جدول جو
جدول جو

معنی شیخوخیه - جستجوی لغت در جدول جو

شیخوخیه(تَ هََ هَُ)
شیخوخه. پیرگردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خواجه شدن. (منتهی الارب). رجوع به شیخوخه شود
لغت نامه دهخدا
شیخوخیه
رهبری
تصویری از شیخوخیه
تصویر شیخوخیه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرویه
تصویر شیرویه
(پسرانه)
شجاع، دلیر، شکوهمند، صاحب شأن، صاحب شوکت، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسرخسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیخیه
تصویر شیخیه
از فرق شیعۀ اثنا عشری، پیروان شیخ احمد احسائی که در استنباط احکام مخالف اجتهاد بودند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیخوخیت
تصویر شیخوخیت
پیر شدن، پیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیخوخت
تصویر شیخوخت
پیر شدن، پیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرویه
تصویر شیرویه
شیر مانند، شجاع و دلیر، صاحب شان و شوکت
فرهنگ فارسی عمید
(شَ خی یَ)
منسوب به زاطیا، مخرمی، متوفی 306 هجری قمری از اهل بغداد بود وی از عثمان ابن ابی شیبه و داود بن رشید و ابراهیم بن سعید جوهری سماع دارد و ابوعمرو بن سماک و ابوبکر شافعی از وی روایت کرده اند، ابن منادی گوید: احادیثی از او نوشته ام که پسندیده نبوده است زاطی مردی راستگو بوده و در پایان عمر نابینا شد، (از انساب سمعانی)، و رجوع به زاطیا شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ خو خَ)
شیخوخه. شیخوخیت. پیری بعد از پنجاه سالگی تا آخر عمر. (از غیاث) (تاج المصادر بیهقی) : سن شیخوخت، سن ذبول. (یادداشت مؤلف) ، رهبری معنوی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شُ عی یَ)
کمونیسم. کمونیزم. مسلک اشتراکی. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه و نیز شیوعی شود
لغت نامه دهخدا
(ئی یِ)
دهی است از دهستان خبر بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در هفت هزارگزی جنوب باختری بافت با 363 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شی شَ وَیْهْ)
نفیس بن عبدالجبار بن شیشویه. محدث است. (منتهی الارب). محدث در اصطلاح اسلامی به فردی گفته می شود که با استفاده از علم حدیث، روایات پیامبر اسلام (ص) را جمع آوری و بررسی کرده و پس از تحلیل دقیق اسناد و متن ها، روایات صحیح را به دیگران منتقل می کند. در حقیقت، این فرد به عنوان یک نگهبان علمی، سنت نبوی را به دقت ثبت و حفظ کرده است تا از تحریف و تغییر آن جلوگیری شود.
لغت نامه دهخدا
(رو یَ)
شیرو. شیروی. نام پسر خسرو پرویز. پسر خسرو پرویز که پس از وی به سلطنت رسید (628 میلادی). خسرو قصد داشت مردانشاه را جانشین خود گرداند، چون کواذ (غباد) ملقب به شیرویه که پسر خسرو پرویز و از مریم (دختر قیصر) بود و ظاهراً مقام ارشدیت داشت از واقعه استحضار یافت مصمم شد که از حق خود دفاع کند. فرمانده کل قوای کشور گشنسب اسپاذ که بنابر روایت تئوفانس برادر رضاعی او بود بیاری وی کمر بمیان بست و با هرقل وارد گفتگو شد و او نیز حاضر گردید که با ایرانیان مصالحه نماید. بعضی دیگر از بزرگان نیز به شیرویه پیوستند. پس بفرمان شیرویه ’قلعۀ فراموشی’ را گشودند، پس شیرویه خود را پادشاه خواند. همان شب نگاهبانان سلطنتی از قصری که خسرو با شیرین در آنجا خفته بود بیرون رفتند و پراکنده شدند و سپیده دم از هر سو این بانگ برخاست ’کواذ شاهنشاه !’ خسرو هراسان و بیمناک پای بگریز نهاد و خود را در باغ قصر پنهان کرد ولی او را دستگیر کردند و کشتند. شیرویه بفرمود تا دست و پای برادرانش را ببرند و پس از اندک زمانی آنان را هلاک کرد. شیرویه پس از شش ماه پادشاهی درگذشت. بعضی گویند او را زهر دادند و برخی مرگ او را به طاعونی نسبت می دهند که به ایران سرایت کرد و گروه بسیار از مردم را بهلاکت رسانید. (فرهنگ فارسی معین) : بازرگانان فرس و وزیران او در سر مؤاطات کردند و شیرویه را بر پدر بیرون آوردند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 107).
ز مریم بود یک فرزند خامش
چو شیران ابخر و شیرویه نامش
چو خسرو را به آتشخانه شد رخت
چو شیر مست شد شیرویه بر تخت.
نظامی.
رجوع به شیرو و شیروی شود
نام یک پهلوان ایرانی که پسر بیژن و نوۀ گیو بود. (فرهنگ لغات ولف) :
نبیرۀ سرافراز گیو دلیر
جهانگیر شیرویه و اردشیر.
فردوسی
نام پهلوانی معاصر با فریدون. (فرهنگ لغات ولف). شیروی:
به یک دست شیدوش جنگی به پای
چوشیرویه شیراوژن رهنمای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شُ خی یَ)
سن پیری. (ناظم الاطباء). شیوخیت
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ خی یَ)
شیخوخیه. پیری: در ایام شیخوخیت رقم کفران و سمت عصیان بر چهرۀ خویش کشیدن موجب ملامت و ندامت باشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 39)
لغت نامه دهخدا
(شَ خی یَ)
نام گروهی از فرقۀ شاذلیه که مؤسس این فرقه عبدالقادرمحمد (951- 1023 هجری قمری) ملقب به سیدی شیخ بوده است و مرکز این فرقه در مرز جنوبی جزائر و مراکش می باشد. (از دائره المعارف اسلامی). رجوع به شاذلیه شود
لغت نامه دهخدا
(رو یَ / یِ)
شکوهمند و صاحب شأن و شوکت، شجاع و دلیر. (از ناظم الاطباء) (از برهان). شجاع. (از غیاث)
لغت نامه دهخدا
پیروان شیخ احمد احسائی همروزگار فتحعلیشاه که از بحرین برخاسته هر یک از رهنمودان شیعه را هم ارج پیامبر می دانسته و آنچه را در خواب از آنان می شنیده چون بازگفته ای راستین با پیروان خود در میان می نهاده کیان این گروه که شمارشان کم نیست کرمان است و پیشوای خود را (سرکار آقا) می نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیوخیت
تصویر شیوخیت
پیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیخوخه
تصویر شیخوخه
زالی زال گشتن پیر شدن، رهبری مینوی روشنگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیخوخیت
تصویر شیخوخیت
پیر شدن، پیری، رهبری معنوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیخوخت
تصویر شیخوخت
پیر شدن، پیری، رهبری معنوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیخوخیت
تصویر شیخوخیت
((ش یَُ))
پیر شدن، پیر ی، مرشد بودن
فرهنگ فارسی معین