جدول جو
جدول جو

معنی شیلاندر - جستجوی لغت در جدول جو

شیلاندر
(دَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان زنجان. سکنۀ آن 556تن. آب از چشمه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیلان
تصویر شیلان
(دخترانه)
مهمانی، سور، چیلان، عناب
فرهنگ نامهای ایرانی
قطعه ای به شکل استوانه در موتور اتومبیل با سرپوشی که در داخل پیستون حرکت می کند و گاز بنزین و هوای فشرده در آن محترق می شود، کلاه استوانه شکل سیاه رنگ که در مراسم رسمی بر سر می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیلان
تصویر شیلان
سفرۀ طعام، سفرۀ بزرگی که انواع خوراک ها برآن چیده می شود
عنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، چیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، تبرخون
شیلان کشیدن: گستردن سفرۀ طعام
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
نام طابع شاهنامۀ فردوسی بهمراهی وولرس در استراسبورگ از سال 1877 تا 1884 م
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ژن و ’ریشارد’ نام دو جهانگرد و رحالۀ انگلیسی کاشف نیجریه (1807-1839 و 1804-1834م.)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش حومه شهرستان سنندج، آب از چشمه، پاسگاه ژاندارمری دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
مهمانی عام، (یادداشت مؤلف)، سفرۀ طعام، و با لفظ کشیدن مستعمل است، (آنندراج)، سفرۀ طعام، (از برهان)، سفره و خوان طعام، (غیاث)، سفره، (انجمن آرا)، سماط سلاطین و امرا، (برهان) (ناظم الاطباء)، سفرۀ امرا و بزرگان، (فرهنگ فارسی معین)، مجازاً طعام را نیز گفته اند، (از برهان) (از غیاث)، طعام که بزرگان پخته اند، (انجمن آرا)، طعام، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، اسباب طعام خوری، (منتهی الارب)، به معنی صورت قابهای طعام، مجاز است، (آنندراج)، موقع صرف ناهار و صلای طعام، (فرهنگ فارسی معین)، به معنی عناب است و آن میوه ای باشد مانند سنجد که در دواها بکار برند و خون را صاف کند، (برهان) (از غیاث)، عناب، (ناظم الاطباء)، رجوع به سنجد شیلان شود، در ارسباران، نسترن وحشی را گویند، (یادداشت مؤلف)، غله زار، (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، جایی که علف سبز بسیار دارد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ شال: شیلان کشمیر، شیلان کرمان، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان بم پشت شهرستان سراوان، واقع در 70 هزارگزی جنوب خاوری سراوان با 250 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ درازایی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
عنّاب. (یادداشت مؤلف). رجوع به عناب شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
به معنی شیلان است. (از آنندراج) ، مجازاً به معنی طعام نیز آمده. (آنندراج) (انجمن آرا) ، نام میوه ای که آنرا عناب نیز گویند. (آنندراج). عناب. (از فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (از برهان) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از بخش اسدآباد شهرستان همدان. سکنۀ آن 186 تن. آب از قنات و رود خانه محلی. صنایع دستی قالی و جاجیم بافی. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان مراغه. سکنۀ آن 601 تن. آب از چشمه سارها. صنایع دستی زنان کرباس و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام محلی است کنار راه اردبیل و آستارا میان اردبیل و گناسه در219 هزارگزی تبریز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان اسالم بخش مرکزی شهرستان طوالش. واقع در 13هزارگزی جنوب هشت پر و دو طرف شوسۀ آستارا به انزلی. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 408 تن است. آب آن از رود خانه کلاسرا و ناورود تأمین میشود. محصول آن برنج، غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. یک بقعه به نام پیر هرات دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
داروغۀ باورچیخانه، بز قصاب، (آنندراج) (از غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مِ حَک ک زَ دَ)
شیوانیدن. آمیختن. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیوانیدن شود، شیار کردن. (یادداشت مؤلف).
- برشیواندن، شیار کردن. شخم زدن. (یادداشت مؤلف) : گفت این گندم بر زمین بیفشان وزمین برشیوان و دانه به خاک بپوشان. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 379)
لغت نامه دهخدا
پیزاندروس، یکی از ژنرال های باستانی آتن و از جمله کسانی است که در تاریخ 401 قبل از میلاد جمهوری آن شهر را لغو و یک هیأت حاکمه مرکب از 400 تن تشکیل کرد، (قاموس الاعلام ترکی)، نیز رجوع به پیزاندروس شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
کسی که چیلان یعنی آلات و ادوات آهنی سازد. چیلان ساز. آنکه افزار آهنین کوچک سازد. چیلانی:
ز چیلانگرم شعله در جان گرفت
دلم آتش از آب حیوان گرفت.
وحید (ازآنندراج).
رجوع به چیلان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیلندر
تصویر سیلندر
هر چیز استوانه ای شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیلان
تصویر شیلان
موقع صرف نهار و صلای طعام، سفره امرا و بزرگان، طعام
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه آهن آلات خرد از قبیل قفل کلید چفت ورزه زنجیر انبر میخ و مانند آنها سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیلندر
تصویر سیلندر
((لَ))
لوله ای است استوانه ای شکل که در موتور اتومبیل تعبیه شده، در داخل سیلندر پیستون حرکت می کند و گاز موجود در سیلندر را به سمت ته سیلندر که در اصطلاح سرسیلندر گویند می راند و در آن متراکم می کند، نوعی کلاه استوانه ای دراز که
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیلان
تصویر شیلان
موقع صرف ناهار و صلای طعام، سفره امرا و بزرگان، طعام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریواندر
تصویر ریواندر
((دِ))
دستگاهی برای عقب بردن نوار ویدئویی، برگردان (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چیلانگر
تصویر چیلانگر
قفل ساز
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع میان رود سفلای نور که در محل گیل نه گفته می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی زردآلوی کوچک بسیار شیرین
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی سپاس عمومی دعا و نذر ندبه و استغاثه، مراسم نیایش بند آمدن باران
فرهنگ گویش مازندرانی