سفرۀ طعام، سفرۀ بزرگی که انواع خوراک ها برآن چیده می شود عنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، چیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، تبرخون شیلان کشیدن: گستردن سفرۀ طعام
سفرۀ طعام، سفرۀ بزرگی که انواع خوراک ها برآن چیده می شود عَنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، چیلان، جیلان، سیلانِه، سِنجِد گُرگان، تَبَرخون شیلان کشیدن: گستردن سفرۀ طعام
مهمانی عام، (یادداشت مؤلف)، سفرۀ طعام، و با لفظ کشیدن مستعمل است، (آنندراج)، سفرۀ طعام، (از برهان)، سفره و خوان طعام، (غیاث)، سفره، (انجمن آرا)، سماط سلاطین و امرا، (برهان) (ناظم الاطباء)، سفرۀ امرا و بزرگان، (فرهنگ فارسی معین)، مجازاً طعام را نیز گفته اند، (از برهان) (از غیاث)، طعام که بزرگان پخته اند، (انجمن آرا)، طعام، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، اسباب طعام خوری، (منتهی الارب)، به معنی صورت قابهای طعام، مجاز است، (آنندراج)، موقع صرف ناهار و صلای طعام، (فرهنگ فارسی معین)، به معنی عناب است و آن میوه ای باشد مانند سنجد که در دواها بکار برند و خون را صاف کند، (برهان) (از غیاث)، عناب، (ناظم الاطباء)، رجوع به سنجد شیلان شود، در ارسباران، نسترن وحشی را گویند، (یادداشت مؤلف)، غله زار، (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، جایی که علف سبز بسیار دارد، (ناظم الاطباء)
مهمانی عام، (یادداشت مؤلف)، سفرۀ طعام، و با لفظ کشیدن مستعمل است، (آنندراج)، سفرۀ طعام، (از برهان)، سفره و خوان طعام، (غیاث)، سفره، (انجمن آرا)، سماط سلاطین و امرا، (برهان) (ناظم الاطباء)، سفرۀ امرا و بزرگان، (فرهنگ فارسی معین)، مجازاً طعام را نیز گفته اند، (از برهان) (از غیاث)، طعام که بزرگان پخته اند، (انجمن آرا)، طعام، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، اسباب طعام خوری، (منتهی الارب)، به معنی صورت قابهای طعام، مجاز است، (آنندراج)، موقع صرف ناهار و صلای طعام، (فرهنگ فارسی معین)، به معنی عناب است و آن میوه ای باشد مانند سنجد که در دواها بکار برند و خون را صاف کند، (برهان) (از غیاث)، عناب، (ناظم الاطباء)، رجوع به سنجد شیلان شود، در ارسباران، نسترن وحشی را گویند، (یادداشت مؤلف)، غله زار، (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، جایی که علف سبز بسیار دارد، (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان شهرکهنۀ بخش حومه شهرستان قوچان که دارای 359 تن سکنه است، آب آن از قنات و رودخانه و محصول عمده اش غله، انگور و کاردستی مردم قالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان شهرکهنۀ بخش حومه شهرستان قوچان که دارای 359 تن سکنه است، آب آن از قنات و رودخانه و محصول عمده اش غله، انگور و کاردستی مردم قالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
جمع واژۀ شیل به قیاس عربی، رجوع به شیل شود، ماهی خانه، ادارۀ ماهی، محلی که برای صید آماده باشد، (یادداشت مؤلف)، شرکتی که به صید و توزیع وفروش ماهیهای بحر خزر می پردازد، دستگاه صید ماهی در سواحل بحر خزر، (فرهنگ فارسی معین)
جَمعِ واژۀ شیل به قیاس عربی، رجوع به شیل شود، ماهی خانه، ادارۀ ماهی، محلی که برای صید آماده باشد، (یادداشت مؤلف)، شرکتی که به صید و توزیع وفروش ماهیهای بحر خزر می پردازد، دستگاه صید ماهی در سواحل بحر خزر، (فرهنگ فارسی معین)
نام یکی از دهستانهای بخش اندیمشک شهرستان دزفول، قرای آن در کوه و دامنه واقع گردیده است، این دهستان از 49 قریۀ بزرگ وکوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 19هزار نفر است، شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا قالیبافی است، راه های دهستان عبارتند از: قلعه قطب، کره گاب و تنگ پنج، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند، سکنۀ آن 235 تن، آب آن از چشمه، محصول آن غلات، توتون، چغندر، لبنیات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام یکی از دهستانهای بخش اندیمشک شهرستان دزفول، قرای آن در کوه و دامنه واقع گردیده است، این دهستان از 49 قریۀ بزرگ وکوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 19هزار نفر است، شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا قالیبافی است، راه های دهستان عبارتند از: قلعه قطب، کره گاب و تنگ پنج، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند، سکنۀ آن 235 تن، آب آن از چشمه، محصول آن غلات، توتون، چغندر، لبنیات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام حکیمی بود، و او خاک را اله میداند چنانکه دیگران آتش را. (برهان). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان. شیداب پزشکی بودروانشناس از ایران و منظور نظر اعیان و صنادید، در اواخر دولت ایام ضحاک. (دبستان المذاهب ص 76). و مؤلف دبستان در دوازدهمین نظر در مذهب شیدا بیان از عقاید این فرقه بحث کند. (حاشیۀ برهان چ معین). او (شیداب گفته که مبداء اول یعنی واجب الوجود عبارت ازخاک است و از خشکی افروخته شد و از سردی خاک، آب برآمد و از تری آب، هوا، و چون این چهار در هم پیوستندموالید پدیدار گشت. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
نام حکیمی بود، و او خاک را اله میداند چنانکه دیگران آتش را. (برهان). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان. شیداب پزشکی بودروانشناس از ایران و منظور نظر اعیان و صنادید، در اواخر دولت ایام ضحاک. (دبستان المذاهب ص 76). و مؤلف دبستان در دوازدهمین نظر در مذهب شیدا بیان از عقاید این فرقه بحث کند. (حاشیۀ برهان چ معین). او (شیداب گفته که مبداء اول یعنی واجب الوجود عبارت ازخاک است و از خشکی افروخته شد و از سردی خاک، آب برآمد و از تری آب، هوا، و چون این چهار در هم پیوستندموالید پدیدار گشت. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
دهی جزء دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 41هزارگزی شمال باختری ورزقان و 30500گزی شوسۀ تبریز به اهر، کوهستانی و معتدل، دارای 635 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 41هزارگزی شمال باختری ورزقان و 30500گزی شوسۀ تبریز به اهر، کوهستانی و معتدل، دارای 635 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
ماشورۀ غلیان که یک سر آن در آب و سر دیگرش متصل به میانه است، (ناظم الاطباء) نی میان کوزۀ قلیان متصل به تنه قلیان، چوبی میان کاواک که در تنه میانۀ قلیان کنند و سر دیگر آن چوب در میان آب کوزۀ قلیان باشد، نای مانند از چوب تراشیده بلندتر از وجبی که در این میانه استوار کنند و درون آب جای گیرد و دود از آن گذرد و در آب درآید و بار دیگر به گلوی قلیان کش برآید، (یادداشت مؤلف)، نی که در گهواره نهند یک سر آن متصل به آلت طفل و سر دیگر در مرغج، (یادداشت مؤلف)
ماشورۀ غلیان که یک سر آن در آب و سر دیگرش متصل به میانه است، (ناظم الاطباء) نی میان کوزۀ قلیان متصل به تنه قلیان، چوبی میان کاواک که در تنه میانۀ قلیان کنند و سر دیگر آن چوب در میان آب کوزۀ قلیان باشد، نای مانند از چوب تراشیده بلندتر از وجبی که در این میانه استوار کنند و درون آب جای گیرد و دود از آن گذرد و در آب درآید و بار دیگر به گلوی قلیان کش برآید، (یادداشت مؤلف)، نی که در گهواره نهند یک سر آن متصل به آلت طفل و سر دیگر در مرغج، (یادداشت مؤلف)
شنا، (یادداشت مؤلف)، شنا و آب ورزی، (برهان) (آنندراج)، آب ورزی باشد و آنرا شنا، شناب و شناه نیز خوانند، (فرهنگ جهانگیری)، شناوری و سباحت، (ناظم الاطباء)، رجوع به شنا شود، سعی و کوشش و جد و جهد، (ناظم الاطباء)، محنت، (ناظم الاطباء)
شنا، (یادداشت مؤلف)، شنا و آب ورزی، (برهان) (آنندراج)، آب ورزی باشد و آنرا شنا، شناب و شناه نیز خوانند، (فرهنگ جهانگیری)، شناوری و سباحت، (ناظم الاطباء)، رجوع به شنا شود، سعی و کوشش و جد و جهد، (ناظم الاطباء)، محنت، (ناظم الاطباء)
سیل. (غیاث اللغات) (آنندراج). توجبه. لاخیز. جریان روانی تند و سریع آب. (ناظم الاطباء) : رهایی خواهی از سیلاب انبوه قدم بر جای باید بود چون کوه. (ویس و رامین). از زبر سیل بزیر آمد و سیلاب شما گرچه زیر است رهش سوی زبر بگشائید. خاقانی. کنیزک خواست که آتش فتنه را بالا دهد و سیلاب آفت را در تموج آرد. (سندبادنامه ص 77). آن دل که بود ز عشق خالی سیلاب غمش بزاد حالی. نظامی. سلطان چون ایشان را از دور بدید دانست که سیلابی عظیم است. (جهانگشای جوینی). گرچه کوه است مرد را از پای هم به سیلاب غم توان انداخت. سیف اسفرنگ. هر کجا باشند جوق مرغ کور برتو جمع آیند ای سیلاب شور. مولوی. ببند ای پسر دجله چون آب کاست که سودی ندارد چو سیلاب خاست. سعدی. دور از رخ تو دمبدم از گوشۀ چشمم سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت. حافظ. از حادثه لرزند بخود کاخ نشینان ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم. صائب. - سیلاب از سر گذشتن، از چاره گذشتن کاری. تمام شدن و خاتمه پیدا کردن: کنون کوش کآب از کمر درگذشت نه وقتی که سیلاب از سر گذشت. سعدی. سیلاب ز سر گذشت یارا ز اندازه بدرمبر جفا را. سعدی
سیل. (غیاث اللغات) (آنندراج). توجبه. لاخیز. جریان روانی تند و سریع آب. (ناظم الاطباء) : رهایی خواهی از سیلاب انبوه قدم بر جای باید بود چون کوه. (ویس و رامین). از زبر سیل بزیر آمد و سیلاب شما گرچه زیر است رهش سوی زبر بگشائید. خاقانی. کنیزک خواست که آتش فتنه را بالا دهد و سیلاب آفت را در تموج آرد. (سندبادنامه ص 77). آن دل که بود ز عشق خالی سیلاب غمش بزاد حالی. نظامی. سلطان چون ایشان را از دور بدید دانست که سیلابی عظیم است. (جهانگشای جوینی). گرچه کوه است مرد را از پای هم به سیلاب غم توان انداخت. سیف اسفرنگ. هر کجا باشند جوق مرغ کور برتو جمع آیند ای سیلاب شور. مولوی. ببند ای پسر دجله چون آب کاست که سودی ندارد چو سیلاب خاست. سعدی. دور از رخ تو دمبدم از گوشۀ چشمم سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت. حافظ. از حادثه لرزند بخود کاخ نشینان ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم. صائب. - سیلاب از سر گذشتن، از چاره گذشتن کاری. تمام شدن و خاتمه پیدا کردن: کنون کوش کآب از کمر درگذشت نه وقتی که سیلاب از سر گذشت. سعدی. سیلاب ز سر گذشت یارا ز اندازه بدرمبر جفا را. سعدی
دهی است از دهستان کره سنی بخش سلماس شهرستان خوی. دارای 520 تن سکنه. آب آن از درۀ دیرعلی و چشمه و محصول آنجا غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان کره سنی بخش سلماس شهرستان خوی. دارای 520 تن سکنه. آب آن از درۀ دیرعلی و چشمه و محصول آنجا غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، دارای 175 تن سکنه است، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، برنج، پشم و لبنیات می باشد، شغل اهالی زراعت و گله داری است، ساکنین از طایفۀ طیبی هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، دارای 175 تن سکنه است، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، برنج، پشم و لبنیات می باشد، شغل اهالی زراعت و گله داری است، ساکنین از طایفۀ طیبی هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بالا شهرستان نهاوند، واقع در 17هزارگزی جنوب خاوری شهر نهاوند با 761 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان بالا شهرستان نهاوند، واقع در 17هزارگزی جنوب خاوری شهر نهاوند با 761 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
جمع شیل (بسیاق عربی) دستگاه صید ماهی در سواحل بحر خزر، شرکتی که به صید و توزع و فروش ماهیهای بحر خزر می پردازد: شیلات ایران بریدگیها و گشادگیهائی از دریا که در خشکی پیش رفته باشد و در آنجا ماهی صید کنند
جمع شیل (بسیاق عربی) دستگاه صید ماهی در سواحل بحر خزر، شرکتی که به صید و توزع و فروش ماهیهای بحر خزر می پردازد: شیلات ایران بریدگیها و گشادگیهائی از دریا که در خشکی پیش رفته باشد و در آنجا ماهی صید کنند
آپتچن لوراب فرانسوی آواچ (هجاء) آوات سیل. یا سیلاب آب. سیل آب. یا سیلاب ارغوانی. خون روان، لشگر غمزدگان. یا به سیلاب دادن، در سیل فرو بردن غرق کردن، آب فراوان که بر روی زمین جاری شود
آپتچن لوراب فرانسوی آواچ (هجاء) آوات سیل. یا سیلاب آب. سیل آب. یا سیلاب ارغوانی. خون روان، لشگر غمزدگان. یا به سیلاب دادن، در سیل فرو بردن غرق کردن، آب فراوان که بر روی زمین جاری شود