مرکّب از: شیر، خوردنی + با، آش، شیربرنج و شله ای که از برنج و شیر پزند، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج)، غذایی است که از شیر و برنج ترتیب دهند، آش شیر، شیربرنج، شیروا: همی برد خوان از پسش کدخدا نهاد از برش کاسۀ شیربا از آن شیربا شاه لختی بخورد چنین گفت پس با زن پایمرد، فردوسی، نهاده بر او کاسۀ شیربا چه نیکو بدی گر بدی زیربا، فردوسی، ، دوراغ و شیر خفتۀ مخلوط باشیر تازه، (ناظم الاطباء)، بعضی گویند شیر یا شیری است که آنرا مایه زنند تا چون جغرات بسته گردد و بعد از آن میوه های خشک در آن ریزند، و بعد از زمانی خورند، به معنی آش، (برهان)
مُرَکَّب اَز: شیر، خوردنی + با، آش، شیربرنج و شله ای که از برنج و شیر پزند، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج)، غذایی است که از شیر و برنج ترتیب دهند، آش شیر، شیربرنج، شیروا: همی برد خوان از پسش کدخدا نهاد از برش کاسۀ شیربا از آن شیربا شاه لختی بخورد چنین گفت پس با زن پایمرد، فردوسی، نهاده بر او کاسۀ شیربا چه نیکو بدی گر بدی زیربا، فردوسی، ، دوراغ و شیر خفتۀ مخلوط باشیر تازه، (ناظم الاطباء)، بعضی گویند شیر یا شیری است که آنرا مایه زنند تا چون جغرات بسته گردد و بعد از آن میوه های خشک در آن ریزند، و بعد از زمانی خورند، به معنی آش، (برهان)
شیرزاد، دانه ای به درشتی نخود و قهوه ای رنگ یا سفید که بر تنۀ بعضی درختان می روید و سفت می شود. برخی از انواع آن باعث افزایش شیر مادر می شود، شیرزاده، زادۀ شیر، بچه شیر، شجاع، دلیر
شیرزاد، دانه ای به درشتی نخود و قهوه ای رنگ یا سفید که بر تنۀ بعضی درختان می روید و سفت می شود. برخی از انواع آن باعث افزایش شیر مادر می شود، شیرزاده، زادۀ شیر، بچه شیر، شجاع، دلیر
کلمه ’با’ در فارسی به معنی خورش و در ترکیب شوربا و کدوبا و ماست با و غیره آمده بمعنی چند نوع طعام را یک نوع ساختن، (از المعرب جوالیقی حاشیۀ ص 73)، آش نمکدار، زیرا که ’با’ در پارسی بمعنی آش است و این لغت پارسی صرف است و به عربی آن را ’حساء’ بالمد و القصر گویند و در گفتار رسول دو بار آمده است، (از انجمن آرا) (از آنندراج)، آش ساده، (ناظم الاطباء)، در قدیم و پیش اطباء نخودآب یعنی آبگوشت بوده از هر گوشت که باشد و عرب آن را مرق می گفته و گرم آن را سخون می نامیده اند و گوشت در آن بوده و چون نان خورش بکار میرفته است، (از یادداشت مؤلف) : مرق، شوربا، (نصاب)، در فارسی بدان خوردی نیز می گفته اند: المرقه، خوردی، السخون، خوردی گرم، (از السامی فی الاسامی)، آبگوشت، (ناظم الاطباء) : منکیتراک حاجب زمین بوسه داد و گفت خداوند دستوری دهد که بنده علی امروز نزدیک بنده باشد با دیگر بندگان که با اویند که بنده مثال داده است شوربائی ساختن، سلطان به تازه روئی گفت صواب آمد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 54)، هم شوربای چشم نه سکبای چهره ها کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم، خاقانی، گر برای شوربائی بر دراینها شوی اولت سکبا دهند از چهره وانگه شوربا، خاقانی، اگر شوربائی به چنگ آوری من مرده را باز رنگ آوری، نظامی، جای کردند و خوان نهادندش شوربا و کباب دادندش، نظامی، از آن پیش کآن پشته را باز کرد یکی نیمه زان شوربا بازخورد، نظامی، هر روز از برای سگ نفس بوسعید یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست، سعدی، شوربا چند خوری دست به گندم با زن که حلیم است برای دل و جان افکار، بسحاق، - شوربای اشک، نان خورش غمزدگان، چه نانخورش غمزدگان اشک است، (ناظم الاطباء)، - شوربای چشم، کنایه از اشک: هم شوربای چشم نه سکبای چهره ها کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم، خاقانی، شوربای چشم خود خوردن بر ابن یمین به که باید خورد سکبای رخ هر ناکسی، ابن یمین، ، امروزه به آشی گویند که از برنج و گشنیز و تره و لپه و غیر آن سازند و بیماران را دهند، (از یادداشت مؤلف)، - شلم شوربا، رجوع به شوروا و شلم شوروا شود، - امثال: مثل شوربای ناخوشها، (یادداشت مؤلف)، میرود از آسمان شوربا بیارد، (یادداشت مؤلف)، هم از شوربای قم مانده هم از حلیم کاشان، (یادداشت مؤلف)، ، مؤلف در یادداشتی این کلمه را به معنی کشکینه اما با علامت استفهام آورده و ابیات زیر را بعنوان شاهد نقل نموده اند: چو آمد گه زادن زن فراز به کشکینۀ گرمش آمد نیاز من و زن در آن خانه تنها و بس مرا گفت کای شوی فریاد رس اگر شوربائی به چنگ آوری من مرده را باز رنگ آوری، عسجدی، ، آهار، شوربای تیره ای باشد که در جامه مالند تا رنگ و صیقل گیرد، (فرهنگ اسدی نخجوانی)
کلمه ’با’ در فارسی به معنی خورش و در ترکیب شوربا و کدوبا و ماست با و غیره آمده بمعنی چند نوع طعام را یک نوع ساختن، (از المعرب جوالیقی حاشیۀ ص 73)، آش نمکدار، زیرا که ’با’ در پارسی بمعنی آش است و این لغت پارسی صرف است و به عربی آن را ’حساء’ بالمد و القصر گویند و در گفتار رسول دو بار آمده است، (از انجمن آرا) (از آنندراج)، آش ساده، (ناظم الاطباء)، در قدیم و پیش اطباء نخودآب یعنی آبگوشت بوده از هر گوشت که باشد و عرب آن را مرق می گفته و گرم آن را سخون می نامیده اند و گوشت در آن بوده و چون نان خورش بکار میرفته است، (از یادداشت مؤلف) : مَرَق، شوربا، (نصاب)، در فارسی بدان خوردی نیز می گفته اند: المرقه، خوردی، السخون، خوردی گرم، (از السامی فی الاسامی)، آبگوشت، (ناظم الاطباء) : منکیتراک حاجب زمین بوسه داد و گفت خداوند دستوری دهد که بنده علی امروز نزدیک بنده باشد با دیگر بندگان که با اویند که بنده مثال داده است شوربائی ساختن، سلطان به تازه روئی گفت صواب آمد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 54)، هم شوربای چشم نه سکبای چهره ها کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم، خاقانی، گر برای شوربائی بر دراینها شوی اولت سکبا دهند از چهره وانگه شوربا، خاقانی، اگر شوربائی به چنگ آوری من مرده را باز رنگ آوری، نظامی، جای کردند و خوان نهادندش شوربا و کباب دادندش، نظامی، از آن پیش کآن پشته را باز کرد یکی نیمه زان شوربا بازخورد، نظامی، هر روز از برای سگ نفس بوسعید یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست، سعدی، شوربا چند خوری دست به گندم با زن که حلیم است برای دل و جان افکار، بسحاق، - شوربای اشک، نان خورش غمزدگان، چه نانخورش غمزدگان اشک است، (ناظم الاطباء)، - شوربای چشم، کنایه از اشک: هم شوربای چشم نه سکبای چهره ها کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم، خاقانی، شوربای چشم خود خوردن بر ابن یمین به که باید خورد سکبای رخ هر ناکسی، ابن یمین، ، امروزه به آشی گویند که از برنج و گشنیز و تره و لپه و غیر آن سازند و بیماران را دهند، (از یادداشت مؤلف)، - شلم شوربا، رجوع به شوروا و شلم شوروا شود، - امثال: مثل شوربای ناخوشها، (یادداشت مؤلف)، میرود از آسمان شوربا بیارد، (یادداشت مؤلف)، هم از شوربای قم مانده هم از حلیم کاشان، (یادداشت مؤلف)، ، مؤلف در یادداشتی این کلمه را به معنی کشکینه اما با علامت استفهام آورده و ابیات زیر را بعنوان شاهد نقل نموده اند: چو آمد گه زادن زن فراز به کشکینۀ گرمش آمد نیاز من و زن در آن خانه تنها و بس مرا گفت کای شوی فریاد رس اگر شوربائی به چنگ آوری من مرده را باز رنگ آوری، عسجدی، ، آهار، شوربای تیره ای باشد که در جامه مالند تا رنگ و صیقل گیرد، (فرهنگ اسدی نخجوانی)
بهای شیر و قیمت شیر، انعامی که پس از بازگرفتن کودک از شیر به دایۀ وی می دهند. (ناظم الاطباء)، مزد دایگی و شیر که به کودک دهند: موسی را به وی [به مادر موسی] دادند [فرعون و زنش] و اقرار کردند که هر ماهی دویست دینار شیربها به او بدهند. (قصص الانبیاء)، آنچه از قماش و زر و گوهر و سیم که در هنگام عروسی از خانه داماد به خانه عروس فرستند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از غیاث) (از برهان). پول نقدی که خانوادۀ عروس از داماد گیرد: اول بیار شیربهای عروس عقل وآنگه ببر قبالۀ اقبال رایگان. خاقانی. عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا که عمر بیش بها دادمش به شیربها. خاقانی. دختری این مرغ به آن مرغ داد شیربها خواهد از او بامداد. نظامی. طوفان درم به آسمان رفت در شیربها سخن ز جان رفت. نظامی. بر عروسیش داد شیربها با عروسش ز بند کرد رها. نظامی. ، کابین. دست پیمان.مهر. صداق. صدقه، [ص د ق ] . (یادداشت مؤلف)
بهای شیر و قیمت شیر، انعامی که پس از بازگرفتن کودک از شیر به دایۀ وی می دهند. (ناظم الاطباء)، مزد دایگی و شیر که به کودک دهند: موسی را به وی [به مادر موسی] دادند [فرعون و زنش] و اقرار کردند که هر ماهی دویست دینار شیربها به او بدهند. (قصص الانبیاء)، آنچه از قماش و زر و گوهر و سیم که در هنگام عروسی از خانه داماد به خانه عروس فرستند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از غیاث) (از برهان). پول نقدی که خانوادۀ عروس از داماد گیرد: اول بیار شیربهای عروس عقل وآنگه ببر قبالۀ اقبال رایگان. خاقانی. عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا که عمر بیش بها دادمش به شیربها. خاقانی. دختری این مرغ به آن مرغ داد شیربها خواهد از او بامداد. نظامی. طوفان درم به آسمان رفت در شیربها سخن ز جان رفت. نظامی. بر عروسیش داد شیربها با عروسش ز بند کرد رها. نظامی. ، کابین. دست پیمان.مهر. صداق. صَدُقه، [ص َ دُ ق َ] . (یادداشت مؤلف)
از شیر بازکرده، (یادداشت مؤلف) : مویم چو شیر گشت و شد از عمر شیرباز کز یک گناه بازنگشتم به عمر سیر، سوزنی، - شیرباز کردن، فطام، از شیر باز کردن، (یادداشت مؤلف) : پیرپروردایۀ لطف تو است آنکو نکرد هیچ دانا را ز طفلی تا به پیری شیرباز، سوزنی
از شیر بازکرده، (یادداشت مؤلف) : مویم چو شیر گشت و شد از عمر شیرباز کز یک گناه بازنگشتم به عمر سیر، سوزنی، - شیرباز کردن، فطام، از شیر باز کردن، (یادداشت مؤلف) : پیرپروردایۀ لطف تو است آنکو نکرد هیچ دانا را ز طفلی تا به پیری شیرباز، سوزنی
شیرفام. شیری، قسمی مروارید به رنگ شیر. (یادداشت مؤلف) : و منه (من اللؤلؤ ما یشبه اللبن فیسمی شیربام. (الجماهر بیرونی). خیر الفیروزج الشیربام الاخضر الاّسمانجونی العتیق. (جاحظ) ، (از مجلۀ مجمع علمی دمشق ص 331). و گویا معرب شیرفام باشد
شیرفام. شیری، قسمی مروارید به رنگ شیر. (یادداشت مؤلف) : و منه (من اللؤلؤ ما یشبه اللبن فیسمی شیربام. (الجماهر بیرونی). خیر الفیروزج الشیربام الاخضر الاَّسمانجونی العتیق. (جاحظ) ، (از مجلۀ مجمع علمی دمشق ص 331). و گویا معرب شیرفام باشد
نگهبان شیر، (ناظم الاطباء)، شیروان، آنکه نگاهبان شیر است، (یادداشت مؤلف) : همی شد دوان شیربان چون نوند به یک دست زنجیر و دیگر کمند، فردوسی، گاو چشم دلیر شوخ گشاد چشم بر شیربان شیرآغال، ازرقی (از انجمن آرا)، - شیربان باشی، منصبی به زمان ناصرالدین شاه، و دارندۀ آن نگاهبان چند شیر بود، (یادداشت مؤلف)، ، در لغت ترکی به معنی گل سوسن گفته اند، (انجمن آرا) (آنندراج) (از فهرست مخزن الادویه)
نگهبان شیر، (ناظم الاطباء)، شیروان، آنکه نگاهبان شیر است، (یادداشت مؤلف) : همی شد دوان شیربان چون نوند به یک دست زنجیر و دیگر کمند، فردوسی، گاو چشم دلیر شوخ گشاد چشم بر شیربان شیرآغال، ازرقی (از انجمن آرا)، - شیربان باشی، منصبی به زمان ناصرالدین شاه، و دارندۀ آن نگاهبان چند شیر بود، (یادداشت مؤلف)، ، در لغت ترکی به معنی گل سوسن گفته اند، (انجمن آرا) (آنندراج) (از فهرست مخزن الادویه)
شیرگا، این نام را در نور به سپیره آ کرناتا دهند، (یادداشت مؤلف)، درختچه ای است که در درۀ شهرستانک و در مرز فوقانی جنگلهای نور و به نام شیرکا در نور خوانده می شود، (جنگل شناسی ج 1 ص 280)
شیرگا، این نام را در نور به سپیره آ کرناتا دهند، (یادداشت مؤلف)، درختچه ای است که در درۀ شهرستانک و در مرز فوقانی جنگلهای نور و به نام شیرکا در نور خوانده می شود، (جنگل شناسی ج 1 ص 280)
طعامی است، (شرفنامۀ منیری)، نوعی از آش و طعامی است، (آنندراج)، نوعی از آش و طعام، (غیاث)، شوربا و نوعی از آش و زیره با، (ناظم الاطباء)، زیرباج، (دهار)، زیره با، زیرباج، آش زیره، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : نهاد از برش کاسۀ شیربا چه نیکو بدی گر بدی زیربا، فردوسی، گاوان را هریسه ساز و گوسپندان را زیربای مزعفر، (اسرار التوحید)، بره و مرغ و زیربای عراق گرده ها و کلیچه ها و رقاق، نظامی، هنوز این زیربا در دیگ خام است هنوز اسباب حلوا ناتمام است، نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 335)، زیربایی به زعفران و شکر ناربایی ز زیربا خوشتر، نظامی (هفت پیکر ایضاً ص 258)، رجوع به مادۀ بعد شود
طعامی است، (شرفنامۀ منیری)، نوعی از آش و طعامی است، (آنندراج)، نوعی از آش و طعام، (غیاث)، شوربا و نوعی از آش و زیره با، (ناظم الاطباء)، زیرباج، (دهار)، زیره با، زیرباج، آش زیره، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : نهاد از برش کاسۀ شیربا چه نیکو بدی گر بدی زیربا، فردوسی، گاوان را هریسه ساز و گوسپندان را زیربای مزعفر، (اسرار التوحید)، بره و مرغ و زیربای عراق گرده ها و کلیچه ها و رقاق، نظامی، هنوز این زیربا در دیگ خام است هنوز اسباب حلوا ناتمام است، نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 335)، زیربایی به زعفران و شکر ناربایی ز زیربا خوشتر، نظامی (هفت پیکر ایضاً ص 258)، رجوع به مادۀ بعد شود
تخت که پایۀ شیر دارد، که از عاج بود، تخت که پایه های آن مانند پنجه های شیر ساخته شده باشد، (یادداشت مؤلف) : فرودآمد ز بام اندرسرایش نشست اندر سریر شیرپایش، (ویس و رامین)، ز تخت شیرپا اندرکشیدش میان خاک و خاکسترکشیدش، (ویس و رامین)
تخت که پایۀ شیر دارد، که از عاج بود، تخت که پایه های آن مانند پنجه های شیر ساخته شده باشد، (یادداشت مؤلف) : فرودآمد ز بام اندرسرایش نشست اندر سریر شیرپایش، (ویس و رامین)، ز تخت شیرپا اندرکشیدش میان خاک و خاکسترکشیدش، (ویس و رامین)
گونه ای لیکن که بر روی تنه درختان دیگر می روید و به بزرگی یک نخود تا یک گردو می رسد و التصاق کامل به درخت پایه خود دارد. گونه ای از آن در سیستان فراوان است و زنان به جهت ازدیاد شیر آنرا میخورند (وجه تسمیه به همین مناسبت است) شیرزا
گونه ای لیکن که بر روی تنه درختان دیگر می روید و به بزرگی یک نخود تا یک گردو می رسد و التصاق کامل به درخت پایه خود دارد. گونه ای از آن در سیستان فراوان است و زنان به جهت ازدیاد شیر آنرا میخورند (وجه تسمیه به همین مناسبت است) شیرزا
خوراکیی که با شیر و برنج پزند شیر با شیروا. طرز تهیه آن چنین است: به اندازه لازم شیر گیرند و برای هر من شیر پنج سیر یا کمتر برنج در شیر ریزند و بار کنند و قدری هم شیر را کنار بگذارند و دیگ را بر روی آتش هم زنند بگذارند تا پخته شود. اگر سفت شود و پخته نشود قدری آب ریزند نزدیک پخته شدن آن شیری را که کنار گذاشته اند با شکر و گلاب و هل در آن ریزند و پس از چند جوش بردارند
خوراکیی که با شیر و برنج پزند شیر با شیروا. طرز تهیه آن چنین است: به اندازه لازم شیر گیرند و برای هر من شیر پنج سیر یا کمتر برنج در شیر ریزند و بار کنند و قدری هم شیر را کنار بگذارند و دیگ را بر روی آتش هم زنند بگذارند تا پخته شود. اگر سفت شود و پخته نشود قدری آب ریزند نزدیک پخته شدن آن شیری را که کنار گذاشته اند با شکر و گلاب و هل در آن ریزند و پس از چند جوش بردارند