عفط. آوازی چون آواز تیز که از میان دو لب فراهم کرده برآورند، تخفیف گفتار یا کردار کسی را. به عنوان مسخره و تحقیر کسی صدای تیز از دهان برآوردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیشکی بستن و شیشکی انداختن شود
عفط. آوازی چون آواز تیز که از میان دو لب فراهم کرده برآورند، تخفیف گفتار یا کردار کسی را. به عنوان مسخره و تحقیر کسی صدای تیز از دهان برآوردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیشکی بستن و شیشکی انداختن شود
تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه شوشک، شارشک، شاشنگ، شیشو، شاشک، طیهوج، فرفور، نموسک، نموشک، سرخ بال
تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه شوشَک، شارَشک، شاشَنگ، شیشو، شاشَک، طیهوج، فَرفور، نَموسَک، نَموشَک، سُرخ بال
اضراط. یعنی به دهان حکایت صوت ضراط کردن و بدان فسوس کردن و خوار شمردن کسی را. با دهان آوازی چون تیز برآوردن، و بیشتر برای تحقیر کسی کنند. (یادداشت مؤلف). صدایی شبیه به ضرطه منتها بسیار شدید از دهان برآوردن در مقام توهین وتمسخر. معمولاً این عمل را در برابر لاف و گزاف و ادعا و هارت وپورت اشخاص می کنند در صورتی که قصدشان توهین و دادن بدترین جوابها باشد. گاه نیز در موقع مرافعۀ دو کس پس از آنکه یکی صدا را به فریاد بلند کرد یا ضربتی به طرف وارد آورد و مؤثر نیفتاد، ممکن است شخص ثالثی خواه از هواداران طرفین خواه نه، شیشکی ببندد. (از فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به شیشکی شود
اضراط. یعنی به دهان حکایت صوت ضراط کردن و بدان فسوس کردن و خوار شمردن کسی را. با دهان آوازی چون تیز برآوردن، و بیشتر برای تحقیر کسی کنند. (یادداشت مؤلف). صدایی شبیه به ضرطه منتها بسیار شدید از دهان برآوردن در مقام توهین وتمسخر. معمولاً این عمل را در برابر لاف و گزاف و ادعا و هارت وپورت اشخاص می کنند در صورتی که قصدشان توهین و دادن بدترین جوابها باشد. گاه نیز در موقع مرافعۀ دو کس پس از آنکه یکی صدا را به فریاد بلند کرد یا ضربتی به طرف وارد آورد و مؤثر نیفتاد، ممکن است شخص ثالثی خواه از هواداران طرفین خواه نه، شیشکی ببندد. (از فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به شیشکی شود
شیشاک و گوسپند یکساله. (ناظم الاطباء) (از برهان). برۀ شش ماهه را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). برۀ شش ماهه بزرگتر از برۀ پروار. برۀ چاق شش ماهه تا یک ساله. (یادداشت مؤلف). در تداول اهالی خراسان، گوسپند نر که بیش از یک سال عمر داشته باشد. (یادداشت محمد پروین گنابادی). به معنی شیشاک است. (فرهنگ جهانگیری) : گرگ اغلب آن زمان گیرا بود کز رمه شیشک بخود تنها رود. مولوی. چو کلکش از پی ضبط جهان میان دربست فکند مهر شبان گرگ بر سر شیشک. ابن یمین. ، رباب چهارتار. (ناظم الاطباء) (از برهان) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شیشاک شود، عکه. (ناظم الاطباء) (برهان) ، تیهو. شیشاک. شیشوگ، بیاح. (مهذب الاسماء). نوعی از ماهی. (یادداشت مؤلف) ، تیهو را گویند، و آن را شیشاک و شیشو نیز گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
شیشاک و گوسپند یکساله. (ناظم الاطباء) (از برهان). برۀ شش ماهه را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). برۀ شش ماهه بزرگتر از برۀ پروار. برۀ چاق شش ماهه تا یک ساله. (یادداشت مؤلف). در تداول اهالی خراسان، گوسپند نر که بیش از یک سال عمر داشته باشد. (یادداشت محمدِ پروین گنابادی). به معنی شیشاک است. (فرهنگ جهانگیری) : گرگ اغلب آن زمان گیرا بود کز رمه شیشک بخود تنها رود. مولوی. چو کلکش از پی ضبط جهان میان دربست فکند مهر شبان گرگ بر سر شیشک. ابن یمین. ، رباب چهارتار. (ناظم الاطباء) (از برهان) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شیشاک شود، عکه. (ناظم الاطباء) (برهان) ، تیهو. شیشاک. شیشوگ، بیاح. (مهذب الاسماء). نوعی از ماهی. (یادداشت مؤلف) ، تیهو را گویند، و آن را شیشاک و شیشو نیز گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
چارپایی چینی که دارای بدنی زرد و دهان سیاه می باشد، (ناظم الاطباء)، قسمی از پوشاک اسب که به رنگ این حیوان باشد، (ناظم الاطباء)، در اصطلاح اصطبل (در یراق اسب)، کفل پوش اسب، (یادداشت مؤلف) : دامن ابریسکی ّ شیرکی هست چون این لاجوردی دایره، نظام قاری
چارپایی چینی که دارای بدنی زرد و دهان سیاه می باشد، (ناظم الاطباء)، قسمی از پوشاک اسب که به رنگ این حیوان باشد، (ناظم الاطباء)، در اصطلاح اصطبل (در یراق اسب)، کفل پوش اسب، (یادداشت مؤلف) : دامن ابریسکی ّ شیرکی هست چون این لاجوردی دایره، نظام قاری
منسوب است به بیشک. و ابومنصورعبدالرحمن بن محمد بیشکی از مردم بانفوذ و ثروتمند ودوست ابونصر اسماعیل بن حماد جوهری صاحب کتاب الصحاح از آنجاست. (از معجم البلدان). رجوع به بیشک شود
منسوب است به بیشک. و ابومنصورعبدالرحمن بن محمد بیشکی از مردم بانفوذ و ثروتمند ودوست ابونصر اسماعیل بن حماد جوهری صاحب کتاب الصحاح از آنجاست. (از معجم البلدان). رجوع به بیشک شود