- شکسته
- منکسر، مکسور شدن و از هم جدا شدن و خرد شدن، خرد شده، نقیص درست
معنی شکسته - جستجوی لغت در جدول جو
- شکسته
- مقابل درست، خرد شده، قطعه قطعه شده، کنایه از ویژگی کسی که بر اثر بیماری یا اندوه شادابی و جوانی خود را از دست داده باشد، کنایه از آزرده، ناراحت، غمگین، در هنر در خوش نویسی، یکی از خط های فارسی، برگرفته از خط نستعلیق که دارای انحنا و پیوستگی می باشد و در نامه نگاری ها به کار می رفته است، در موسیقی گوشه ای در آواز بیات ترک از ملحقات دستگاه ماهور، کنایه از شرمگین، خجل
- شکسته ((ش کَ تِ))
- خرد شده، مغلوب شده، آسیب دیده، خراب شده، پیر شده، سست، بی بنیه، نوعی خط که در آن بیشتر حروف متصل نوشته می شود
- شکسته
- Broken, Shattered, Splintered
- شکسته
- сломанный , разрушенный , расколотый
- شکسته
- kaputt, zerschmettert, gesplittert
- شکسته
- поламаний , розбитий , розколотий
- شکسته
- zepsuty, rozbity
- شکسته
- 破碎的 , 裂开的
- شکسته
- quebrado, estilhaçado
- شکسته
- rotto, frantumato, scheggiato
- شکسته
- roto, destrozado, astillado
- شکسته
- cassé, brisé, éclaté
- شکسته
- gebroken, verbrijzeld, versplinterd
- شکسته
- टूटा हुआ , टूटा हुआ , चूर-चूर
- شکسته
- rusak, hancur, pecah
- شکسته
- مكسورٌ , محطومٌ , متفجّئٌ
- شکسته
- 부서진 , 산산조각난
- شکسته
- שבור , שָׁבוּר , סדוק
- شکسته
- 壊れた , 砕けた
- شکسته
- kırık, paramparça, parçalanmış
- شکسته
- vunjika, zilizovunjika
- شکسته
- ชำรุด , แตก , แตก
- شکسته
- ভাঙা , চূর্ণিত
- شکسته
- ٹوٹا ہوا , ٹوٹا ہوا , چٹخا ہوا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شکسته، تپه و ماهور زمین پر تپه و ماهور
شکسته
اکتسار، اسائه
وا شده (غنچه)، خندان شده متبسم
چیزی را چندین پاره کردن و خرد کردن، قطعه قطعه کردن، پاره پاره کردن، ریز ریز کردن
بسته، بند شده، آویخته
بازشده، غنچه که تازه باز شده
کنایه از خندان، درحال خندیدن، خنداخند، خنده رو، خنده ناک، خندنده، سبک روح
کنایه از خندان، درحال خندیدن، خنداخند، خنده رو، خنده ناک، خندنده، سبک روح
با ضربه یا فشار چیزی را چند قطعه کردن
کنایه از مغلوب کردن، هزیمت دادن دشمن،
کنایه از قطع کردن و ناتمام رها کردن چیزی مثلاً عهد شکستن، نماز را شکستن
کنایه از کم کردن ارزش چیزی یا کسی، کنایه از ایجاد صدا کردن در مفاصل دست، پا، کمر یا گردن،
کنایه از چیزی را از حالت طبیعی خارج کردن مثلاً شکستن عکس،
چند قطعه شدن چیزی بر اثر ضربه یا فشار
کنایه از مغلوب شدن
کنایه از از میان رفتن،
کنایه از کاهش یافتن، کنایه از کم شدن مثلاً قیمت ها شکست
کنایه از مغلوب کردن، هزیمت دادن دشمن،
کنایه از قطع کردن و ناتمام رها کردن چیزی مثلاً عهد شکستن، نماز را شکستن
کنایه از کم کردن ارزش چیزی یا کسی، کنایه از ایجاد صدا کردن در مفاصل دست، پا، کمر یا گردن،
کنایه از چیزی را از حالت طبیعی خارج کردن مثلاً شکستن عکس،
چند قطعه شدن چیزی بر اثر ضربه یا فشار
کنایه از مغلوب شدن
کنایه از از میان رفتن،
کنایه از کاهش یافتن، کنایه از کم شدن مثلاً قیمت ها شکست