جمع واژۀ شکس. یقال: رجل شکس و رجال شکس، کما یقال رجل صدق و آدم صدق. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ شکس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به شکس شود
جَمعِ واژۀ شَکْس. یقال: رجل شکس و رجال شکس، کما یقال رجل صدق و آدم صدق. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جَمعِ واژۀ شَکِس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به شَکِس شود
مغلوب شدن، شکستگی، خردشدگی، در علم زمین شناسی گسیختگی سنگ ها و جدا شدن آن ها، در علم فیزیک انکسار شکست خوردن: هزیمت یافتن، مغلوب شدن، گریختن از پیش دشمن، شکست یافتن شکست یافتن: هزیمت یافتن، مغلوب شدن، گریختن از پیش دشمن، شکست خوردن شکست دادن: کنایه از مغلوب کردن، منهزم ساختن شکست و مکست: شکسته، پر پیچ و خم
مغلوب شدن، شکستگی، خردشدگی، در علم زمین شناسی گسیختگی سنگ ها و جدا شدن آن ها، در علم فیزیک انکسار شکست خوردن: هزیمت یافتن، مغلوب شدن، گریختن از پیش دشمن، شکست یافتن شکست یافتن: هزیمت یافتن، مغلوب شدن، گریختن از پیش دشمن، شکست خوردن شکست دادن: کنایه از مغلوب کردن، منهزم ساختن شکست و مکست: شکسته، پر پیچ و خم
یا اشکش یا اشکسن. نام پهلوانی. (لغات شاهنامه). و صاحب مجمل التواریخ آرد: اندر عهد کیخسرو هم این بزرگان به جای بودند: بیژن گیو... و اشکس قباد کاوه و... رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 91 و اشکش شود
یا اشکش یا اشکسن. نام پهلوانی. (لغات شاهنامه). و صاحب مجمل التواریخ آرد: اندر عهد کیخسرو هم این بزرگان به جای بودند: بیژن گیو... و اشکس قباد کاوه و... رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 91 و اشکش شود