جدول جو
جدول جو

معنی شیری - جستجوی لغت در جدول جو

شیری
از طوایف فارس و قبیله ای از اعراب بر عمانند همه ده نشین در حمیران و مضافات آن از ناحیۀ شیب کوه لارستان منزل دارند، از زراعت دیمی و نخلستان معیشت کنند، زبان آنها عربیست، (یادداشت مؤلف)، تیره ای از شعبه جبارۀ ایل عرب (از ایلات خمسۀ فارس)، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
شیری
چگونگی شیر، (یادداشت مؤلف)،
مانند شیر (به معنی لبن)، (از ناظم الاطباء)، به رنگ شیر، سپید کمی مایل به زردی، سپید، (یادداشت مؤلف)،
- شیری رنگ، سپیدرنگ، (ناظم الاطباء)،
، شیرفروش، آنکه شیر فروختن پیشه دارد، لبان، (یادداشت مؤلف)، شیرخوار، شیرخور، شیرخواره: بچۀ شیری، برۀ شیری، (یادداشت مؤلف)،
- خواهر شیری، برادر شیری، هم شیر، هم شیره، که با هم از پستان مادری شیر خورند، خواهر رضاعی، برادر رضاعی، (از یادداشت مؤلف)،
- دندان شیری، (اصطلاح پزشکی) دندانهایی که از دوران شیرخوارگی (شش ماهگی) شروع به نمو می کند و بین 2 تا 3 سالگی نمو آنها تکمیل می شود، تعداد آنها معمولاً بیست عدد است، این دندانها از سن 6سالگی به بعد شروع به ریزش می کنند و به جای آنها دندانهای دایمی می روید و معمولاً آخرین دندانهای شیری بین سنین 11 تا 12 سالگی می افتد، دندانهای شیری به سه دستۀ ثنایا و کانین و آسیای شیری تقسیم میشود، دندان موقتی، (از فرهنگ فارسی معین)،
، در دانه های مغزدار چون فندق و بادام، مایع درون آن، مغز آن که هنوز خوب نبسته باشد و مانند آب و شیر باشد و بتدریج بسته و سخت شود، (یادداشت مؤلف)، تازه (نبات)، شاخ نورسته که سخت نازک و ترد است یا آنکه از درون آن به محض شکسته شدن شیر آید، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شیری
چگونگی شیر (اسد)، شیر بودن، (یادداشت مؤلف) :
توبه کند شیر ز شیری ؟ هگرز
گرچه شتر کاهل و بی حمیت است،
ناصرخسرو،
صورت شیری دل شیریت نیست
گرچه دلت هست دلیریت نیست،
نظامی،
وت پیروزی شیری نماند ...
سعدی،
، تهور و رشادت، (ناظم الاطباء)، خوی شیر، شهامت و شجاعت، دلاوری، دلیری، (یادداشت مؤلف) :
ولی چون بخت روباهی نمودش
ز شیری و جهانگیری چه سودش،
نظامی،
چونکه شیران دلیریش دیدند
شیرگیری و شیریش دیدند،
نظامی،
نه با شیری کسی را رنجه دارد
نه از شیران کسی هم پنجه دارد،
نظامی،
جوانی داری و شیری و شاهی
سری و با سری صاحب کلاهی،
نظامی،
بر فسق سگی که شیریم داد
’لا عیب له’ دلیری یم داد،
نظامی،
با همه زورآوری و مردی و شیری
مرد ندانم که از کمند تو جسته ست،
سعدی،
تهیدستان را دست دلیری بسته است و پنجۀ شیری شکسته، (گلستان)،
- شیری نمودن، اظهارتهور و رشادت کردن مانند شیر، (ناظم الاطباء) :
بنمای به بار عام شیری
تا کس نزند دم دلیری،
نظامی،
، درشتی و خونخواری، (ناظم الاطباء)،
منسوب به شیر به معنی پادشاهان بامیان:
بیش از همه شاهان است از ماضی و مستقبل
بیش از همه میران است از شیری و از شاری،
منوچهری،
،
یک قسمت از جهاز و کشتی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شیری
لبنٌ
تصویری از شیری
تصویر شیری
دیکشنری فارسی به عربی
شیری
Milky
تصویری از شیری
تصویر شیری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
شیری
laiteux
تصویری از شیری
تصویر شیری
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شیری
ناتنی رضاعی
فرهنگ گویش مازندرانی
شیری
חָלָבִי
تصویری از شیری
تصویر شیری
دیکشنری فارسی به عبری
شیری
milchig
تصویری از شیری
تصویر شیری
دیکشنری فارسی به آلمانی
شیری
молочний
تصویری از شیری
تصویر شیری
دیکشنری فارسی به اوکراینی
شیری
mleczny
تصویری از شیری
تصویر شیری
دیکشنری فارسی به لهستانی
شیری
奶白色的
تصویری از شیری
تصویر شیری
دیکشنری فارسی به چینی
شیری
leitoso
تصویری از شیری
تصویر شیری
دیکشنری فارسی به پرتغالی
شیری
lattiginoso
تصویری از شیری
تصویر شیری
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
شیری
lechoso
تصویری از شیری
تصویر شیری
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
شیری
melkachtig
تصویری از شیری
تصویر شیری
دیکشنری فارسی به هلندی
شیری
ミルキーな
تصویری از شیری
تصویر شیری
دیکشنری فارسی به ژاپنی
شیری
दुग्धीय
تصویری از شیری
تصویر شیری
دیکشنری فارسی به هندی
شیری
berwarna susu
تصویری از شیری
تصویر شیری
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
شیری
우유 같은
تصویری از شیری
تصویر شیری
دیکشنری فارسی به کره ای
شیری
دودھیا
تصویری از شیری
تصویر شیری
دیکشنری فارسی به اردو
شیری
দুধের
تصویری از شیری
تصویر شیری
دیکشنری فارسی به بنگالی
شیری
นม
تصویری از شیری
تصویر شیری
دیکشنری فارسی به تایلندی
شیری
молочный
تصویری از شیری
تصویر شیری
دیکشنری فارسی به روسی
شیری
sütlü
تصویری از شیری
تصویر شیری
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
شیری
maziwa
تصویری از شیری
تصویر شیری
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرو
تصویر شیرو
(پسرانه)
پهلوان معاصر با گشتاسب، نام سردار فریدون، شیرویه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شعری
تصویر شعری
(دخترانه)
نام ستاره ای
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیری
تصویر بیری
(دخترانه)
زنی که شیر می دوشد (نگارش کردی: بری)
فرهنگ نامهای ایرانی
(بَ)
احمد بشیری بن محمد. محدث بود. (منتهی الارب). احمد بن محمد بن عبدالله بشیری. وی از علی بن خشرم روایت کرده و عبدالله بن جعفر بن ورد و دیگران از وی روایت دارند. (از اللباب ج 1). واژه ی محدث از ریشه ’حدیث’ گرفته شده و به کسی اطلاق می شود که تخصص در نقل، حفظ و تحلیل احادیث دارد. این فرد معمولاً بر متون حدیثی مسلط است و می تواند صحیح را از ضعیف تشخیص دهد. محدثان نقش نگهدارنده سنت نبوی را داشتند و از طریق کتابت یا روایت شفاهی، احادیث را به نسل های بعدی منتقل کردند. برخی از معروف ترین محدثان عبارتند از بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابومحمد عبدالله بن محمد اشیری. پیشوای اهل حدیث و فقه و ادب در شام و بویژه در حلب بود. عون الدین ابوالمظفر یحیی بن محمد بن هبیره، وزیر مقتفی و مستنجد از ملک عادل نورالدین محمود بن زنگی درخواست کرد که اشیری را نزد وی گسیل دارد، نورالدین درخواست او را پذیرفت و اشیری را بسوی او روانه کرد، اشیری کتاب ابن هبیره موسوم به الایضاح فی شرح معانی الصحاح را در حضور خود وی قرائت کرد و میان آن دو درباره مسئله ای که در آن اختلاف نظر داشتند منافره ای روی داد که هر دو از یکدیگر خشمگین شدند ولی بدنبال آن وزیر معذرت خواست و به وی احسان فراوان کرد. آنگاه اشیری از بغداد به مکه رفت و سپس به شام بازگشت و بسال 561 هجری قمری در بقاع بعلبک درگذشت. (از معجم البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاری
تصویر شاری
خریدار، استون درخشگیر، ستیزه گر نام برخی ازرویگردانان (خوارج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیری
تصویر سیری
عدم رغبت به طعام، پری و سرشاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیری
تصویر خیری
گل همیشه بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیری
تصویر بیری
فرش گستردنی
فرهنگ لغت هوشیار