جدول جو
جدول جو

معنی شیرانداز - جستجوی لغت در جدول جو

شیرانداز
(اِ)
پستانی که پر از شیر باشد و از آن قطره قطره شیر بچکد. (برهان) (ناظم الاطباء). کنایه از پستان پرشیر است. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
شیرانداز
(اِ پَ)
شیرافکن. آنکه شیر را بر زمین اندازد، کنایه از مردم دلیر و بهادر و شجاع است. (از برهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شش انداز
تصویر شش انداز
کسی که نرد بازی می کند، بجول باز که با شش بجول بازی می کند، کسی که شش گوی به هوا اندازد و بگیرد به طوری که مرتب چهارتای آن در هوا باشد و دو تای دیگر در دو دست خودش، برای مثال برون آمد ز پرده سحرسازی / شش اندازی به جای شیشه بازی (نظامی۲ - ۱۲۷)، نوعی اشکنه که با پیاز، روغن و تخم مرغ تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدرانداز
تصویر قدرانداز
کمانداری که تیرش خطا نرود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارانداز
تصویر بارانداز
جای بار انداختن، قسمتی از ساحل یا بندرگاه که در آنجا کشتی ها بارهای خود را خالی می کنند، بارافکن، جایی که کاروان فرود بیاید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیرانداز
تصویر تیرانداز
کسی که با کمان یا تفنگ به طرف کسی یا چیزی تیر بیندازد، تیرزن، قوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرانداز
تصویر زیرانداز
زیرافکن، تشک، نهالی، فرش، آنچه هنگام خوابیدن زیر خود می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارانداز
تصویر خارانداز
خارپشت، خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی، تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جوانی که دارای سینۀ پهن و کمر باریک باشد. (از آنندراج) (از غیاث) (ناظم الاطباء) :
باز دل برده ز من پرفن باتدبیری
شیراندام بتی نوچۀ کشتی گیری.
میرنجات (از آنندراج).
کدام دل که نشد صید این سیه چشمان
فغان ز هند و غزالان شیراندامش.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
هر پارچه ای که در زیر پای گسترانند و نهالی و توشک. (ناظم الاطباء). فرش. مقابل روانداز. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زیراندازش زمین است و رواندازش آسمان. (یادداشت ایضاً) ، فرشی است که زیر قلیان گذارند. (آنندراج). پارچه ای که در زیر غلیان گسترانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ترجمه رامی. (آنندراج). رامی. نشابه. نابل. (از منتهی الارب). کمانکش و کماندار و تفنگچی. (ناظم الاطباء). آنکه با کمان و جز آن تیر پرتاب کند. تیرافکننده: هزار پیاده را بخواند از تیراندازان. (ترجمه تاریخ طبری ص 525). هلاورد... شهری است باکشت و برز... و مردمان تیرانداز و جنگی. (حدود العالم). و این (مردم ماوراءالنهر) مردمانی اند جنگی و غازی پیشه و تیرانداز. (حدود العالم). و مردمان وی (بخارا) تیراندازند و غازی پیشه. (حدود العالم).
هر سپاهی که به پیکار ملک روی نهاد
بازگردد ز کمان تیر سوی تیرانداز.
فرخی.
و ازراه حبشه هزار مرد دیلم را با پانصد مرد تیرانداز در کشتی ها نشاند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 95).
حمله ها بر به طبع تیغگذار
رزمها کن به وهم تیرانداز.
مسعودسعد.
دو تیرانداز چون سرو جوانه
ز بهر یکدگر کرده نشانه.
نظامی.
همه شمشیرزن و تیرانداز و نیزه گذار باشند. (جهانگشای جوینی).
گر بپرانیم تیرآن نی ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست.
مولوی.
چهارصد مرد تیرانداز که در خدمت او بودند همه خطا کردند. (گلستان).
شرط عقل است صبر تیرانداز
که چو رفت از کمان نیاید باز.
سعدی (گلستان).
چشمان ترک و ابروان جان را به ناوک می زنند
یا رب که داده ست این کمان آن ترک تیرانداز را.
سعدی.
باکم از ترکان تیرانداز نیست
طعنۀ تیرآورانم می کشد.
حافظ.
عمر نظر کرد به تیراندازان ایشان که برپشت اسب با یکدیگر بازی می کردند. (تاریخ قم ص 304).
خدنگ طعنه دایم سوی تیرانداز برگردد
کسی را قدر مشکن گر نخواهی کم بها گردی.
کلیم (از آنندراج).
رجوع به تیر و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
عمل شیرانداز. غالب آمدن بر شیر با مکر و حیله:
رو تو روبه بازی خرگوش بین
مکر شیراندازی خرگوش بین.
مولوی.
، شجاعت و بهادری و دلیری. (ناظم الاطباء). توانایی و کاردانی و آشنایی به فن و رمز کارها
لغت نامه دهخدا
تصویری از زیر انداز
تصویر زیر انداز
پارچه ای که در زیر پای گسترانند، تشک، فرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارانداز
تصویر خارانداز
نوعی از خارپشت است
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که شش بجول بازی کند، کسی که نرد بازد نراد، کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد در هوا اندازد و گیرد به طوری که هچیک بر زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد، ماه شب چهاردهم بدر، نوعی خورش که از تخم مرغ با پیاز ترتیب دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر اندام
تصویر شیر اندام
جوانی که دارای سینه پهن و کمر باریک باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیرانداز
تصویر زیرانداز
تشک
فرهنگ فارسی معین
بخشی از ساحل یا بندرگاه که کشتی ها بار خود را آنجا بر زمین گذارند، جایی که کاروان فرود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شش انداز
تصویر شش انداز
((ش اَ))
کسی که شش بجول بازی کند، کسی که نرد بازد، نراد، کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد، در هوا اندازد و گیرد بطوری که هیچ یک زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارانداز
تصویر بارانداز
اسکله
فرهنگ واژه فارسی سره
تشک، زیرافکن، مفرش، نهالی
متضاد: روانداز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
Marksmanship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
tir à l'arc
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
меткость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
Schießkunst
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
стрільба
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
strzelectwo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
射击技巧
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
pontaria
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
tiro a segno
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
puntería
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
schietkunst
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
การยิง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
ketepatan tembakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
निशानेबाजी
دیکشنری فارسی به هندی