نوعی بازی فکری که بر روی یک صفحه ۶۴ خانه ای سیاه و سفید با ۳۲ مهره (۱۶ سفید و ۱۶ سیاه) صورت می گیرد. هردسته از مهره های سیاه و سفید شامل ۸ مهرۀ پیاده و ۲ رخ و ۲ اسب و ۲ فیل و یک وزیر یا فرزین و یک شاه است. می گویند آن را در زمان انوشیروان از هندوستان به ایران آورد ه اند
نوعی بازی فکری که بر روی یک صفحه ۶۴ خانه ای سیاه و سفید با ۳۲ مهره (۱۶ سفید و ۱۶ سیاه) صورت می گیرد. هردسته از مهره های سیاه و سفید شامل ۸ مهرۀ پیاده و ۲ رخ و ۲ اسب و ۲ فیل و یک وزیر یا فرزین و یک شاه است. می گویند آن را در زمان انوشیروان از هندوستان به ایران آورد ه اند
شطرنج، نوعی بازی فکری که بر روی یک صفحه ۶۴ خانه ای سیاه و سفید با ۳۲ مهره (۱۶ سفید و ۱۶ سیاه) صورت می گیرد. هردسته از مهره های سیاه و سفید شامل ۸ مهرۀ پیاده و ۲ رخ و ۲ اسب و ۲ فیل و یک وزیر یا فرزین و یک شاه است. می گویند آن را در زمان انوشیروان از هندوستان به ایران آورد ه اند
شطرنج، نوعی بازی فکری که بر روی یک صفحه ۶۴ خانه ای سیاه و سفید با ۳۲ مهره (۱۶ سفید و ۱۶ سیاه) صورت می گیرد. هردسته از مهره های سیاه و سفید شامل ۸ مهرۀ پیاده و ۲ رخ و ۲ اسب و ۲ فیل و یک وزیر یا فرزین و یک شاه است. می گویند آن را در زمان انوشیروان از هندوستان به ایران آورد ه اند
دهی از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند. واقع در 18هزارگزی شمال بیرجند. سر راه شوسۀ عمومی مشهد به زاهدان. دامنه، معتدل. دارای 72 تن سکنه. آب آن ازقنات. محصول آنجا غلات و میوه. شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند. واقع در 18هزارگزی شمال بیرجند. سر راه شوسۀ عمومی مشهد به زاهدان. دامنه، معتدل. دارای 72 تن سکنه. آب آن ازقنات. محصول آنجا غلات و میوه. شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
معرب شیرۀ فارسی. روغن کنجد. (آنندراج) (ازبرهان) (از ذخیرۀ خوارزمشاهی) (ناظم الاطباء) (از بحر الجواهر). روغن کنجد. شیره. دهن الجلجلان. دهن السمسم. دهن الحل. (یادداشت مؤلف). به لغت رومی انطوف وبه هندی تیلی و به سریانی شحادلیا گویند و به عربی دهن الحل و به فارسی روغن کنجد گویند. (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). رجوع به مترادفات کلمه شود
معرب شیرۀ فارسی. روغن کنجد. (آنندراج) (ازبرهان) (از ذخیرۀ خوارزمشاهی) (ناظم الاطباء) (از بحر الجواهر). روغن کنجد. شیره. دُهْن الجلجلان. دهن السمسم. دهن الحل. (یادداشت مؤلف). به لغت رومی انطوف وبه هندی تیلی و به سریانی شحادلیا گویند و به عربی دهن الحل و به فارسی روغن کنجد گویند. (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). رجوع به مترادفات کلمه شود
معرب نیرنگ است. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). افسونی مانند سحر. (منتهی الارب). مکر. حیله. سحر. افسون. (رشیدی) (برهان قاطع) (آنندراج). طلسم. جادوئی. (از برهان) رجوع به نیرنگ شود: مهر مفکن بر این سرای سپنج کاین جهان هست بازی و نیرنج. رودکی. سحر و نیرنج و طلسمات که سودی ننمود هم به افسونگر هاروت سیر باز دهید. خاقانی. در حب و بغض و حل و عقد و افسون و نیرنج ید بیضا و دم مسیحا دارد. (سندبادنامه ص 242). در جمله به تزویر و شعوذه و نیرنج فقیره همگی زن در ضبط آورد. (سندبادنامه ص 191). - نیرنجات، حقه بازی. چشم بندی: علم نیرنجات، علم الحیل. (یادداشت مؤلف). جمع نیرنج است. رجوع به نیرنج و نیرنگ شود: اگر اجازه یابم از طلسمات و نیرنجات ایشان حکایتی باز نمایم. (سندبادنامه ص 189). چون قضا آهنگ نیرنجات کرد روستائی شهریی را مات کرد. مولوی. علم نیرنجات و سحر و فلسفه گرچه نشناسند حق المعرفه. مولوی
معرب نیرنگ است. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). افسونی مانند سحر. (منتهی الارب). مکر. حیله. سحر. افسون. (رشیدی) (برهان قاطع) (آنندراج). طلسم. جادوئی. (از برهان) رجوع به نیرنگ شود: مهر مفکن بر این سرای سپنج کاین جهان هست بازی و نیرنج. رودکی. سحر و نیرنج و طلسمات که سودی ننمود هم به افسونگر هاروت سیر باز دهید. خاقانی. در حب و بغض و حل و عقد و افسون و نیرنج ید بیضا و دم مسیحا دارد. (سندبادنامه ص 242). در جمله به تزویر و شعوذه و نیرنج فقیره همگی ِ زن در ضبط آورد. (سندبادنامه ص 191). - نیرنجات، حقه بازی. چشم بندی: علم نیرنجات، علم الحیل. (یادداشت مؤلف). جمع نیرنج است. رجوع به نیرنج و نیرنگ شود: اگر اجازه یابم از طلسمات و نیرنجات ایشان حکایتی باز نمایم. (سندبادنامه ص 189). چون قضا آهنگ نیرنجات کرد روستائی شهریی را مات کرد. مولوی. علم نیرنجات و سحر و فلسفه گرچه نشناسند حق المعرفه. مولوی
مأخوذ از شترنگ فارسی که بازی معروف است. گویند در زمان انوشیروان این بازی را از هند به ایران آوردند و بزرگمهر درمقابل آن بازی نرد را اختراع نموده به هند فرستاد. (ناظم الاطباء). بازیی است معروف و به فارسی آوند خوانند و سین لغتی است در آن و آن مأخوذ است از شطاره یا از تسطیر. (منتهی الارب). به کسر شین نوعی بازی است و نباید بفتح شین آورد و به سین هم آمده است. (از اقرب الموارد). در قاموس و مؤید الفضلاء و مدار و منتخب اللغات به کسر شین آمده و صاحب بهار عجم و دیگر اهل لغت نیز به کسر شین نوشته اند و به فتح ضعیف گفته اند چرا که معرب است و وزن فعل بالفتح در کلام عرب نیامده و صاحب بهار عجم نوشته که این معرب سترنگ است که لفظ فارسی است به معنی بیخی که بصورت آدمی باشد و لهذا آن را مردم گیا نیز گویند چون اکثر مهره های این بازی به نام انسان است بمجاز این بازی را نیز سترنگ گفته اند و نیز صاحب بهار عجم نوشته که بعضی محققین چنین گفته اند که معرب چترنگ است که لفظ هندی است مرکب از چتر که به معنی عدد چهار است و انگ که به معنی عضو است و به مجاز به معنی رکن استعمال یافته لهذا چترانگ فوجی را گویند که چهار رکن داشته باشد و این بازی نیز چهار رکن دارد سوای شاه و فرزین که فیل و اسب و رخ و پیاده است. و بعضی معرب شدرنج که مرادف رفت رنج باشد و بعضی معرب صدرنگ گفته اند و رنگ به معنی حیله. نام واضع شطرنج حکیم لجلاج است. و بعضی محققین نوشته اند که واضع صهصه بن واهربن فیلسوف است و صاحب رشیدی در جایی نوشته که شطرنج به معنی اقسام غله که بهم آمیزند پس از این مستفاد می شود که شطرنج معرب آن باشد و به مناسبت آمیزش اقسام مهره ها بازی معروف را نیز شطرنج می گفته اند و خان آرزو در سراج اللغات نوشته که اگرچه لفظ شطرنج را با کسر نوشته لیکن به فتح هم صحیح است. و با لفظ باختن و چیدن و گستردن و ساختن مستعمل. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). فارسی معرب و برخی شین آن را مکسور گردانند تا با وزن جردحل موافق شود زیرا در زبان عرب اصل فعلل وجود ندارد. (ازالمعرب جوالیقی ص 209). لیدیان از حیث هوش و ذکا و ابتکار در مرتبۀ عالی بودند و بازی شطرنج را پیش از هندیها شناختند و ادعای هندیان در اختراع شطرنج عاری از حقیقت است. (از نقود العربیه ص 87). گویند چون طلحند پسر مای هندی در جنگ با ’گو’ پسر عم و برادر امی خود بر سر تاج و تخت کشته شد و مادر وی از مرگ او بیقرار گشت گروهی از دانشمندان هندی شطرنج را اختراع کردند تا این زن بدان سرگرم گردد و مرگ فرزند از یادببرد صاحب آنندراج واضع شطرنج را صهصه بن واهر از حکمای هندو صاحب برهان صهصه بن واهر و دیگری نذربن داهریا مصه نگاشته. (یادداشت مؤلف). شترنگ. پهلوی شترنگ از سنسکریت شترنگه. (از فرهنگ فارسی معین). صفحه ای مسطح از چوب و جز آن خانه خانه که در هر ضلع هشت خانه به دو رنگ سیاه و سپید و در تمام سطح شصت و چهار خانه سیاه و سپید دارد و مهره هایی به شکل و اسامی شاه و وزیر و رخ و فیل و اسب و پیاده در دو رده روی این صفحه و یا به اصطلاح قدما ’رقعه’ چینند چون دو صف سپاه. شاه و وزیر در وسط ردۀ اول قرار گیرند و طرفین آن دو پیل یکی در خانه سیاه و یکی در خانه سفیدواقع شود و سپس دو اسب، و در دو مربع آخر دو طرف صف اول دو رخ جای داده شود و هشت پیاده در صف دوم (بطرف داخل صفحه) در هر خانه یکی چیده شود. و در سوی دیگر شطرنج نیز به همین نحو مهره ها را ترتیب می دهند. حرکت فیل اریب است و هرچند خانه که بتواند پیش می رود و حرکت پیاده مستقیم اما یک خانه یک خانه است و مهرۀ حریف را از چپ و راست می زند. حرکت اسب یک خانه به جلو و سپس خانه دیگر به چپ یا راست است. رخ مستقیم حرکت می کند هر مقدار خانه که بتواند. و وزیر مستقیم و چپ و راست هر چند خانه که بتواند حرکت می کند. و شاه به هر سو می تواند رفت اما خانه به خانه: چو این کار دیگرت آمد به بن ز شطرنج باید که رانی سخن. فردوسی. ز شطرنج و از باژ و از رنج اوی بگفت آنچه آمد ز شطرنج اوی. فردوسی. دگر بهره شطرنج بودی و نرد سخن گفتن از روزگار نبرد. فردوسی. شطرنج فریب را تو شاه و ما رخ مر اسب نشاط را رکابی یا رخ. عنصری. شاخ گل شطرنج سیمین و عقیقین گشته است وقت شبگیران به نطع سبز بر شطرنج باز. منوچهری. دل بجای شاه باشد وین دگر اندامها ساخته چون لشکر شطرنج یکدیگر فراز. منوچهری. باز شطرنج ملک با دو سه تن با دو چشم و دورنگ بی تعلیم. بوحنیفۀ اسکافی. از استخوان پیل ندیدی که چربدست هم پیل سازد از پی شطرنج پادشا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 15). گفت: شه ! شه ! و آن شه کبرآورش یک یک آن شطرنج برزد بر سرش. مولوی. به شطرنج اندرون هم شاه باشد. ابن یمین. عشق بازان هرکجا شطرنج همت گسترند مور را عار آید از ملک سلیمان باختن. ملا شانی تکلو (از آنندراج). رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 77 و 510 و تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 5 ص 160 و مدخل طلحند شود. - بساط شطرنج، رقعه. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب عرصۀ شطرنج و رقعۀ شطرنج در ذیل همین مدخل شود. - رقعۀ شطرنج، بساط شطرنج. صفحۀشطرنج: هر سویی از جوی جوی رقعۀ شطرنج بود بیدق زرین نمود غنچه ز روی تراب. خاقانی. چون کنی از نطعخاک رقعۀ شطرنج رزم از پس گرد نبرد چرخ شود خاکسار. خاقانی. - شاه شطرنج، مهره هایی در شطرنج که شاه نامیده می شوند: شاه شطرنج را نگیرد کس. - شطرنج استخوان کردن، کنایه از ساختن مهرۀ شطرنج بود. (آنندراج) : تا رخ نهمش پس از فنا نیز شطرنج کنید استخوانم. کمال خجندی (از آنندراج). - شطرنج چهار در شانزده، نوعی شطرنج دیگر و باختن آن به کعبتین است اگر چون کعبتین بزنند یکی آید پیاده ببازد و اگر دو آید رخ و اگر سه اسب و اگر چهار فیل و اگر پنج آید فرزین و اگرشش، شاه. (از نفایس الفنون). - شطرنج چیدن، بساط شطرنج گستردن: شطرنج عامیانه بچینیم بعد از این چون باتو در مواجه ننشست نرد ما. زمانای مشهور (از آنندراج). - شطرنج دایره، شطرنج دیگر است که به دایره نهاده اند و در میان دایره دایرۀ کوچکی گذاشته اند که هرگاه شاه درماند در آن دایره رود و آنجا هیچ چیز بر او نیفتد مگر از آنجا بیرون رود. پیاده در این شطرنج نیز فرزین نشود و فیلها به یکدیگر رسند و چون دو پیاده از یکروی برآیند یکدیگر را بزنند و باختن آن همچو مرقع معروف است. (نفایس الفنون). - شطرنج ذوات الحصون،و آن ده درصد باشد و بر کنارهای او از چهار گوشه چهار خانه دیگر باشد که آن را حصن خوانند و در وی چهار دبابه آورده اند که بر مثال رخ رود ولیکن به انحراف. و هرگز در این شطرنج بیدق فرزین نشود و باختن او همچو باختن شطرنج مرقع است اما اگر شاه درماند اگر تواند خود را در حصنها اندازد که هیچ چیز بر او نیفتد الا آنکه راه او گرفته شود که به حصن نتواند رفتن. (از نفایس الفنون). - شطرنج کبیر، شطرنج دیگر است و بر آن زرافه و شیر و چیزهای دیگر در افزوده اند که شرح آن مطول است. (از نفایس الفنون). - عرصۀ شطرنج، بساط شطرنج: پیادۀ عاج در عرصۀ شطرنج بسر می برد و فرزین می شود. (گلستان سعدی). تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند عرصۀ شطرنج رندان را مجال شاه نیست. حافظ
مأخوذ از شترنگ فارسی که بازی معروف است. گویند در زمان انوشیروان این بازی را از هند به ایران آوردند و بزرگمهر درمقابل آن بازی نرد را اختراع نموده به هند فرستاد. (ناظم الاطباء). بازیی است معروف و به فارسی آوند خوانند و سین لغتی است در آن و آن مأخوذ است از شطاره یا از تسطیر. (منتهی الارب). به کسر شین نوعی بازی است و نباید بفتح شین آورد و به سین هم آمده است. (از اقرب الموارد). در قاموس و مؤید الفضلاء و مدار و منتخب اللغات به کسر شین آمده و صاحب بهار عجم و دیگر اهل لغت نیز به کسر شین نوشته اند و به فتح ضعیف گفته اند چرا که معرب است و وزن فعل بالفتح در کلام عرب نیامده و صاحب بهار عجم نوشته که این معرب سترنگ است که لفظ فارسی است به معنی بیخی که بصورت آدمی باشد و لهذا آن را مردم گیا نیز گویند چون اکثر مهره های این بازی به نام انسان است بمجاز این بازی را نیز سترنگ گفته اند و نیز صاحب بهار عجم نوشته که بعضی محققین چنین گفته اند که معرب چترنگ است که لفظ هندی است مرکب از چتر که به معنی عدد چهار است و انگ که به معنی عضو است و به مجاز به معنی رکن استعمال یافته لهذا چترانگ فوجی را گویند که چهار رکن داشته باشد و این بازی نیز چهار رکن دارد سوای شاه و فرزین که فیل و اسب و رخ و پیاده است. و بعضی معرب شدرنج که مرادف رفت رنج باشد و بعضی معرب صدرنگ گفته اند و رنگ به معنی حیله. نام واضع شطرنج حکیم لجلاج است. و بعضی محققین نوشته اند که واضع صهصه بن واهربن فیلسوف است و صاحب رشیدی در جایی نوشته که شطرنج به معنی اقسام غله که بهم آمیزند پس از این مستفاد می شود که شطرنج معرب آن باشد و به مناسبت آمیزش اقسام مهره ها بازی معروف را نیز شطرنج می گفته اند و خان آرزو در سراج اللغات نوشته که اگرچه لفظ شطرنج را با کسر نوشته لیکن به فتح هم صحیح است. و با لفظ باختن و چیدن و گستردن و ساختن مستعمل. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). فارسی معرب و برخی شین آن را مکسور گردانند تا با وزن جِردَحل موافق شود زیرا در زبان عرب اصل فَعلَل وجود ندارد. (ازالمعرب جوالیقی ص 209). لیدیان از حیث هوش و ذکا و ابتکار در مرتبۀ عالی بودند و بازی شطرنج را پیش از هندیها شناختند و ادعای هندیان در اختراع شطرنج عاری از حقیقت است. (از نقود العربیه ص 87). گویند چون طلحند پسر مای هندی در جنگ با ’گو’ پسر عم و برادر امی خود بر سر تاج و تخت کشته شد و مادر وی از مرگ او بیقرار گشت گروهی از دانشمندان هندی شطرنج را اختراع کردند تا این زن بدان سرگرم گردد و مرگ فرزند از یادببرد صاحب آنندراج واضع شطرنج را صهصه بن واهر از حکمای هندو صاحب برهان صهصه بن واهر و دیگری نذربن داهریا مصه نگاشته. (یادداشت مؤلف). شترنگ. پهلوی شترنگ از سنسکریت شترنگه. (از فرهنگ فارسی معین). صفحه ای مسطح از چوب و جز آن خانه خانه که در هر ضلع هشت خانه به دو رنگ سیاه و سپید و در تمام سطح شصت و چهار خانه سیاه و سپید دارد و مهره هایی به شکل و اسامی شاه و وزیر و رخ و فیل و اسب و پیاده در دو رده روی این صفحه و یا به اصطلاح قدما ’رقعه’ چینند چون دو صف سپاه. شاه و وزیر در وسط ردۀ اول قرار گیرند و طرفین آن دو پیل یکی در خانه سیاه و یکی در خانه سفیدواقع شود و سپس دو اسب، و در دو مربع آخر دو طرف صف اول دو رخ جای داده شود و هشت پیاده در صف دوم (بطرف داخل صفحه) در هر خانه یکی چیده شود. و در سوی دیگر شطرنج نیز به همین نحو مهره ها را ترتیب می دهند. حرکت فیل اُریب است و هرچند خانه که بتواند پیش می رود و حرکت پیاده مستقیم اما یک خانه یک خانه است و مهرۀ حریف را از چپ و راست می زند. حرکت اسب یک خانه به جلو و سپس خانه دیگر به چپ یا راست است. رخ مستقیم حرکت می کند هر مقدار خانه که بتواند. و وزیر مستقیم و چپ و راست هر چند خانه که بتواند حرکت می کند. و شاه به هر سو می تواند رفت اما خانه به خانه: چو این کار دیگرت آمد به بن ز شطرنج باید که رانی سخن. فردوسی. ز شطرنج و از باژ و از رنج اوی بگفت آنچه آمد ز شطرنج اوی. فردوسی. دگر بهره شطرنج بودی و نرد سخن گفتن از روزگار نبرد. فردوسی. شطرنج فریب را تو شاه و ما رخ مر اسب نشاط را رکابی یا رخ. عنصری. شاخ گل شطرنج سیمین و عقیقین گشته است وقت شبگیران به نطع سبز بر شطرنج باز. منوچهری. دل بجای شاه باشد وین دگر اندامها ساخته چون لشکر شطرنج یکدیگر فراز. منوچهری. باز شطرنج ملک با دو سه تن با دو چشم و دورنگ بی تعلیم. بوحنیفۀ اسکافی. از استخوان پیل ندیدی که چربدست هم پیل سازد از پی شطرنج پادشا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 15). گفت: شه ! شه ! و آن شه کبرآورش یک یک آن شطرنج برزد بر سرش. مولوی. به شطرنج اندرون هم شاه باشد. ابن یمین. عشق بازان هرکجا شطرنج همت گسترند مور را عار آید از ملک سلیمان باختن. ملا شانی تکلو (از آنندراج). رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 77 و 510 و تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 5 ص 160 و مدخل طلحند شود. - بساط شطرنج، رقعه. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب عرصۀ شطرنج و رقعۀ شطرنج در ذیل همین مدخل شود. - رقعۀ شطرنج، بساط شطرنج. صفحۀشطرنج: هر سویی از جوی جوی رقعۀ شطرنج بود بیدق زرین نمود غنچه ز روی تراب. خاقانی. چون کنی از نطعخاک رقعۀ شطرنج رزم از پس گرد نبرد چرخ شود خاکسار. خاقانی. - شاه شطرنج، مهره هایی در شطرنج که شاه نامیده می شوند: شاه شطرنج را نگیرد کس. - شطرنج استخوان کردن، کنایه از ساختن مهرۀ شطرنج بود. (آنندراج) : تا رخ نهمش پس از فنا نیز شطرنج کنید استخوانم. کمال خجندی (از آنندراج). - شطرنج چهار در شانزده، نوعی شطرنج دیگر و باختن آن به کعبتین است اگر چون کعبتین بزنند یکی آید پیاده ببازد و اگر دو آید رخ و اگر سه اسب و اگر چهار فیل و اگر پنج آید فرزین و اگرشش، شاه. (از نفایس الفنون). - شطرنج چیدن، بساط شطرنج گستردن: شطرنج عامیانه بچینیم بعد از این چون باتو در مواجه ننشست نرد ما. زمانای مشهور (از آنندراج). - شطرنج دایره، شطرنج دیگر است که به دایره نهاده اند و در میان دایره دایرۀ کوچکی گذاشته اند که هرگاه شاه درماند در آن دایره رود و آنجا هیچ چیز بر او نیفتد مگر از آنجا بیرون رود. پیاده در این شطرنج نیز فرزین نشود و فیلها به یکدیگر رسند و چون دو پیاده از یکروی برآیند یکدیگر را بزنند و باختن آن همچو مرقع معروف است. (نفایس الفنون). - شطرنج ذوات الحصون،و آن ده درصد باشد و بر کنارهای او از چهار گوشه چهار خانه دیگر باشد که آن را حصن خوانند و در وی چهار دبابه آورده اند که بر مثال رخ رود ولیکن به انحراف. و هرگز در این شطرنج بیدق فرزین نشود و باختن او همچو باختن شطرنج مرقع است اما اگر شاه درماند اگر تواند خود را در حصنها اندازد که هیچ چیز بر او نیفتد الا آنکه راه او گرفته شود که به حصن نتواند رفتن. (از نفایس الفنون). - شطرنج کبیر، شطرنج دیگر است و بر آن زرافه و شیر و چیزهای دیگر در افزوده اند که شرح آن مطول است. (از نفایس الفنون). - عرصۀ شطرنج، بساط شطرنج: پیادۀ عاج در عرصۀ شطرنج بسر می برد و فرزین می شود. (گلستان سعدی). تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند عرصۀ شطرنج رندان را مجال شاه نیست. حافظ
مرکّب از: بی + رنج، آسوده. راحت. سلیم. سالم. بی درد و رنج. تندرست: باز تو بیرنج باش و جان تو خرم با نی و با رود و بانبیذ قناروز. رودکی. همیشه تن شاه بیرنج باد نشستش همه بر سر گنج باد. فردوسی. چو ماهوی گنج خداوند خویش بیاورد بیرنج بنهاد پیش. فردوسی. بدادمت بیرنج فرزندوار بگیتی تو مانی ز من یادگار. فردوسی. یکی بیرنج و بیدرد و دو بی سختی و بیماری سیم بی ذل و بیخواری چهارم بیغم و شادی. منوچهری. وز قسمت ارزاق بپرسیدم و گفتم چونست غمی زاهد و بیرنج ستمگر. ناصرخسرو. یک زاهد رنجور و دگر زاهد بیرنج یک کافر شادان و دگر کافر غمخور. ناصرخسرو. - بیرنج گشتن، آسوده و آرام شدن: ز ترکان همه بیشۀ نارون برستند و بیرنج گشت انجمن. فردوسی. ، سلیم. بی آزار و اذیت. که رنج نرساند: بپرسیدشان گفت بیرنج کیست بهر جای درویش و بی گنج کیست. فردوسی. خنک مرد بیرنج و پرهیزگار بویژه کسی کو بود شهریار. فردوسی. تو بیرنج را رنج منمای هیچ همه مردی و داددادن بسیج. فردوسی. رنجه دارنده کم زید چو مگس هست بیرنج از آن زید کرکس. سنائی. ، بیزحمت. بدون مشقت. آسان. سهل. بدون تعب: شهنشاه را کارها ساخته ست در این کار بیرنج پرداخته ست. فردوسی. همی گفت بیرنج تخت این بود که بی کوشش و درد و نفرین بود. فردوسی. که اندر جهان سود بیرنج نیست هم آنرا که کاهل بود گنج نیست. فردوسی. تا نبینی رنج و ناموزی ز دانا علم حق کی توانی دید بیرنج آنچه آن نادان ندید. ناصرخسرو. ترا بیرنج حلوائی چنین نرم برنج سرد را تا کی کنی گرم. نظامی. - بی رنج یافتن، بی زحمت به دست آوردن: چو بی رنج یابی تو بیرنج باش نگهبان این لشکر و گنج باش. فردوسی
مُرَکَّب اَز: بی + رنج، آسوده. راحت. سلیم. سالم. بی درد و رنج. تندرست: باز تو بیرنج باش و جان تو خرم با نی و با رود و بانبیذ قناروز. رودکی. همیشه تن شاه بیرنج باد نشستش همه بر سر گنج باد. فردوسی. چو ماهوی گنج خداوند خویش بیاورد بیرنج بنهاد پیش. فردوسی. بدادمت بیرنج فرزندوار بگیتی تو مانی ز من یادگار. فردوسی. یکی بیرنج و بیدرد و دو بی سختی و بیماری سیم بی ذل و بیخواری چهارم بیغم و شادی. منوچهری. وز قسمت ارزاق بپرسیدم و گفتم چونست غمی زاهد و بیرنج ستمگر. ناصرخسرو. یک زاهد رنجور و دگر زاهد بیرنج یک کافر شادان و دگر کافر غمخور. ناصرخسرو. - بیرنج گشتن، آسوده و آرام شدن: ز ترکان همه بیشۀ نارون برستند و بیرنج گشت انجمن. فردوسی. ، سلیم. بی آزار و اذیت. که رنج نرساند: بپرسیدشان گفت بیرنج کیست بهر جای درویش و بی گنج کیست. فردوسی. خنک مرد بیرنج و پرهیزگار بویژه کسی کو بود شهریار. فردوسی. تو بیرنج را رنج منمای هیچ همه مردی و داددادن بسیج. فردوسی. رنجه دارنده کم زید چو مگس هست بیرنج از آن زید کرکس. سنائی. ، بیزحمت. بدون مشقت. آسان. سهل. بدون تعب: شهنشاه را کارها ساخته ست در این کار بیرنج پرداخته ست. فردوسی. همی گفت بیرنج تخت این بود که بی کوشش و درد و نفرین بود. فردوسی. که اندر جهان سود بیرنج نیست هم آنرا که کاهل بود گنج نیست. فردوسی. تا نبینی رنج و ناموزی ز دانا علم حق کی توانی دید بیرنج آنچه آن نادان ندید. ناصرخسرو. ترا بیرنج حلوائی چنین نرم برنج سرد را تا کی کنی گرم. نظامی. - بی رنج یافتن، بی زحمت به دست آوردن: چو بی رنج یابی تو بیرنج باش نگهبان این لشکر و گنج باش. فردوسی
پارسی تازی گشته شترنگ سترنگ در بیشینه واژه نامه ها شطرنج آمده بازیی است که به وسیله مهره های با اشکال مختلف: شاه وزیر اسب رخ فیل پیاده بر روی صحنه ای چوبین دارای خانه های متعدد بازی کنند
پارسی تازی گشته شترنگ سترنگ در بیشینه واژه نامه ها شطرنج آمده بازیی است که به وسیله مهره های با اشکال مختلف: شاه وزیر اسب رخ فیل پیاده بر روی صحنه ای چوبین دارای خانه های متعدد بازی کنند