کسی که نرد بازی می کند، بجول باز که با شش بجول بازی می کند، کسی که شش گوی به هوا اندازد و بگیرد به طوری که مرتب چهارتای آن در هوا باشد و دو تای دیگر در دو دست خودش، برای مثال برون آمد ز پرده سحرسازی / شش اندازی به جای شیشه بازی (نظامی۲ - ۱۲۷)، نوعی اشکنه که با پیاز، روغن و تخم مرغ تهیه می شود
کسی که نرد بازی می کند، بجول باز که با شش بجول بازی می کند، کسی که شش گوی به هوا اندازد و بگیرد به طوری که مرتب چهارتای آن در هوا باشد و دو تای دیگر در دو دست خودش، برای مِثال برون آمد ز پرده سحرسازی / شش اندازی به جای شیشه بازی (نظامی۲ - ۱۲۷)، نوعی اشکنه که با پیاز، روغن و تخم مرغ تهیه می شود
خارپشت، خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی، تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
خارپشت، خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی، تَشی، سیخول، زُکاسه، سُکاسه، رُکاشه، اُسگُر، اُسغُر، سَنگُر، سُگُر، پَهمَزَک، پیهَن، بیهَن، روباه تُرکی، کاسجوک، جَبروز، قُنفُذ
هر پارچه ای که در زیر پای گسترانند و نهالی و توشک. (ناظم الاطباء). فرش. مقابل روانداز. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زیراندازش زمین است و رواندازش آسمان. (یادداشت ایضاً) ، فرشی است که زیر قلیان گذارند. (آنندراج). پارچه ای که در زیر غلیان گسترانند. (ناظم الاطباء)
هر پارچه ای که در زیر پای گسترانند و نهالی و توشک. (ناظم الاطباء). فرش. مقابل روانداز. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زیراندازش زمین است و رواندازش آسمان. (یادداشت ایضاً) ، فرشی است که زیر قلیان گذارند. (آنندراج). پارچه ای که در زیر غلیان گسترانند. (ناظم الاطباء)
ترجمه رامی. (آنندراج). رامی. نشابه. نابل. (از منتهی الارب). کمانکش و کماندار و تفنگچی. (ناظم الاطباء). آنکه با کمان و جز آن تیر پرتاب کند. تیرافکننده: هزار پیاده را بخواند از تیراندازان. (ترجمه تاریخ طبری ص 525). هلاورد... شهری است باکشت و برز... و مردمان تیرانداز و جنگی. (حدود العالم). و این (مردم ماوراءالنهر) مردمانی اند جنگی و غازی پیشه و تیرانداز. (حدود العالم). و مردمان وی (بخارا) تیراندازند و غازی پیشه. (حدود العالم). هر سپاهی که به پیکار ملک روی نهاد بازگردد ز کمان تیر سوی تیرانداز. فرخی. و ازراه حبشه هزار مرد دیلم را با پانصد مرد تیرانداز در کشتی ها نشاند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 95). حمله ها بر به طبع تیغگذار رزمها کن به وهم تیرانداز. مسعودسعد. دو تیرانداز چون سرو جوانه ز بهر یکدگر کرده نشانه. نظامی. همه شمشیرزن و تیرانداز و نیزه گذار باشند. (جهانگشای جوینی). گر بپرانیم تیرآن نی ز ماست ما کمان و تیراندازش خداست. مولوی. چهارصد مرد تیرانداز که در خدمت او بودند همه خطا کردند. (گلستان). شرط عقل است صبر تیرانداز که چو رفت از کمان نیاید باز. سعدی (گلستان). چشمان ترک و ابروان جان را به ناوک می زنند یا رب که داده ست این کمان آن ترک تیرانداز را. سعدی. باکم از ترکان تیرانداز نیست طعنۀ تیرآورانم می کشد. حافظ. عمر نظر کرد به تیراندازان ایشان که برپشت اسب با یکدیگر بازی می کردند. (تاریخ قم ص 304). خدنگ طعنه دایم سوی تیرانداز برگردد کسی را قدر مشکن گر نخواهی کم بها گردی. کلیم (از آنندراج). رجوع به تیر و دیگر ترکیبهای آن شود
ترجمه رامی. (آنندراج). رامی. نشابه. نابل. (از منتهی الارب). کمانکش و کماندار و تفنگچی. (ناظم الاطباء). آنکه با کمان و جز آن تیر پرتاب کند. تیرافکننده: هزار پیاده را بخواند از تیراندازان. (ترجمه تاریخ طبری ص 525). هلاورد... شهری است باکشت و برز... و مردمان تیرانداز و جنگی. (حدود العالم). و این (مردم ماوراءالنهر) مردمانی اند جنگی و غازی پیشه و تیرانداز. (حدود العالم). و مردمان وی (بخارا) تیراندازند و غازی پیشه. (حدود العالم). هر سپاهی که به پیکار ملک روی نهاد بازگردد ز کمان تیر سوی تیرانداز. فرخی. و ازراه حبشه هزار مرد دیلم را با پانصد مرد تیرانداز در کشتی ها نشاند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 95). حمله ها بر به طبع تیغگذار رزمها کن به وهم تیرانداز. مسعودسعد. دو تیرانداز چون سرو جوانه ز بهر یکدگر کرده نشانه. نظامی. همه شمشیرزن و تیرانداز و نیزه گذار باشند. (جهانگشای جوینی). گر بپرانیم تیرآن نی ز ماست ما کمان و تیراندازش خداست. مولوی. چهارصد مرد تیرانداز که در خدمت او بودند همه خطا کردند. (گلستان). شرط عقل است صبر تیرانداز که چو رفت از کمان نیاید باز. سعدی (گلستان). چشمان ترک و ابروان جان را به ناوک می زنند یا رب که داده ست این کمان آن ترک تیرانداز را. سعدی. باکم از ترکان تیرانداز نیست طعنۀ تیرآورانم می کشد. حافظ. عمر نظر کرد به تیراندازان ایشان که برپشت اسب با یکدیگر بازی می کردند. (تاریخ قم ص 304). خدنگ طعنه دایم سوی تیرانداز برگردد کسی را قدر مشکن گر نخواهی کم بها گردی. کلیم (از آنندراج). رجوع به تیر و دیگر ترکیبهای آن شود
عمل شیرانداز. غالب آمدن بر شیر با مکر و حیله: رو تو روبه بازی خرگوش بین مکر شیراندازی خرگوش بین. مولوی. ، شجاعت و بهادری و دلیری. (ناظم الاطباء). توانایی و کاردانی و آشنایی به فن و رمز کارها
عمل شیرانداز. غالب آمدن بر شیر با مکر و حیله: رو تو روبه بازی خرگوش بین مکر شیراندازی خرگوش بین. مولوی. ، شجاعت و بهادری و دلیری. (ناظم الاطباء). توانایی و کاردانی و آشنایی به فن و رمز کارها
کسی که شش بجول بازی کند، کسی که نرد بازد نراد، کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد در هوا اندازد و گیرد به طوری که هچیک بر زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد، ماه شب چهاردهم بدر، نوعی خورش که از تخم مرغ با پیاز ترتیب دهند
کسی که شش بجول بازی کند، کسی که نرد بازد نراد، کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد در هوا اندازد و گیرد به طوری که هچیک بر زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد، ماه شب چهاردهم بدر، نوعی خورش که از تخم مرغ با پیاز ترتیب دهند
کسی که شش بجول بازی کند، کسی که نرد بازد، نراد، کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد، در هوا اندازد و گیرد بطوری که هیچ یک زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد
کسی که شش بجول بازی کند، کسی که نرد بازد، نراد، کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد، در هوا اندازد و گیرد بطوری که هیچ یک زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد