- شکه
- ترس بیم. شان شوکت، مهابت
معنی شکه - جستجوی لغت در جدول جو
- شکه
- شکوه، بزرگی و جلال، شوکت، حشمت، مهابت، هیبت
- شکه ((شُ کُ هْ))
- ترس، بیم، شکوه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ظرف چوبین بزرگ سر بسته برای آب
نوعی آهن زود شکن
ویژگی دستمزدی که به جای جیرۀ جنسی به کسی پرداخت می شود مثلاً جیرۀ خشکه، نقدی،
هر نوع نانی که هنگام پختن آن را مانند بیسکویت خشک می کنند،
خشک مثلاً سرفه خشکه،
نوعی فولاد سخت و بی آب که در قالب سازی به کار می رود،
خشک کرده شده مثلاً آلبالو خشکه
هر نوع نانی که هنگام پختن آن را مانند بیسکویت خشک می کنند،
خشک مثلاً سرفه خشکه،
نوعی فولاد سخت و بی آب که در قالب سازی به کار می رود،
خشک کرده شده مثلاً آلبالو خشکه
ظرف چوبی یا فلزی بزرگ استوانه ای شکم دار برای آب، شراب، نفت یا مایع دیگر
مضطرب شدن
ترسان، نگران مضطرب پریشان
مضطرب شدن، بی قرار شدن، ترسیدن، واهمه کردن، برای مثال وآن کبوترشان ز باز آن نشکهد / باز سر پیش کبوترشان نهد (مولوی - ۳۳۱)
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
زیبارو، ماده بلوری شیرین و سفید رنگ، نام معشوقه اصفهانی خسروپرویز پادشاه ساسانی در منظوم هخسرو و شیرین
دریدن و پاره کردن، مکه معظمه
دکانچه، سکو، جایی که قدری از زمین هموار را مرتفع سازند و بر آن نشینند
ریخت، نگاره، آرایه
سپاس، شکر
قطعه
ابهت، جلال، شوکت، عظمت
خشم، اندوه زینه جنگ افزار
دایه
خارش
پاره ای از طعام، لقمه
آهنی که بدان مهر بر درهم و دینار زنند و با لفظ خوردن و زدن و نشاندن مستعمل است، آهنی که بدان بر سیم و زر نقش کنند
پادشاه و ملک، شهریار
جمع شائک، خاردارها تیزها شاکه خارزار خارستان
شش روز بعد از عید رمضان که روزه داشتن در آن شش روز سنت است
مثل و مانند، جمع مشابه، شبهات - جمع شبهه
هر چیز سوراخ سوراخ را گویند
شکستگی درسر و روی زخم سر سرشکستگی جراحت سر، جمع شجاج