- شیلان (دخترانه)
- مهمانی، سور، چیلان، عناب
معنی شیلان - جستجوی لغت در جدول جو
- شیلان
- موقع صرف نهار و صلای طعام، سفره امرا و بزرگان، طعام
- شیلان
- سفرۀ طعام، سفرۀ بزرگی که انواع خوراک ها برآن چیده می شود
عنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، چیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، تبرخون
شیلان کشیدن: گستردن سفرۀ طعام
- شیلان
- موقع صرف ناهار و صلای طعام، سفره امرا و بزرگان، طعام
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فرانسوی تراز نامه ترازنامه تراز نامه
اهریمن
جمع جیل، گروه ها، سده ها، سنگریزها پارسی تازی گشته گیلان نام استانی است جمع جیل
جمع خال، خجک ها، نشان ها دختر دریا پری دریایی
گوهر ارزسنگ روانگی روان شدن، بینی چک وینیزک (گویش گیلکی) روان شدن آب دماغ، سوزاک از بیماری ها روان شدن آب خون و غیره، جریان آب و جز آن روانی. شیره ای که از خرمای رسیده بچکد، نوعی دوشاب
جمع شیل (بسیاق عربی) دستگاه صید ماهی در سواحل بحر خزر، شرکتی که به صید و توزع و فروش ماهیهای بحر خزر می پردازد: شیلات ایران بریدگیها و گشادگیهائی از دریا که در خشکی پیش رفته باشد و در آنجا ماهی صید کنند
دیده بان
بد خوی سنگدل
نافرمان، دیو، اهریمن
کمند
فرجامنگر دور اندیش
درمنه یهودی از گیاهان
روز سرد، ابر تنک پریشان، آشفته درهم، لرزان
آمیخته و برهم، لرزان
مایل شدن، تمایل و گرایش به چیزی
غیلان ها، غول ها، جمع واژۀ غیلان
جایگاه شیر، جایی که شیر بسیار باشد
سرگردان، آشفته، گمراه، سرگشته، در به در
روان شدن آب، جاری شدن آب، خون یا مایع دیگر
روح پلید و خبیث
متمرد، نافرمان
دیو، اهریمن
در اسلام فرشته ای که چون از فرمان الهی در سجده کردن آدم خودداری کرد از بهشت رانده شد و به گمراه ساختن آدمیان پرداخت، ابلیس
بازیگوش
متمرد، نافرمان
دیو، اهریمن
در اسلام فرشته ای که چون از فرمان الهی در سجده کردن آدم خودداری کرد از بهشت رانده شد و به گمراه ساختن آدمیان پرداخت، ابلیس
بازیگوش
کمند، طنابی بلند با سری حلقه مانند برای گرفتار کردن انسان یا حیوان، آنچه به وسیلۀ آن کسی را اسیر و گرفتار کنند، دام مثلاً پسرک سرانجام در در کمند او افتاد، زلف، گیسو
آلات و ادوات آهنی از قبیل زرفین، حلقه، زنجیر در، قفل، کلید، کارد و چاقو
عنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، شیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، تبرخون
عنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، شیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، تبرخون
جمع غول، دیوان یغامان جایی که گوسفند و گاو و غیره شب را در آن جا به سر برند شبگاه شوغا آغل، مغاکی در دشت یا در کوه
خمش، اریبش، گرایش خمیدن خم شدن، برگردیدن منحرف شدن بیک سوشدن، رغبت کردن، خمیدگی، انحراف، رغبت، حب محبت
کاری که اول و آخر آن انجام شود و وسط انجام نمی گردد طفره، سرگردان سر گشته، بیکار و بیعار