مجرگ، (حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی)، کار فرمودن بی مزد، کار بی اجرت، (از برهان) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از رشیدی)، شایگان، شاهگان، کار بی مزد و بفرمان شاه، بیگاری، که کار بی مزد باشد، کاری که برای انجام دادن آن اجرت نپردازند، کار بی مزد، شاکار: کشاورز ودهقان و بیگار مرد همه رزم جویند و ننگ و نبرد، فردوسی، در سخره و بیگار تنی از خور و از خواب روزی برهد جان تو زین سخره و بیگار، ناصرخسرو، آتش بر دیگ پی کار تست آب به بیگار تو در آسیاست، ناصرخسرو، بیگار تو چون کند همی آب تا غله دهدت سنگ گردان، ناصرخسرو، عیسی است جان پاک و خر است این تن پلید بیگار خر همی همه بر عیسی افکنم، سید حسن غزنوی، لعلت که چون نگین سلیمان فتاده ست جمشید را بسخره و بیگار میبرد، شرف شفروه، مردم شهر را بیگار میفرمودند، (المضاف الی بدایع الازمان ص 50)، - امثال: بیگار کشی به که بی کار باشی، (جامع التمثیل)، بیگار باشی بهتر که بی کار باشی، (یادداشت مؤلف)، - بیگار گرفتن، بزور و بدون مزد و اجرت کسی را به کار کردن واداشتن، (از ناظم الاطباء)، ، نام نوعی خراج که در قدیم از قراء می گرفته اند، (مرآت البلدان ج 1 ص 337)