جدول جو
جدول جو

معنی شکور - جستجوی لغت در جدول جو

شکور
(پسرانه)
بسیار سپاسگزار، از نامهای خداوند
تصویری از شکور
تصویر شکور
فرهنگ نامهای ایرانی
شکور
بسیار سپاسگزار و شکر کننده، پاداش دهنده، عطاکنندۀ ثواب جزیل برای عمل قلیل، از صفات باری تعالی
تصویری از شکور
تصویر شکور
فرهنگ فارسی عمید
شکور
(تَ وَلْ لُ)
شکر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سپاسداری کردن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 62) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به شکر در معنی مصدری شود
لغت نامه دهخدا
شکور
(شَ)
یکی از نامهای باری تعالی و معنی آن پاداش دهنده بندگان مر اعمال ایشان را و بر عمل قلیل جزای جزیل دهنده است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نامی از نامهای خدای تعالی: عبدالشکور. (یادداشت مؤلف) :
پس چه گویی ز بهر ایشان کرد
آسمان و زمین غفور شکور.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
شکور
(شَ)
مرد بسیارشکر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سپاس دارنده. (مهذب الاسماء) مرد بسیارسپاس. (ناظم الاطباء). سپاس دار. (دهار) (تفلیسی). مرد بسیار سپاسدار. سپاسدارنده. سخت سپاسگزار. بسیار سپاسگزار. آنکه زیاد ثنا کند. (یادداشت مؤلف). آنکه خودرا از سپاس گفتن عاجز بیند، و برخی گفته اند: شکور کسی است که همه توانایی خود را در ادای شکر با دل و زبان و اعضای بدن از راه اعتراف و اعتقاد بکار بندد و باز برخی گفته اند که شاکر کسی است که بر رفاه سپاس گوید، ولی شکور کسی است که بر بلا سپاسداری کند. و دیگری گفته شاکر بر عطای الهی شکر گوید، ولی شکور بنده ای باشد که اگر از جانب حق بخشش و عطیه ای هم بدو نرسد باز سپاسگزاری کند. (از تعریفات جرجانی) (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، ستور به اندک علف بسنده کننده و اندک پذیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ستوری که به اندک مایه علف بسنده کند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
شکور
(شُ)
جانوری که زمین را نبش کرده و مرده را درآورده می خورد. (ناظم الاطباء). گورکن
لغت نامه دهخدا
شکور
(شُ)
جمع واژۀ شکر: لانریدمنکم جزاء و لا شکوراً. (قرآن 9/76) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شکور
مردی بسیارشکر و سپاس کننده، ثنا کننده
تصویری از شکور
تصویر شکور
فرهنگ لغت هوشیار
شکور
((شَ کُ))
بسیار شکر کننده
تصویری از شکور
تصویر شکور
فرهنگ فارسی معین
شکور
حقگزار، سپاسگزار، شاکر، شکرگزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشور
تصویر کشور
(دخترانه)
سرزمینی دارای مرزهای مشخص
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاور
تصویر شاور
(پسرانه)
شاهپور، پسر شاه، شاهزاده، شاه پور، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری گرانمایه و بار سالار فریدون پادشاه پیشدادی، نام چندتن از پادشاهان و پهلوانان ایرانی در شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
(دخترانه)
شأن، حشمت، بزرگی، هیبت، وقار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشکور
تصویر مشکور
مورد شکر و سپاسگزاری قرارگرفته، پسندیده و ستوده شده
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
دهی از بخش ایذۀ شهرستان اهواز. سکنۀ آن 104 تن. آب از چاه و قنات. محصول عمده آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فَ شَ)
دهی است از بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، دارای 750 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و لبنیات و صنایع دستی زنان شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی است از دهستان حومه بخش شهربابک شهرستان یزد که در نه هزارگزی خاور شهربابک و هفت هزارگزی جنوب راه فرعی فیض آباد به شهربابک واقع است. محلی جلگه، معتدل و مالاریائی و سکنۀ آن 423 تن میباشد. مذهب مردم شیعه و زبان آنان فارسی است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس و قالی بافی است. راه آن فرعی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پسندیده و ستوده. (غیاث) (آنندراج). مقبول شده در درگاه خدای تعالی جل شأنه. سپاس داشته شده و ستایش شده و ستوده شده و شکر کرده شده و سزاوار ستایش و سپاس و حمد و پسندیده و پذیره و مقبول و خوش آیند. (ناظم الاطباء) : و من اراد الاّخره و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکوراً. (قرآن 19/17).
کریم طبعی آزاده ای خداوندی
که خلق یکسر از او شاکرند و او مشکور.
فرخی.
مگر باری ز من خشنود گردد
بود در کار من سعی تو مشکور.
فرخی.
گر تو سوی سور میروی، رو
روزت خوش باد و سعی مشکور.
ناصرخسرو.
ای به هر فضل ذات تو ممدوح
وی به هرخیر سعی تو مشکور.
مسعودسعد.
گرچه گفتار من بلند آمد
او بدان نزد خلق مشکور است.
مسعودسعد (دیوان ص 44).
موقع منت اندر آن هرچه مشکورتر باشد. (کلیله و دمنه). او در اطفای آن جمره و تسکین فتنه آثار مأثور و مساعی مشکور نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 437). از مساعی حمید و مآثر مرضی و مشکور... (سندبادنامه ص 7) ، (اصطلاح علم حدیث) هرگاه در مورد راوی به کار رود مفید مدح است، و بعضی گفته اند مشعر بر موثوق بودن اوست
لغت نامه دهخدا
تصویری از شبکور
تصویر شبکور
کسی که شب جایی را نبیند، خفاش
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته گاودمب شیپور، نوعی ساز که می نوازند مهره ترسایان. نای رویین نفیر، جمع شبابیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکور
تصویر سکور
افتادن باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکور
تصویر تکور
دامن بر چیدن، بر زمین افتادن، چکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژکور
تصویر ژکور
سفله و دون همت باشد، فرومایه، پست، خسیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذکور
تصویر ذکور
یاد گیر، با حافظه، نیکو بیاد دارنده پسران، مردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکور
تصویر دکور
زیور، آذین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکور
تصویر بکور
صبح کردن، بامداد رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکور
تصویر مشکور
پسندیده و ستوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکور
تصویر مشکور
((مَ))
شکر گفته شده، سپاسگزاری شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رشکور
تصویر رشکور
((رَ وَ))
رشکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعور
تصویر شعور
دانستگی، خرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرور
تصویر شرور
بد نهاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ذکور
تصویر ذکور
مردها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
ابهت، جلال، شوکت، عظمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشور
تصویر کشور
مملکت
فرهنگ واژه فارسی سره
نام دهکده ای در ناحیه ی کوهستان غربی کلارستاق چالوس، نام قلعه ای قدیمی در دهکده ای به همین نام در کوهستان کلارستاق
فرهنگ گویش مازندرانی