جدول جو
جدول جو

معنی شیگار - جستجوی لغت در جدول جو

شیگار
بیکار، کار بی مزد
تصویری از شیگار
تصویر شیگار
فرهنگ فارسی عمید
شیگار
کار فرمودن باشد بی اجرت و مزد، (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری)، کار فرمودن بی اجرت و مزد باشد، و این اصلی نیست بلکه یاء ممال الف است که همان شاگار است، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیگار
تصویر بیگار
بیگاری، کار بی مزد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیگار
تصویر سیگار
استوانۀ کاغذی کوچک محتوی توتون برای کشیدن و دود کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنگار
تصویر شنگار
گیاهی خاردار با برگ هایش سیاه یا قرمز تیره و ریشۀ سبز، خالوما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیار
تصویر شیار
خراش و شکاف باریک در روی چیزی، خراش یا شکافی که به وسیلۀ گاوآهن بر روی زمین ایجاد می کنند
شیار کردن: در کشاورزی شخم زدن زمین برای زراعت، شیاریدن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
گیاهی است که بیخش سطبرو برگش سیاه می باشد و به سرخی مائل است، معرب آن شنجار است و به عربی شجرهالدم خوانند. (از برهان) (از جهانگیری) (از رشیدی) (از آنندراج). معرب آن شنجار است. (منتهی الارب) (از انجمن آرا). نباتی است برگ آن مزغب خشن تیزاطراف و خاردار مایل به سیاهی و رنگ آن در تابستان سرخ میشود و رنگ چوب آن مثل رنگ خون که دست را به لمس رنگین میسازد. (از فرهنگ نظام). کحلاء. حمیراء. رجل الحمام. خالوما. خس الحمار. تانیست. انقلیا. قالقس. رجل الحمار. اباحلسا. فیلیوس. (از یادداشت مؤلف) (از تاج العروس در لغت شنجار). چوب خو. (الابنیه عن حقایق الادویه). شنگار المصنوعه، لحام الذهب است. (فهرست مخزن الادویه) : خس الحمار، شنگار که نباتی است. (منتهی الارب). هوه چوبه. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
انگبین چیدن از خانه زنبور عسل، (منتهی الارب)، شور، شیاره، مشار، مشاره، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)، رجوع به مصادر مذکور شود، ریاضت دادن اسبان را یا سوار شدن بر آن در وقت عرض بیع یا آزمودن تا بنگرد نجابت و تک آنرایا برگردانیدن وی را، و کذلک الامه، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شدیار = شدکار، (حاشیۀ برهان چ معین)، زمینی را گویند که بجهت زراعت با گاوآهن شکافته باشند، (برهان)، زمین گاوآهن زده، (فرهنگ اسدی)، شکاف که با گاوآهن در زمین کرده باشند، (ناظم الاطباء)، اثری که بر زمین ماند از راندن گاوآهن، (یادداشت مؤلف)، زمین شکافی برای تخم ریزی، (رشیدی)، گویا شیار و شدیار و شدکار، دریدن زمین است با نوک گاوآهن و مثل آن بدرازا، و شخم اعم است چه با بیل نیز (گویا) چون زمین را زیرورو کنند باز آن زمین را شخم کرده توان گفت، عمل شیاردن، (یادداشت مؤلف) :
جیحون بر یک دست تو انباشته چاهیست
سیحون بر دست دگرت خشک شیاریست،
فرخی،
حق همی گوید بده تا ده مکافاتت دهم
آن بحق ندهی و بس آسان بپاشی در شیار،
سنایی،
، زراعت، (برهان) (ناظم الاطباء)، شیاریدن مصدر آن است، (جهانگیری)، کیل، (یادداشت مؤلف)، خراش و شکاف باریک که در روی چیزی ایجاد شود، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نیکویی، (منتهی الارب)، حسن و جمال، (اقرب الموارد)، لباس، هیئت، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، نازکی، (منتهی الارب)، فربهی، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، شتران فربه تازه بدن، ج، شیّر، (منتهی الارب)،
- خیل شیار، اسبان فربه و زیبا، (از اقرب الموارد)،
، نام روز شنبه، (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)، عرب شنبه را شیار و گاهی الشیار میخواندند، ج، اشیر، شیر، شیر، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شغال. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان). تبدیل شغار. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به شغال شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
زغال. انگشت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
هر چیز خوردنی. (ناظم الاطباء). خوردن. (فرهنگ جهانگیری) ، چیزی خوردن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
نامی است که در رامسر و رودسر و شهسوار به شمشاد دهند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای است در میان شهر بسطام و دامغان که مخصوصاً برای شاه در آنجا زراعت میکرده اند ومعنی آن کشت شاه بوده و از شاهد صادق نقل شده، (آنندراج)، اما ظاهراً شاگار مبدل و مخفف شاه کار باشد
لغت نامه دهخدا
بمعنی کاری که بحکم شاه باشد و مزد ندهند و شایگان نیز گویند چه در اصل شاهگان بوده و آن را بیگار یعنی کار بی مزد گویند، (از آنندراج) :
گناهی ندارم بهانه نهی
چو شاگرد شاگار چندم دهی،
فردوسی،
اما همچنانکه از شرح لغت نیز برمی آید اصل کلمه شاکاراست نه شاگار
لغت نامه دهخدا
مجرگ، (حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی)، کار فرمودن بی مزد، کار بی اجرت، (از برهان) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از رشیدی)، شایگان، شاهگان، کار بی مزد و بفرمان شاه، بیگاری، که کار بی مزد باشد، کاری که برای انجام دادن آن اجرت نپردازند، کار بی مزد، شاکار:
کشاورز ودهقان و بیگار مرد
همه رزم جویند و ننگ و نبرد،
فردوسی،
در سخره و بیگار تنی از خور و از خواب
روزی برهد جان تو زین سخره و بیگار،
ناصرخسرو،
آتش بر دیگ پی کار تست
آب به بیگار تو در آسیاست،
ناصرخسرو،
بیگار تو چون کند همی آب
تا غله دهدت سنگ گردان،
ناصرخسرو،
عیسی است جان پاک و خر است این تن پلید
بیگار خر همی همه بر عیسی افکنم،
سید حسن غزنوی،
لعلت که چون نگین سلیمان فتاده ست
جمشید را بسخره و بیگار میبرد،
شرف شفروه،
مردم شهر را بیگار میفرمودند، (المضاف الی بدایع الازمان ص 50)،
- امثال:
بیگار کشی به که بی کار باشی، (جامع التمثیل)،
بیگار باشی بهتر که بی کار باشی، (یادداشت مؤلف)،
- بیگار گرفتن، بزور و بدون مزد و اجرت کسی را به کار کردن واداشتن، (از ناظم الاطباء)،
، نام نوعی خراج که در قدیم از قراء می گرفته اند، (مرآت البلدان ج 1 ص 337)
لغت نامه دهخدا
برگ بریده یا خردکردۀ توتون که معمولاً در کاغذ نازک پیچیده شده است و برای ’کشیدن دود’ آن بکار میرود، سیگار به این معنی را فرنگیها سیگارت میگویند، و در اصطلاح آنها سیگار اطلاق میشود به آنچه ما سیگار برگ میگوئیم و عبارت است از برگهای توتون که آنها را پیچیده و بشکل استوانه مانندی درآورده اند، اگرچه گاه مواد دخانیه را اگر در کاغذ یا هر ماده ای جز برگ توتون پیچیده شده باشد، سیگارت و اگر در برگ توتون پیچیده شده باشد، سیگار میخوانند، استعمال توتون را فاتحین اسپانیایی آمریکا از بومیان آن سرزمین آموختند و لفظ سیگار مأخوذ از اسپانیایی و اصلاً مأخوذ از نام توتون بزبان بومی (احتمالاً زبان مالایی) است، توتون در 1605 میلادی کم و بیش در عثمانی و مصر و هند شناخته شده بود، توتون ظاهراً بتوسط پرتغالیها وارد ایران شد، تاریخ ورودش را بعضی 1590 میلادی / 999 هجری قمری و برخی 1599 میلادی / 1008 هجری قمری نوشته اند، در زمان شاه عباس کبیر در ایران رواج داشت، دود سیگار محتوی نیکوتین، گاز کربونیک، اکسید کربون، آمونیاک، آلدئیدها و تعدادی از ترکیبات عالی قیری است، امروز این مسئله متفق فیه است که نیکوتین و آمونیاک و مواد قیری موجود در دود سیگار تحریک کننده است، صافیهایی که در چوب سیگار یا در ته سیگار (مانند مشتوک) قرار میدهند، قسمتی از این مواد را میگیرد، آمار بستگی بین استعمال دخانیات و سرطان ریه حاکی از رابطه ای میان این دو هست، ولی عوامل متعدد دیگر نیز در ابتلاء به سرطان ریه در کار میباشد، (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیار
تصویر شیار
زمینی که به جهت زراعت با گاو آهن شکافته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
برگ بریده یا خرد کرده توتون که معمولاً در کاغذ پیچیده شده و برای کشیدن دود آنرا بکار میبرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیگار
تصویر پیگار
پیکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیگار
تصویر بیگار
منتظر خدمت بی حقوق، کار بی مزد و اجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیار
تصویر شیار
خراش یا شکاف باریک روی چیزی
فرهنگ فارسی معین
توتون ریز شده ای که در کاغذ نازکی لوله شده است و از انواع دخانیات به شمار آید، سیگارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیگار
تصویر بیگار
کار بی مزد
فرهنگ فارسی معین
بیگاری، سخره، شاکار، شایگان، کار بی مزد
متضاد: مزدوری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شانه، شخم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دره ی کوچک، فرو رفتگی بین دو قطعه زمین، زه کش زمین باتلاقی
فرهنگ گویش مازندرانی
درخت شمشاد
فرهنگ گویش مازندرانی
دارای نقش و رنگ جذاب
فرهنگ گویش مازندرانی
پا به زا، پا به ماه و منظور ماه زایمان است
فرهنگ گویش مازندرانی