جدول جو
جدول جو

معنی شگاله - جستجوی لغت در جدول جو

شگاله
(شَ لَ / لِ)
همه. تمام. جملگی. (ناظم الاطباء). تمام. همه. (آنندراج) (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) :
گر بوزد خوش نسیم شانک بادام
سیم نثارت کند درست و شگاله.
ناصرخسرو (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلاله
تصویر شلاله
(دخترانه)
آبشار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شگال
تصویر شگال
زغال، جسم سخت و سیاه رنگی که از سوختن بافت های گیاهی و حیوانی ایجاد می شود و حاوی مقدار زیادی کربن است، انگشت، آلاس، فحم، زگال، اشبو برای مثال گردد از فرّ شما گوهر الماس جمد / گردد از سهم شما دانۀ یاقوت شگال (ازرقی - لغتنامه - شگال)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شگال
تصویر شگال
شغال، پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، گال، تورک، توره، اهمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شگال
تصویر شگال
شکاف و سوراخ عمیق در زمین، گودال، چاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاله
تصویر گاله
غنده و گلولۀ پنبه
جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، غنج، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق، شکیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگاله
تصویر سگاله
سرگین سگ، فضلۀ سگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شماله
تصویر شماله
شمع، موم، نوعی برنج
فرهنگ فارسی عمید
(شِ لِ)
سگالش. (ناظم الاطباء). رجوع به سگالش شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
حرفۀ حمالی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
النبشاله در تداول مردم مغرب. (مفردات ابن بیطار ج 1 ص 56). به لغت اندلس امسوح است، و آنرا انابینی نیز گویند. نباتی است بزرگ و خرد آن مابین شجر و گیاه و مانند نی مجوف و گره دار و منبت آن اغلب در سنگلاخ ها و کنار آبها و خرد آن به اندازۀ یک وجب یا بیشتر و ساق آن خشبی صلب به ستبری انگشتی است و از ساق آن شاخهای بسیار باریک صلب گره دارروئیده که چون مواضع بندهای آنرا بکشند شاخها از هم جدا گردد و برگ آن مانند برگ زیتون شکوفه ندارد و ثمر آن سرخ به اندازۀ نخودی و پس از خشک شدن سیاه میگردد. رجوع به مفردات ابن البیطار ج 1 ص 56 و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 59 و مخزن الادویه و امسوح شود
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ / لِ)
به فارسی خوشۀ گندم است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(شِ لَ / لِ)
خارپشت. (ناظم الاطباء) ، ریزه. ریزۀ زر. (یادداشت مؤلف) :
چون بوزد خوش نسیم شاخک بادام
سیم نثارت کند درست شکاله.
ناصرخسرو.
- شکالۀ زر، ریزۀ زر. (ناظم الاطباء) : ذهبه، قراضه و شکالۀ زر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ لَ / لِ)
گردکانی که پوست آن کلفت باشد و به دشواری شکافته شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَلْ لا لَ)
شلاله. آبشار.
- شلاله های رود نیل،آبشارهای آن. ج، شلالات. (یادداشت مؤلف). آبشار. (فرهنگ فارسی معین). شلاله که معمولاً به تخفیف لام تلفظ میشود در اصل به تشدید آن است. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول، شماره 6 و 7). رجوع به شلالات شود
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ / لِ)
شمع خواه از موم باشد و یا از پیه. (برهان). شمع. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نوعی از برنج. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان). در فرهنگهای دسترس من جز یک شعر بسحاق شاهدی برای شماله نیست، ولی در سروری، شعوری و برهان به این کلمه معنی شمع نیز داده اند و گمان می کنم فرهنگ نویسی بار اول معنی شماله را ندانسته و آنرا صفت گونه برای برنج دانسته بمعنی شمع (در همین شعر). فرهنگ انجمن آرا با این که تذکر نداده گویا ملتفت این خطا بوده و معنی شمع را به شماله نداده است. (یادداشت مؤلف) :
آن شمعها که در دل بسحاق برفروخت
از رهگذار نور برنج شماله بود.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ / نِ)
گهواره، کمان ساز رباب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ لِ)
دهی از دهستان بیرگان بخش اردل شهرستان شهر کرد که در 48 هزارگزی شمال باختری اردل، نزدیک به راه عمومی واقع است و 130 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه. محصولش غلات، کتیرا، پشم و روغن. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُ لَ / لِ)
سرگین سگ. (آنندراج) (جهانگیری) (برهان). فضلۀ سگ. (رشیدی). و این مخفف سگ گاله است یعنی فضلۀ سگ و انداختۀ سگ. (رشیدی) :
یکی بدید به گوه افتاده مسواکش
ربود تا بردش بازجای و باز کده
یکی بگفت که مسواک خواجه گنده شده ست
که این سگاله و گوه سگ است خشک شده.
عمارۀ مروزی (از لغت فرس اسدی ص 447).
برداشتم نقاب و نگه کردم اندر او
ماننده بود راست به بدبو سگاله ای.
ادیب صابر.
برای ریش خصمت میکند راست
زمانه مرهم خوب از سگاله.
شمس فخری
لغت نامه دهخدا
تصویری از شگال
تصویر شگال
گودال، سوراخ عمیق در زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگاله
تصویر سگاله
سرگین سگ فضله کلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلاله
تصویر شلاله
پارسی تازی گشته شلال گونه ای دوختن و کوک زدن آبشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاله
تصویر شیاله
بار بری پیشه بار بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواله
تصویر شواله
پارسی تازی شده شوال (بوقلمون) شوالک زن سخن چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماله
تصویر شماله
شمع موم، نوعی برنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاله
تصویر شاله
ازپارسی شالک شال کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شگاه
تصویر شگاه
ترکش تیر دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شگال
تصویر شگال
((شَ))
شغال، جانوری است پستاندار از راسته گوشت خواران شبیه به سگ، که دارای دمی پر مو می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاله
تصویر گاله
غایط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سگاله
تصویر سگاله
((سَ لَ))
سرگین سگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شماله
تصویر شماله
((شَ لَ))
شمع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شلاله
تصویر شلاله
((شَ لَّ))
آبشار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شلاله
تصویر شلاله
آکوردئون
فرهنگ واژه فارسی سره
گردوی بزرگ در گردوبازی
فرهنگ گویش مازندرانی
مشعل چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی