جدول جو
جدول جو

معنی شیوشگان - جستجوی لغت در جدول جو

شیوشگان
(شی وَ)
محلی در جانب شرقی کرمان مقابل باغهای زریسف. (یادداشت مؤلف) : زمینهایی که اکنون به شاهیجان و گازرگاه معروف است از آبی عظیم از منبع کوه شیوشگان در قدیم الزمان مشروب می شد و مرغزار گشته بود. (سمط العلی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیوان
تصویر شیوان
آمیخته و برهم، لرزان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشعان
تصویر شیشعان
دارشیشعان، درختی کوتاه و خاردار با پوست سرخ رنگ و خوش بو و گل های زرد که پوست آن در طب قدیم برای تسکین درد دندان به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از بخش لطف آباد شهرستان دره گز، سکنۀ آن 777 تن، آب از قنات، راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
زهدان و بچه دان و مشیمۀ آدمی و دیگر حیوانات، (ناظم الاطباء)، زهدان، رحم، (صحاح الفرس)، بچه دان و مشیمۀ آدمی و حیوانات دیگر باشد، (برهان) (آنندراج)، رودۀ پاک نکردۀ گوسپند، (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ / وِ)
جمع واژۀ شوه. اسباب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
صورتی از نام شهر شوش است که در کتیبۀ آسوربانی پال راجع به فتوحات او در عیلام آمده است، (تاریخ ایران باستان ج 1 ص 139، 475، ج 2 ص 1162) (ترجمه دیاتسارون ص 212)، (به معنی زنبق) شوشن، شهری که یونانیانش سوسای عیلام میگفتند و خود عیلام هم جزء سوسیانا می باشد و شوشن نیز خوانده شده است، (از قاموس کتاب مقدس)، رجوع به شوش شود
لغت نامه دهخدا
(شی)
آمیخته و برهم زده، لرزان. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
معرب آن میشجان است و آن روستائی است در راه اسفرایین، (از لباب الالباب)
لغت نامه دهخدا
کوهی است در مغرب چهارمحال بختیاری، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شنونده، (از رشیدی)، شنوا، (انجمن آرا)، در حال نیوشیدن، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
نام یکی از پهلوانان ایران است که پسر او گرازه نام داشت. (فرهنگ جهانگیری). نام پهلوانی است ایرانی. (برهان قاطع). نام یکی از پهلوانان ایران که پسر او گرازه نام داشت. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). اما گفتۀ فرهنگ نویسان ظاهراً اساسی ندارد و گیوگان نام خاندان است و گویا این معنی نادرست را از شعر ذیل فردوسی استنباط کرده باشند:
گرازه سر تخمۀ گیوگان
که بر درد و سختی نباشد ژکان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وْ)
مرکب از: گیو + گان پسوند نسبت و اتصاف. منسوب به گیو. خاندان گیو. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
گرازه سر تخمۀ گیوگان
بیامد بدان کار بسته میان.
فردوسی.
هشیوار و از تخمۀ گیوگان
که بر درد و سختی نباشد ژگان.
فردوسی.
گرازه سر تخمۀ گیوگان
پس او همی رفت با ویژگان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شی شَ)
یا دار شیشعان. قندول. عراثا. عودالبرق. (گااوبا). درختچه ای است که در کنار رود کرج و نیز در کرمان و خراسان موجود است و گل آن به نام نورالقندول در طب بکاراست. (یادداشت مؤلف). درختچه ای است از تیره گزها از ردۀ دولپه ایهای پیوسته گلبرگ که شبیه تیره زیتونیان و ارتفاع آن بین یک تا دو متر است. ساقه اش راست و منشعب و زاویه دار و برگهایش ریز و کوچکند. از اندامهای این گیاه بوی مطبوعی استشمام می گردد. در تداوی برگ و پوست ساقۀ آنرا بعنوان اشتهاآور و مدر بکار می برند. شیشعان در اکثر نقاط ایران خصوصاً خراسان و کنار رود خانه کرج و آذربایجان می روید. دار شیشعان. قندول. عراثا. عودالبرق. گل این گیاه را در کتب دارویی به نام نورالقندول می نامند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شی شَ)
دهی است از بخش عجب شیر شهرستان مراغه دارای 99 تن سکنه. آب آن از رود خانه قلعه چای و چشمه و چاه. صنایع دستی زنان آن جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
موروشتشگان و نواحی معمور از اعمال کازرون است. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 146)
لغت نامه دهخدا
(شی وَ)
خاکشی (اعم از خاکشی حوض یا خاکشی خوردنی). (یادداشت مؤلف). اسم ترکی خبه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). خاکشیر، جانورکهایی که در آبهای راکدمانده پدید آید برنگ سرخ و زرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار واقع در 82 هزارگزی باختر چاه بهار و 15 هزارگزی شمال راه مالرو چاه بهار به جاسک، جلگه گرمسیر (مالاریائی)، دارای 100 تن سکنه، آب آن از چاه و باران، محصول آن غلات و خرما و لبنیات، شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(ای وَ)
دهی است از دهستان قائد رحمت بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد. دارای 130 تن سکنه. ساکنین از طایفۀ قائد رحمت میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پیوگان. عروس:
بیک جا بر بیوگان و خسوران
بیوگان دختران داماد پوران.
(ویس و رامین از جهانگیری).
رجوع به پیوگان شود
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
جمع واژۀ بیوه، بمعنی زن شوی مرده:
ستمدیده را دادبخشی کنی
شب بیوگان را درخشی کنی.
نظامی.
و رجوع به بیوه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام شهریست از خراسان بنزدیک نیشابور. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). اما این کلمه دگرگون شدۀ خبوشان است. رجوع به خبوشان شود
لغت نامه دهخدا
یکی از دهستان های نه گانه بخش خورموج شهرستان بوشهر است که از شمال به ارتفاعات بزپر و کوه گیسگان و سرمشهد و از خاور به ارتفاعات والان و خراشیند و از جنوب به کوههای درویش و دار و رئیس غلام و شنبه و از باختر بدهستان حومه خورموج و بخش اهرم محدود میشود، این دهستان در شمال خاوری بخش، واقع شده و رود خانه دشت پلنگ از وسط آن می گذرد، سیزده آبادی، دهستان مزبور را تشکیل میدهد و مجموعاً دارای 600 تن سکنه است و قراء مهم آن عبارتند از: طلعه، فاریاب، کلمه، دهرود علیا و سفلی، تنگ درم، ارغون، مرکز دهستان، قریۀ بوشگان میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
نام مرکزی از دهستان بوشگان، بخش خورموج است که در شهرستان بوشهر واقع است، دارای 245تن سکنه میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
صاحب برهان گوید: نام نوائیست ازموسیقی ، بمعنی مغیبات هم هست یعنی چیزهائی که در عالم غیبتند
لغت نامه دهخدا
مقامی است از مقامات سالک که آن را به عربی غیب الغیب گویند و آن برنگ سبز است که به عربی خضرا خوانند و چون سالک قطع این مقام کند ذات مقدس تجلی نماید و فانی در حق و باقی درو گردد،
نام جائی و مقامیست نزدیک به نیشابور
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مصحف شاه و کان. (حاشیۀ اخبار الدوله السلجوقیه ص 7). نام قریه ای است در مرو و فاصله میان این محل و مرو چهار فرسخ است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یُ وَ)
در لهجۀ همدانی به معنی شنه و پنجه و آلتی است که بدان خرمن را باد دهند (از: یو، جو + اوشان، افشان، و معنی ترکیب: جوافشان). (یادداشت مؤلف). هید
لغت نامه دهخدا
تصویری از گیوگان
تصویر گیوگان
منسوب به گیو از خاندان گیو
فرهنگ لغت هوشیار
کاندوله کاندول از گیاهان کاندوله از گیاهان درختچه ایست از تیره گزها جزو رده دو لپه ییهای پیوسته گلبرگ که شبیه تیره زیتونیان است. ارتفاع آن بین یک تا دو متر است. ساقه اش راست و منشعب و زاویه دار و برگهایش ریز و کوچکند. از اندامهای این گیاه بوی مطبوعی استشمام میگردد. در تداوی برگ و پوست ساقه آن را به عنوان اشتها آور و مدر بکار می بردند شیشعان در اکثر نقاط ایران خصوصا خراسان و کنار رودخانه های کرج و آذربایجان می روید دار شیشعان قندول عراثا عود البرق. گل این کیاه را در کتب دارویی به نام نورالقندول می نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشگان
تصویر پوشگان
نام مقامی از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگوشگان
تصویر سگوشگان
مثلثات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیوگان
تصویر بیوگان
عروس
فرهنگ واژه فارسی سره