتر و اصل قثاءالحمار، فعل وی قوی گرداند، و بر سر جراحتها طلا کردن بگشاید، و آب وی اگر بخورند کشنده بود، نزدیک به خوردن نوره است و مداوای وی به قی کنند، به آب گرم و روغن کنجد و بعد از آن، آبگوشت از مرغ و روغن بادام. (اختیارات بدیعی). از صناعت قدیمه است، قیل وجد فی کتب هرمس و انه وحی و هو الاظهر. و بهترین نوع آن آن است که از زیت خالص و قلی پاکیزه و نورۀ پاک ساخته محکم بپزند و خشک کرده به وضع مخصوصی ببرند و آن را عراقی نامند، نه از آنجهت که در عراق سازند بلکه این صفت بر آن غلبه یافته و آن را در اعمال حلب وشام پزند و صابون مغربی آن است که نبریده و محکم نپخته باشند و مانند نشاستۀ پخته است. (تذکرۀ ضریر انطاکی). در زبان عبری آن را بوریت گویند، و بمعنی پاک کننده باشد. در أرمیا 2:22 در میان صابون و نطرون تفاوت میگذارد. در ایام قدیم و حالیه آب یا خاکستر بعض از نباتات را از برای پاک کردن استعمال کرده و میکنند، نباتاتی که در شوره زار و نم’زارها میروید دارای نمک قلیا میباشد و در عمل شیشه گری و صابون سازی مستعمل است. خاکستر درخت صنوبر و برخی نباتات دیگر دارای نمک شوره هستند. مردمان سلف این املاح و قلیا را باروغن و دهنیات دیگر مخلوط کرده صابونی مایع ترتیب میدادند، و از برای شستن تن و لباس و تصفیۀ فلزات نیز استعمال میکردند. صابون منجمدی که فعلاً در فلسطین فراوان است در قدیم الایام در نزد مصریان و اغلب قدماءمعروف نبود... (قاموس کتاب مقدس ص 553). و در طب صابون هایی بکار است که هر یک بنام جزء عامل آن بدان نام مشهور است: صابون گوگرد. صابون سوبلیمه. صابون قطران. صابون گلسیرین و غیره: و این شهر ترمذ بارگه ختلان و چغانیان است و از وی صابون نیک و بوریای سبز و بادبیزن خیزد. (حدود العالم ص 66). و از او [از بستXXX کرباس و صابون خیزد. (حدود العالم ص 63).
گویی بطّ سپید جامه به صابون زده ست
کبک دری ساقها در قدح خون زده ست.
منوچهری.
توبه کن از هربدی که بر تنت و دین
جانت چو پیراهن است و توبه چو صابون.
ناصرخسرو.
به صابون دین شوی مر جانت را
بیاموز کاین بس نکو گازری است.
ناصرخسرو.
دل ز بدیها به دین بشوی ازیراک
پاک شود دل به دین چوجامه به صابون.
ناصرخسرو.
جامه به صابون شده ست پاک و خرد
جامۀ جان را بزرگ صابون شد.
ناصرخسرو.
جان به صابون خرد بایدت شستن کاین جسد
تیره ماند گر مر او را جمله در صابون کنی.
ناصرخسرو.
باهجو تو من مدح نیامیزم ازیرا
بقال نیامیزد صابون به شکر بر.
سوزنی.
به وفا جمع را چو صابون باش
نیست گردی چو گردها شویی.
خاقانی.
قرصۀ خورشید که صابون تست
شوخ گن جامۀ پرخون تست.
نظامی.
قرص خورشید در این طشت فلک صابونی است
که از او جامۀ ارواح مطهر گردد.
نظام قاری.
جهان که شست به صابون مهر جامۀ چرخ
چه رشک میبرد از رختهای گازر ما.
نظام قاری.
در عین چرک و چربی رختم ز دست صابون
گه کف زنانست بر سر گه پای مانده در گل.
نظام قاری.
جانم از تن چو تن ز جان شده کاهان
صابون از جامه کاست، جامه ز صابون.
ادیب نیشابوری.
و صابونهای معروف ایران در آشتیان، یزد، اطراف تهران، قم، اسپاهان تهیه میشود. اخیراً هم کار خانه صابون پزی در تهران، تبریز، اسپاهان دایر شده. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 218).
- جاصابونی، ظرفی است که در آن صابون نهند.
- حلوای صابونی، روغنجوش. زلنبع. مشخته. مشاش. نوعی از حلواست که با عسل و نشاسته و در بعض جاها با دوشاب و روغن کنجد کنند: و اغلب حلواهاءنیکو چون هاشمی و صابونی و لوزینه... نهادند. (نوروزنامه ص 13).
نه هر بیرون که بینندی درونش همچنان باشد
بسا حلوای صابونی که زهرش در میان باشد.
سعدی (مفردات).
کند وعده مرا یک دم به ذوق وصلتش دلبر
زهی حلوای صابونی، زهی پالودۀ شکّر.
؟
- صابون او به جامۀ کسی خوردن، زیان و آسیبش بدو رسیدن: صابونش به جامۀ همه خورده است، همه کس را فریفته است. به همه زیان رسانیده است. نظیر: تل پاک نگذاشته. (امثال و حکم).
- صابون به پای (زیر پای) کسی مالیدن، او را فریفتن.
- صابون رقّی، صابون عراقی است که در قریۀ رقّه از اعمال شام سازند و آن مصنوع از زیت و پیه است. (فهرست مخزن الادویه ص 26)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ نَ)
جمع واژۀ بوان. ستونهای پیشین خیمه
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
سابوته. زن پیر هفتادساله را گویند. (برهان قاطع). زن پیر بود به زبان آسیان (یعنی مردم آس) . قریع گوید:
مرا که سال به هفتادوشش رسید و رمید
دلم ز شلۀ صابوته و ز هرۀ تاز.
(از لغت فرس)
لغت نامه دهخدا
احمد بن محمد بن حسین بن السندی، وی ثقه و معمر و مسند دیار مصر است و ازیونس بن عبدالاعلی و مزنی و بزرگان دیگر روایت کند و ابن نظیف از وی روایت آورد، وفات او به شوال 349 هجری قمری بسن یکصدوپنجسالگی بود، (حسن المحاضره ص 170)
محمد بن احمد بن ابراهیم بن سلیمان الجعفی الکوفی، مکنی به ابی الفضل صابونی، رجوع به محمد بن احمد بن ابراهیم بن سلیمان جعفی شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به صابون، صابون فروش، فروشندۀ صابون، سازندۀ صابون، نام شیرینیی است که از شکر سفید سازند:
صابونی است صحن زمین لب بلب ز بس
کآورد قند مصری بازارگان برف،
کمال اسماعیل،
باز صابونی و مشکوفی و سنبوسۀ نغز
حلقه چی باشد و ماقوت پر از مشک تتار،
بسحاق اطعمه،
ورجوع به حلوای صابونی ذیل کلمه صابون شود،
، نوعی اززمرد و آن زمردی است تیره برنگ صابون، (جواهرنامه)، پاکیزه، شسته، صابون زده:
جان را به علم و طاعت صابون زن
جامه است گر تو را همه صابونی،
ناصرخسرو،
،
مدرسه صابونی، نام مدرسه ای بوده است به نیشابور، (ترجمه تاریخ یمینی ص 253)، نام قریه ای است نزدیک مصر در کرانۀ شرقی نیل که آن را سواقی صابونی گویند و از جانب صعید است، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
نباتی است از تیره قرنفلیان و از دستۀ میخ’ها که ساقه های زیرین و ساق و برگ آن دارای مادۀ لعابی است و مانند صابون در آب کف میکند، (گیاه شناسی گل گلاب ص 213)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه در 21هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 44هزارگزی جنوب خاوری شوسۀ مراغه بمیانه. کوهستانی، معتدل، مالاریائی. سکنۀ آن 206 تن و آب آن از رود خانه آیدوغمیش تأمین میشود. محصول آن غلات، بزرک، زردآلوو شغل اهالی زراعت است. صنایع دستی جاجیم بافی. راه مالرو دارد. در سه محل بفاصله یک هزار گز بنام بابونۀ پائین و بالا و وسط مشهور است، سکنۀ پائین 30 تن و وسط 64 تن میباشد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صابوغه
تصویر صابوغه
چشم سیا شاد از ماهیان در انگلیسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونج
تصویر بابونج
بابونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونق
تصویر بابونق
بابونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونک
تصویر بابونک
بابونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصبوحه
تصویر اصبوحه
اول روز، صباح، بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوزنه
تصویر ابوزنه
کپیک کپی سنبالو بهنانه
فرهنگ لغت هوشیار
صابونیه درفارسی: گیاه اشنان منسوبه به صابون، صابون فروش، سازنده صابون، پاکیزه شسته صابون زده، شیرینیی است که از شکر سفید سازند، نوعی زمرد تیره به رنگ صابون، گیاهی است پایا از تیره میخکها که ارتفاعش بین 40 تا 80 سانتیمتر است. ساقه اش راست و برگهایش بزرگ و متقابل و دارای رنگ سبز زیبا است. گلهایش برگ و معطر و معمولا گلی رنگ (گاهی سفید) و شامل 5 کاسبرگ به هم پیوسته و 5 گلبرگ جدا و 10 پرچم است. میوه اش کپسولی است و دانه هایش قرمز رنگند. این گیاه در اماکن مرطوب و گودالها و اراضی نمناک می روید. قسمت مورد استفاده اش برگ و ریشه است. برگ و ساقه صابونی دارای لعاب مخصوصی است که در آب کف می کند (علت وجه تسمیه)، ریشه و ساقه زیرزمینی این گیاه در تداوی به عنوان معرق و مدر و تصفیه کننده خون استعمال می شود. و در روماتیسم مزمن نیز سابقا آن را به کار می بردند. ریشه آن دارای یک ساپونین و صمغ و مقداری رزین است غاسول صابونیه عرق الحلاوه
فرهنگ لغت هوشیار
برهو ساز، پانیذه گونه ای شیرینی منسوبه به صابون، صابون فروش، سازنده صابون، پاکیزه شسته صابون زده، شیرینیی است که از شکر سفید سازند، نوعی زمرد تیره به رنگ صابون، گیاهی است پایا از تیره میخکها که ارتفاعش بین 40 تا 80 سانتیمتر است. ساقه اش راست و برگهایش بزرگ و متقابل و دارای رنگ سبز زیبا است. گلهایش برگ و معطر و معمولا گلی رنگ (گاهی سفید) و شامل 5 کاسبرگ به هم پیوسته و 5 گلبرگ جدا و 10 پرچم است. میوه اش کپسولی است و دانه هایش قرمز رنگند. این گیاه در اماکن مرطوب و گودالها و اراضی نمناک می روید. قسمت مورد استفاده اش برگ و ریشه است. برگ و ساقه صابونی دارای لعاب مخصوصی است که در آب کف می کند (علت وجه تسمیه)، ریشه و ساقه زیرزمینی این گیاه در تداوی به عنوان معرق و مدر و تصفیه کننده خون استعمال می شود. و در روماتیسم مزمن نیز سابقا آن را به کار می بردند. ریشه آن دارای یک ساپونین و صمغ و مقداری رزین است غاسول صابونیه عرق الحلاوه
فرهنگ لغت هوشیار
سنگه چیزی سنگین که در کرجی برای برابر نگاهداشتن آن بر آب به کار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابوته
تصویر صابوته
هفتاد ساله زن نادرست نویسی سابوته زن پیر
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته برهو برهوه جسمی است که از ماده چربی ساخته می شود و آن را در شستشوی بدن و لباس به کار برند. توضیح صابونها مخلوطی از نمکهای سه اسید آلی یعنی اولئات پالمیتات و استارات سدیم هستند. برای تهیه صابون اسیدهای چربی دار را با سود سوز آور در دیگهای بزرگ - حرارت می دهند و پس از 24 ساعت در قالبهای چوبی بزرگ وارد می کنند و سپس به شمشهای کوچکتر می برند و عاقبت بر اثر جریان هوای گرم خشک می کنند و به صورت قالبهای کوچک که علامت کارخانه روی آن نقش شده قالب می کنند. یا صابون سلطانی. صابونی بود از جنس پست وردی که به طرح یکسان می داده اند و به مناسبت پستی جنس کسی آن را نمی خریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طابونه
تصویر طابونه
تنورک تنور کوچک، نانوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
گیاهی است خوشبو با برگهای پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارونه
تصویر سارونه
درخت انگور تاک رز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابوته
تصویر صابوته
((تَ یا تِ))
زن پیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صابون
تصویر صابون
محصولی است ساخته شده از نمک های پتاسیم و اسیدهای چرب که در ترکیب با آب ایجاد کف می کنند و از آن برای شستشوی لباس و بدن استفاده می شود
صابون کسی به تن کسی خوردن: کنایه از با آن کس سر و کار داشتن و خسارت و آسیب دیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
((نِ))
گیاهی خوشبو و پر برگ با شاخه های سبز و باریک و برگ های ریز که دارای گل های سفیدی است و میان آن ها زرد است، در زمین های شنی و کنار آبگیرها می روید، بابونک، بانونج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صابون
تصویر صابون
کفزا
فرهنگ واژه فارسی سره
اقحوان، اکحوان، بابونج، بابونق، بابونک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خریدن صابون در خواب بهتر باشد از فروختن. جابر مغربی
اگر درخواب بیند که جامه کسی را به صابون بشست، دلیل است که کسی را از کار بد بازگرداند. اگر بیند که صابون خورد، دلیل است که چیزی حرام خورد. محمد بن سیرین
اگر درخواب بیند که صابون بسیار داشت و جامه از آن بشست، دلیل که ازمراد بازماند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب