جدول جو
جدول جو

معنی شیرخور - جستجوی لغت در جدول جو

شیرخور
(اِ تِ کُ نَنْ دَ/دِ)
شیرخوار. (ناظم الاطباء). که شیر خورد. شیرخواره. شیرخورنده. مکنده به لب از پستان مادر:
شیری که لبت خورد ز دایه چو شود خون
دایه خوردآن خون ز لب شیرخور تو.
خاقانی.
و رجوع به شیرخوار و شیرخواره وشیر خوردن شود، در آذربایجان (مخصوصاًدر خلخال) اختصاصاً به کرۀ اسب و خر که در سن شیرخوارگی است اطلاق می شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهریور
تصویر شهریور
(پسرانه)
نام فرشته نگهبان آتش، نام ماه ششم از سال شمسی، نام روز چهارم از هر ماه شمسی در ایران قدیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرخون
تصویر شیرخون
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام مرد زابلی و راهنمای بهمن پسر اسفندیار تورانی به شکارگاه رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهریور
تصویر شهریور
ماه ششم سال خورشیدی، ماه آخر تابستان، روز چهارم از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی عمید
شیره و صمغی که از گیاهی که در کوه های البرز و خراسان می روید تراوش می کند، طعمش شیرین و دارای قند و نشاسته و سقز است. در طب به عنوان ملین و مسهل به کار می رود. ۱۵ تا ۶۰ گرم آن را در آب یا شیر حل می کنند و می خورند. در تقویت معده و کبد و رفع سرفه و تب نیز نافع است، شیر خشک، شیر خاشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شترخار
تصویر شترخار
خارشتر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت
اشترگیا، راویز، کستیمه، کسیمه، شترگیا، اشترخار، خاراشتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شترمور
تصویر شترمور
مورچۀ بسیار بزرگ، در افسانه، مورچه ای بزرگ به اندازل یک بز
فرهنگ فارسی عمید
جشنی که در ایران باستان در روز چهارم دی می گرفتند و گوشت با سیر می خورند، جشن سیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرزور
تصویر شیرزور
ویژگی آنکه زور و نیروی شیر دارد، دلیر و پرزور مانند شیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرخوار
تصویر شیرخوار
ویژگی بچه ای که غذای اصلی او شیر است
فرهنگ فارسی عمید
(شیرْ وَ)
شیردار. شیری. شیرده. (یادداشت مؤلف) : چون مردمان بنی سعد بیامدند به مکه زنان شیرور با کودکان و شویان تا کودکان بستانند به دایگی و شیر دهند. (ترجمه طبری بلعمی).
بز شیرور میش بد همچنین
به دوشندگان داده بد پاکدین.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ مَ / مُ)
مخفف شیرخورده، شیرخوار. شیرخواره. شیرخور. کنایه از طفل که هنوز پا به سن نگذاشته است:
ز خفتان رومی و ساز نبرد
شگفتید از آن کودک شیرخورد.
فردوسی.
رجوع به شیرخوار و شیرخواره و شیرخور شود
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
شیراور. حیوانی که شیر دهد. (آنندراج). شیرده و شیردار. (ناظم الاطباء) ، شیرافزا. گیاه یا هرچه شیر انسان یا حیوان را افزون سازد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِکَ/کِ)
شیرخور. شیرخواره. شیرخوار: بچۀ شیرخوره. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
دارای خوی شیر، شیرخصلت، کنایه از شجاع و دلیر، (یادداشت مؤلف) :
بدانست لشکر که او شیرخوست
به چنگش سرین گوزن آرزوست،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
طفلی که هنوز شیر می خورد. (ناظم الاطباء). رضیع. شیرخواره. شیرخور. کودکی که هنوز از پستان مادر شیر خورد. کودک خرد. (یادداشت مؤلف). طفلی که شیرخورد. (آنندراج). رضع. (منتهی الارب) :
پس آن پیکر رستم شیرخوار
ببردند نزدیک سام سوار.
فردوسی.
اسیران رومی که آورده اند
بسی شیرخوار اندر او بوده اند.
فردوسی.
ز رنج و ز پروردن شیرخوار
ز تیمار وز گردش روزگار.
فردوسی.
گلستان بهرمان دارد همانا شیرخوارستی
لباس کودکان شیرخواره بهرمان باشد.
فرخی.
خاک پنداری به ماه و مشتری آبستن است
مرغ پنداری که هست اندر گلستان شیرخوار.
منوچهری.
به خوبی ّ چهر و به پاکی ّ تن
فروماند از آن شیرخوار انجمن.
اسدی.
ز هر شاخی یکی میوه برآویخت
چو از پستان مادر شیرخواری.
ناصرخسرو.
آدم به گاهوارۀ او بود شیرخوار
ادریس هم به مکتب او گشت درسخوان.
خاقانی.
گشت ز پهلوی باد خاک سیه سبزپوش
گشت ز پستان ابر دهر خزف شیرخوار.
خاقانی.
آنکه ترا دیده بود شیرخوار
شیر تو زهریش بود ناگوار.
نظامی.
من که خوردم شکر ز ساغر او
شیرخواری بدم برابر او.
نظامی.
بیاد آرم چو شیر خوشگواران
فراموشم مکن چون شیرخواران.
نظامی.
به گوری چون بری شیر از کنارم
که شیرینم نه آخر شیرخوارم.
نظامی.
ای که وقتی نطفه بودی در شکم
وقت دیگر طفل بودی شیرخوار.
سعدی.
قصر نوشروان کجا ماند به کلبۀ پیرزن
تخت کیخسرو کجا ماند به مهد شیرخوار.
قاآنی.
و رجوع به شیرخواره شود.
- شیرخوار شدن، شیر خوردن:
چو با سرکه سازی مشو شیرخوار
که با شیرسرکه بود ناگوار.
نظامی.
- طفل شیرخوار، بچۀ خرد که شیر مادر خورد. کودک شیرخوار. (یادداشت مؤلف) :
چون پیر روزه دار برم سجده کو مرا
چون طفل شیرخوار عرب طوقدارکرد.
خاقانی.
رجوع به ترکیب کودک شیرخوار و طفل شیرخواره شود.
- کودک شیرخوار، بچۀ خرد که شیر مادر خورد. (یادداشت مؤلف) :
بدو گفت کاین کودک شیرخوار
ز من روزگاری به زنهار دار.
فردوسی.
ز صندوق وز کودک شیرخوار
ز دینار وز گوهر شاهوار.
فردوسی.
ببستند یک گوهر شاهوار
به بازوی آن کودک شیرخوار.
فردوسی.
رجوع به ترکیب طفل شیرخوار و کودک شیرخواره شود
لغت نامه دهخدا
(اَمْ کَ / کِ)
آنکه یا آنچه شیر بیشه را بخورد. آنکه خون شیر را بخورد. آنکه شیر را بکشد:
چو روباه شد شیر جنگی چو دید
قوی خنجر شیرخوار علی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
نام پهلوانی منسوب به دربار زابل، (فرهنگ لغات ولف) :
همی رفت پیش اندرون رهنمون
جهاندیده ای نام او شیرخون،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
با قوت و زور مانند شیر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شیرخو، دارای صفت و خصلت شیر، (یادداشت مؤلف) : اسد، شیرخوی شدن، (دهار)، رجوع به شیرخو شود
لغت نامه دهخدا
از القاب بهرام گور است، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیرخوار
تصویر شیرخوار
طفلی که هنوز شیر می خورد، کودک خردسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر خور
تصویر شیر خور
بچه ای که هنوز شیر خورد شیر خواره شیر خور
فرهنگ لغت هوشیار
نام فرشته ایست موکل برآتش و موکل بر جمیع فلزات و تدبیر امور و مصالح، و ماه ششم از سال خورشیدی که ماه آخر تابستان نیز میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر خوار
تصویر شیر خوار
بچه ای که هنوز شیر خورد شیر خواره شیر خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر خوری
تصویر شیر خوری
شیر خوردن، بطریی که از آن شیر خوردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر وش
تصویر شیر وش
شیر مانند همچون شیر، شجاع متهور
فرهنگ لغت هوشیار
شیره ای که از بعضی اشجار تراوش میکند و مسهل و آرام و نیکوئیست در اطفال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارخور
تصویر دارخور
درختی که آنرا پیوند نکرده باشند، شاخه نو نشانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورخور
تصویر خورخور
آوازی که از بینی و گلوگاه بعض مردم خوابیده برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرخدا
تصویر شیرخدا
لقب مولا حضرت امیرالمومنین علی (ع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیرخیر
تصویر خیرخیر
((خِ خِ))
بیهوده، بی سبب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیرسور
تصویر سیرسور
جشن سیر، جشنی که ایرانیان باستان در چهارمین روز از ماه دی برپا می کردند و سیر و گوشت و باده می خوردند
فرهنگ فارسی معین
((خِ))
شیره و صمغی است که از گیاهی در کوه های البرز و خراسان می روید تراوش می کند، طعمش شیرین و دارای قند و نشاسته و سقز است، در طب به عنوان ملین و مسهل به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهریور
تصویر شهریور
((شَ وَ))
ماه ششم از سال شمسی، نام روز چهارم از هر ماه شمسی، نام فرشته ای در دین زرتشت
فرهنگ فارسی معین