جدول جو
جدول جو

معنی شکیل - جستجوی لغت در جدول جو

شکیل
خوشگل، زیبا، خوش اندام، خوش ریخت
تصویری از شکیل
تصویر شکیل
فرهنگ فارسی عمید
شکیل
مکر، حیله، فریب، دلام، نارو، خاتوله، ترفند، حقّه، تزویر، ترب، اشکیل، غدر، گول، دستان، دویل، دغلی، گربه شانی، شید، خدعه، روغان، چاره، ستاوه، کلک، احتیال، ریو، قلّاشی، کید، نیرنگ، تنبل
تصویری از شکیل
تصویر شکیل
فرهنگ فارسی عمید
شکیل
(شِ)
ممال و مخفف اشکال. مولوی در بیتی شکال را بمعنی اشکال به تخفیف آورده و ظاهراً در بیت زیر شکال را ممال کرده:
آن تعمق در دلیل و در شکیل
از بصیرت می کند او را گسیل.
مولوی
لغت نامه دهخدا
شکیل
(شِ)
مکر. فریب. حیله. (برهان). مکر. فریب. (غیاث) ، پابند اسب که از موی بز بافته باشند. (ناظم الاطباء). شکال اسب. (فرهنگ جهانگیری). رسن اسب. (غیاث). در جهانگیری و برهان بمعنی پای بند اسب آورده و هر دو عربی است و پای بند اسب، چدار است. (انجمن آرا) (آنندراج). چداراسب و آن ریسمانی باشد که بر پای اسب و استر بدخصلت بندند. (برهان) ، نام درختی، زنجیری که بدان کارد و خنجر را به کمربند متصل می کنند، سیخ آهنین و یا چوبینی که اجزای در را بهم متصل کرده نگاه میدارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شکیل
(شَ)
خوشگل. خوش صورت. خوش اندام. زیبا. خوب روی. (ناظم الاطباء). در تداول بمعنی خوشگل و جمیل بکار برند، ولی در لغت نیافتم و گویا در عربی بدین معنی نیامده است. وجیه. وجیهه. قشنگ. زیبا. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شکیل
(شَ)
کف خون آمیخته ای که بر دهانۀ لگام پیدا شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شکیل
خوشگل و خوش صورت و خوش اندام و زیبا و بمعنای کف خون آمیخته ای که بر دهانه لگام پیدا شود حیله، تزویر
فرهنگ لغت هوشیار
شکیل
((شَ))
در فارسی، خوش ریخت
تصویری از شکیل
تصویر شکیل
فرهنگ فارسی معین
شکیل
((ش))
ریسمانی که بر پای اسب و ستر بدخو بندند، چدار، زنجیری که بدان کارد و خنجر را به کمربند متصل کنند، سیخ آهنین یا چوبین که بدان اجزای در را به هم متصل سازند، فریب، حیله، نیرنگ
تصویری از شکیل
تصویر شکیل
فرهنگ فارسی معین
شکیل
خوش ریخت، زیبا
تصویری از شکیل
تصویر شکیل
فرهنگ واژه فارسی سره
شکیل
چشم نواز، قشنگ، متناسب، خوش اندام، خوشگل، زیبا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکیلا
تصویر شکیلا
(دخترانه)
شکیل (عربی) + ا (فارسی) دارای شکل زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشکیل
تصویر اشکیل
مکر، حیله، فریب، حقّه، دلام، گول، خدعه، تزویر، نارو، ستاوه، چاره، خاتوله، گربه شانی، دغلی، روغان، شید، غدر، دستان، کلک، ریو، کید، قلّاشی، ترفند، شکیل، تنبل، نیرنگ، دویل، احتیال، ترب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
چیزی را شکل و صورت دادن، درست کردن، ساختن، سازمان دادن
فرهنگ فارسی عمید
تاشه بخشیدن، بر پا کردن شکل و صورت دادن بچیزی درست کردن بپا کردن برپای کردن ساختن،جمع تشکیلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
((تَ))
شکل دادن به چیزی، سازمان دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکیل
تصویر اشکیل
((اِ کِ))
اشکال، پای بند ستور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
برپا، ساختن، برپایی، پدیدآوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
Formation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
formation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
形成
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
יצירה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
निर्माण
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
pembentukan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
การก่อตัว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
vorming
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
formazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
formación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
formação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
形成
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
formowanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
формування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
Bildung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
формирование
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
형성
دیکشنری فارسی به کره ای