جدول جو
جدول جو

معنی شیردوشه - جستجوی لغت در جدول جو

شیردوشه(شی شَ / شِ)
آوندی که در آن شیر می دوشند. (ناظم الاطباء) : دلوج، تهی کردن شیردوشه را از شیر در کاسه. مدلجه، شیردوشۀ چرمین بزرگ که بدان شیر به سوی کاسه ها نقل کرده شود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیدوش
تصویر شیدوش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری جنگاور در دربار فریدون پادشاه پیشدادی، نیز نام پسر گودرز پهلوان ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرویه
تصویر شیرویه
(پسرانه)
شجاع، دلیر، شکوهمند، صاحب شأن، صاحب شوکت، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسرخسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیردوش
تصویر شیردوش
آنکه شیر می دوشد، ظرفی که در آن شیر می دوشند، دستگاهی که زنان تازه زا برای دوشیدن شیر خود به کار می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرده
تصویر شیرده
شیر دهنده، زن یا حیوان ماده که شیر می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرونه
تصویر شیرونه
شیرینک، جوش های ریزی که بیشتر روی پوست بدن کودکان تولید می شود، زردزخم، شیرینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرویه
تصویر شیرویه
شیر مانند، شجاع و دلیر، صاحب شان و شوکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیروش
تصویر شیروش
شیر مانند مانند شیر، کنایه از شجاع، دلیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیوشه
تصویر شیوشه
شوشه، طلا یا نقره که آن را گداخته و در ناوچه ریخته باشند، شفشه، شمش، هر چیز شبیه شمش، آبی که در زمستان بر سر ناودان یخ می بندد و آویزان می شود، لوح یا علامتی که بر گور کسی نصب می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(شُ شَ / شِ)
شوشۀ طلا و نقره. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان). رجوع به شوشه شود، دنبالۀ خیار و خربزه و جز آن. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
قلۀ مهم کوههای غربی یزد، به ارتفاع 3660 گز، (از جغرافیای طبیعی کیهان)، نام کوهی به یزد، (یادداشت مؤلف)، کوهی است در جنوب غربی یزد که قلۀ آن 4075 گز ارتفاع دارد، وجود همین کوه سبب شده است که در کنار دشتی سوزان و بی آب و علف، یزد و اطراف آن آب و هوایی بسیار خنک و مطبوع داشته باشد، (از فرهنگ فارسی معین)
دهی است از بخش رودبار شهرستان رشت، سکنۀ آن 812 تن، آب آن از چشمه های محلی، حمام و سه باب دکان دارد و روی ارتفاعات (4هزارگزی) آن آثار دو قلعۀ خرابۀ قدیمی به نام کول و چهل گزچال دیده می شود، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)، نام کوهی میان رودبار و رشت، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
پسر گودرز و برادر گیو، (از برهان) (از جهانگیری) (از انجمن آرا)، نام پسر گودرز، یکی از پهلوانان ایرانی، (از فهرست ولف)، پسر گودرز کشواد، (مجمل التواریخ و القصص ص 315) (ترجمه محاسن اصفهان ص 70)، یکی از پهلوانان دربار کی کاوس، (یادداشت مؤلف)، از پهلوانان عهد کیخسرو، (شاهنامه چ خاور ج 3 ص 115)، پسر گودرز، پهلوان ایرانی، (از فرهنگ فارسی معین) :
بیک دست شیدوش جنگی بپای
چو شیروی شیراوژن رهنمای،
فردوسی،
وز آن سو که گودرز کشواد بود
چو گیو و چو شیدوش و فرهاد بود،
فردوسی،
چو گودرز و چون طوس و گیو دلیر
چو گستهم و شیدوش و بهرام شیر،
فردوسی
نام یکی از حکمای متأخرین پارسیان بوده، (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
از اقالیم شنترین به اندلس (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
دهی است از بخش سوادکوه شهرستان قائم شهر. آب آن از چشمه و رود خانه هرات. صنایع دستی آنجا شال وکرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شیرْ وَ)
شیرسان. شیرصفت. مانند شیر. شیروار. (یادداشت مؤلف) ، شجاع. متهور. (فرهنگ فارسی معین) :
زآن گرانمایه گهر کو هست از روی قیاس
پردلی باشد ازین شیروشی پرجگری.
فرخی.
رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ رَ دَ/دِ)
انسان و یا حیوانی که شیر می دهد. (ناظم الاطباء). شیردهنده. (فرهنگ فارسی معین).
- پستان شیرده، پستانی که شیر داشته باشد. (ناظم الاطباء).
- گاو شیرده. رجوع به همین عنوان شود
لغت نامه دهخدا
شیر تازۀ مخلوط با دوغ، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مکنی به ابوحارث و ملقب به ملک المجاهدین یا ملک منصور بن شاذی بن مردان عم صلاح الدین ایوبی حکمران حمص (از 581 هجری قمری)، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
سعفه وجوششی که بر اندام و روی کودکان برآید. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج). به معنی شیرینک است. (فرهنگ جهانگیری). شیرینه. شیرینک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شیرینه و شیرینک شود، بیماری سر و دماغ، جنون، بیماری در ستور. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ مَ)
شیرنوشنده، که شیر مادر بخورد، شیرخوار:
کودک اول چون بزاید شیرنوش
مدتی خامش بود از جمله گوش،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(رو یَ)
شیرو. شیروی. نام پسر خسرو پرویز. پسر خسرو پرویز که پس از وی به سلطنت رسید (628 میلادی). خسرو قصد داشت مردانشاه را جانشین خود گرداند، چون کواذ (غباد) ملقب به شیرویه که پسر خسرو پرویز و از مریم (دختر قیصر) بود و ظاهراً مقام ارشدیت داشت از واقعه استحضار یافت مصمم شد که از حق خود دفاع کند. فرمانده کل قوای کشور گشنسب اسپاذ که بنابر روایت تئوفانس برادر رضاعی او بود بیاری وی کمر بمیان بست و با هرقل وارد گفتگو شد و او نیز حاضر گردید که با ایرانیان مصالحه نماید. بعضی دیگر از بزرگان نیز به شیرویه پیوستند. پس بفرمان شیرویه ’قلعۀ فراموشی’ را گشودند، پس شیرویه خود را پادشاه خواند. همان شب نگاهبانان سلطنتی از قصری که خسرو با شیرین در آنجا خفته بود بیرون رفتند و پراکنده شدند و سپیده دم از هر سو این بانگ برخاست ’کواذ شاهنشاه !’ خسرو هراسان و بیمناک پای بگریز نهاد و خود را در باغ قصر پنهان کرد ولی او را دستگیر کردند و کشتند. شیرویه بفرمود تا دست و پای برادرانش را ببرند و پس از اندک زمانی آنان را هلاک کرد. شیرویه پس از شش ماه پادشاهی درگذشت. بعضی گویند او را زهر دادند و برخی مرگ او را به طاعونی نسبت می دهند که به ایران سرایت کرد و گروه بسیار از مردم را بهلاکت رسانید. (فرهنگ فارسی معین) : بازرگانان فرس و وزیران او در سر مؤاطات کردند و شیرویه را بر پدر بیرون آوردند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 107).
ز مریم بود یک فرزند خامش
چو شیران ابخر و شیرویه نامش
چو خسرو را به آتشخانه شد رخت
چو شیر مست شد شیرویه بر تخت.
نظامی.
رجوع به شیرو و شیروی شود
نام یک پهلوان ایرانی که پسر بیژن و نوۀ گیو بود. (فرهنگ لغات ولف) :
نبیرۀ سرافراز گیو دلیر
جهانگیر شیرویه و اردشیر.
فردوسی
نام پهلوانی معاصر با فریدون. (فرهنگ لغات ولف). شیروی:
به یک دست شیدوش جنگی به پای
چوشیرویه شیراوژن رهنمای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رو یَ / یِ)
شکوهمند و صاحب شأن و شوکت، شجاع و دلیر. (از ناظم الاطباء) (از برهان). شجاع. (از غیاث)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِکَ/کِ)
شیرخور. شیرخواره. شیرخوار: بچۀ شیرخوره. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شی شِ)
دهی است از بخش سیردان شهرستان زنجان. سکنۀ آن 228 تن. آب آن از رود خانه گمان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دوشندۀ شیر، آنکه شیر دوشد، (فرهنگ فارسی معین)،
- ماشین شیردوش، ماشینی که شیر را از پستان گاو و گوسفند بدوشد، (فرهنگ فارسی معین)،
،
گاودوش، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به همین عنوان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیر وش
تصویر شیر وش
شیر مانند همچون شیر، شجاع متهور
فرهنگ لغت هوشیار
زرد زخم، گیاهی است از تیره شیرینکها که به طور طفیلی بر روی درختان بلوط و شاه بلوط می روید. یا شیرینکها. تیره ایست از گیاهان دو لپه یی بی گلبرگ که به طور انگل بر روی درختان بلوط و شاه بلوط می روید. این گیاهان فاقد ریشه هستند و به وسیله مکینه هایی مواد لازم و ضروری را از گیاه میزبان خود اخذ می نمایند. برگهای گیاهان مذکور متقابل و کامل و بدون گوشوارک است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیوشه
تصویر شیوشه
شوشه طلا و نقره، دنباله خربزه و هندوانه
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه شیر دوشد. یا ماشین شیر دوش. ماشینی که شیر را از پستان گاو و گوسفند بدوشد
فرهنگ لغت هوشیار
دایه، ربیبه، مرضع، مرضعه
متضاد: شیرخوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ظرفی سرگشاد جهت دوشیدن شیر
فرهنگ گویش مازندرانی
توله ی شیر
فرهنگ گویش مازندرانی
مراسمی زیبا از آداب ازدواج در روستاپس از پاسخ مثبت والدین
فرهنگ گویش مازندرانی
دانه ی توت نر که بی حاصل است
فرهنگ گویش مازندرانی