جدول جو
جدول جو

معنی شکرینج - جستجوی لغت در جدول جو

شکرینج
(شَ کَ نَ / نِ)
معرب شکرینه، که حلواییست. (یادداشت مؤلف). رجوع به شکرینه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکرین
تصویر شکرین
(دخترانه)
(به کسر شین) شکر (سنسکریت) + ین (فارسی) هر چیز شیرین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شکرانه
تصویر شکرانه
(دخترانه)
شکر (عربی) + انه (فارسی) شکرگزاری، سپاسگزاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شکریدن
تصویر شکریدن
جانوری را شکار کردن، صید کردن، اشکردن، شکردن، شکاریدن، اصطیاد، اقتناص، بشکریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
مقابل تلخی، مزۀ شکر، از چهار مزۀ اصلی، خوراکی که از شکر، آرد، تخم مرغ، روغن و مواد دیگرتهیه شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرچین
تصویر شکرچین
شکرخوار، شکرشکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکریزه
تصویر شکریزه
نوعی مربا
فرهنگ فارسی عمید
ریشۀ قرمز و شیرین گیاهی شبیه سیب زمینی که در اطراف ریشه تولید می شود، بسیار شیرین، کنایه از معشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرینک
تصویر شیرینک
جوش های ریزی که بیشتر روی پوست بدن کودکان تولید می شود، زردزخم، شیرونه، شیرینه،
سپستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، دبق، سگ پستان، مویزک عسلی، داروش، سنگ پستان، دارواش، مویزج عسلی، مویزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرانه
تصویر شکرانه
شکر و سپاس، حق شکر، شکرگزاری، سپاسگزاری، سپاس داری، برای مثال همی گفت شولیده دستار و موی / کف دست شکرانه مالان به روی (سعدی۱ - ۱۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرین
تصویر شکرین
شکردار، شیرین
فرهنگ فارسی عمید
(شَ کَ نِ یا نَ)
منسوب به شکر. شکرین. شکری. شیرین. (یادداشت مؤلف) ، نوعی از حلوای شکر که به تازی ناطف گویند. (از انجمن آرا) (از برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ناطف. قباط. قبیط. قبیطاء. قبیطی. شکرینه که حلواییست. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف). ناطف. قبیطی. (اقرب الموارد). ابوالقوام. شکرینج. (یادداشت مؤلف) : شکرینه، که از شکر فایق کنندمعتدل باشد و سده کمتر تولد کند و بهتر حلواها این است و محرور دفع مضرت او به میوه های ترش کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ناطفی، شکرینه فروش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ هََ)
شکرهنگ. خارخسک. (ناظم الاطباء). معرب شکرهنگ است که خسک باشد و آن خاری است سه پهلو و به این معنی بجای ’ر’، ’و’ هم آمده. (برهان) (آنندراج). شکوهنج. به فارسی خسک است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ خَ)
خارخسک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به خارخسک شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
معرب شیرینه. شیرینک. سعفۀ رطبه. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیرینه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ / شَکْ کَ)
منسوب به شکر. (ناظم الاطباء). شکری. از شکر. شکرآلود. (یادداشت مؤلف) ، هر چیز شیرین. (ناظم الاطباء). شیرین. (آنندراج) :
مژگان پر ز کینت در غم فکنده دل را
لبهای شکّرینت غم خوشگوار کرده.
خاقانی.
مانا همه لبت خورد آن خون که غمزه ریخت
کاینک نشان خون ز لب شکّرین اوست.
خاقانی.
لب اوست لعل و شکّر من اگر نه شوربختم
شکرین چراست بر من سخنان چون شرنگش.
خاقانی.
ساقی آرد گه خمارشکن
فقع شکّرین ز دانۀ نار.
خاقانی.
مه گر شکرین بود تو ماهی
شه گر به دو رخ بود تو شاهی.
نظامی.
جوابی شکّرینش داد شکّر
که پارم بود یاری چون تو در بر.
نظامی.
نخستین پیک بود آن شکّرین جام
که از خسرو به شیرین برد پیغام.
نظامی.
شکّرین پسته دهانی به تنعم بگذشت
که چه گویم نتوان گفت که چون زیبا بود.
نظامی.
نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش لعل شکرینت سر انگشت بخاید.
سعدی.
هرچه زآن تلختر نخواهی گفت
شکرین است زآن دهان گفتن.
سعدی.
گر به کاشانۀ رندان قدمی خواهی زد
نقل شعر شکرین و می بیغش دارم.
حافظ.
در نظرها میکند شیرین تر از تنگ شکر
کلک صائب از حدیث شکّرین آئینه را.
صائب تبریزی (از آنندراج).
- اشک شکرین، اشک شادی. اشک شیرین. اشکی که از غایت فرح و شادی بریزند. (آنندراج) :
بس اشک شکّرین که فروبارم از نیاز
بس آه عنبرین که به عمدا برآورم.
خاقانی.
- شکرین انجام، که عاقبتی شیرین و خوش داشته باشد. که پایان شیرینی داشته باشد:
راست زهری است شکّرین انجام
کج نباتی که تلخ دارد کام.
اوحدی.
- شکرین ساز، سازندۀ هر چیز شیرین. شیرین سازنده:
به شیرین خنده های شکّرین ساز
درآمد شکّر شیرین به آواز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکر هنج
تصویر شکر هنج
پارسی تازی گشته شکر هنگ خاری است خسک
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که مزه قند و شکر و نبات دهد مقابل تلخی و ترشی، خوردنیهایی که با شکر و روغن و آرد یا مواد دیگر باقسام مختلف سازند حلوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرین
تصویر شکرین
شکرآلود، هر چیز شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرینه
تصویر شیرینه
زرد زخم شیرینک، چوبی که جغرات را زنند تا مسکه بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که کمی شیرین باشد زرد زخم، گیاهی است از تیره شیرینکها که به طور طفیلی بر روی درختان بلوط و شاه بلوط می روید. یا شیرینکها. تیره ایست از گیاهان دو لپه یی بی گلبرگ که به طور انگل بر روی درختان بلوط و شاه بلوط می روید. این گیاهان فاقد ریشه هستند و به وسیله مکینه هایی مواد لازم و ضروری را از گیاه میزبان خود اخذ می نمایند. برگهای گیاهان مذکور متقابل و کامل و بدون گوشوارک است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرخند
تصویر شکرخند
تبسم و خنده در زیر لب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکریدن
تصویر شکریدن
شکار کردن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکریده
تصویر شکریده
شکار کرده، شکسته در هم شکسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرینه
تصویر شکرینه
شکرین، شیرین، نوعی حلوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرانه
تصویر شکرانه
شکرگزاری و حقشناسی و سپاسداری
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته پرزیکه از گیاهان دارویی صمغی که از گیاه سکبینه استخراج شود و در طب از آن به عنوان مقوی و قاعده آور و ضد تشنج استفاده میگردد. این صمغ دارای بوی نسبتا مطبوع است ولی مزه تلخ دارد و دارای خواص صمغ باریجه است، علف سکبینه گیاهی است پایا از تیره چتریان و دارای ساقه های ضخیم است ارتفاعش بین 1 تا 2 متر میرسد برگهایش سبز و پوشیده از کرکهای ریز است. گلهایش زرد و میوه اش به درازای 10 تا 12 میلیمتر و به قطر 2 میلیمتر است. دانه این گیاه را نیز در تداوی به کار برند و به نام حب السکبینج می نامند. گیاه مذبور در نواحی البرز و شمال ایران به فراوانی میروید سکوینه صغبین سکبنی سکبیج سکبینج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرین
تصویر شکرین
((شَ کَ))
منسوب به شکر، شکری، شیرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکررنگ
تصویر شکررنگ
((ش کَ رَ))
ناخوش، خجل، نوعی رنگ سرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکرخند
تصویر شکرخند
((~. خَ))
تبسم، معشوقی که دارای تبسم شیرین است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکرانه
تصویر شکرانه
((شُ نِ))
حق شکر، سپاسداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
هرچیز که مزه قند و شکر و نبات دهد، مقابل تلخی و ترشی، خوردنی هایی که با شکر و روغن و آرد یا مواد دیگر به اقسام مختلف بسازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
حلوا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شکرانه
تصویر شکرانه
پاس
فرهنگ واژه فارسی سره
شکربار، شکرینه، شهد، شهدآلود، شهدآمیز، شیرین، قندآمیز
متضاد: تلخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد