جدول جو
جدول جو

معنی شکرپا - جستجوی لغت در جدول جو

شکرپا
لنگ، کسی که پایش لنگ باشد، اعرج
تصویری از شکرپا
تصویر شکرپا
فرهنگ فارسی عمید
شکرپا
(شَ کَ / شَکْ کَ)
به معنی لنگ و آنکه لنگی داشته باشد. (غیاث). به معنی لنگ است. (آنندراج) :
دویدن خواست پیش از حور رضوان بهر نظاره
دل حوران به پابوسی شکرپا کرده رضوان را.
امیرخسرو (از آنندراج).
سخنورا چه کنم وصف لفظشیرینت
قلم شکرپا گردد ز غایت رفتار.
امیرخسرو (از آنندراج).
آن شکردوست خویش را به دعا
از خدا خواسته ست شکّرپا.
ابوالبرکات منیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکرپاره
تصویر شکرپاره
پارۀ شکر، قطعۀ شکر، آنچه مانند شکر شیرین باشد، زردآلوی بسیار شیرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرخا
تصویر شکرخا
خایندۀ شکر، شکرخوار، برای مثال شکرفروش که عمرش دراز باد چرا / تفقدی نکند طوطی شکرخا را (حافظ - ۲۴)، کنایه از شیرین گفتار، برای مثال بدم گفتی و خرسندم عفاک الله نکو گفتی / جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را (حافظ - ۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورپا
تصویر شورپا
ویژگی اسب، استر یا الاغ که هنگام راه رفتن زانوهایش به هم ساییده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرپا
تصویر کرپا
شبدر، گیاهی خودرو یا کاشتنی با سه برگچۀ گرد که معمولاً به مصرف خوراک دام می رسد، هلندوز
فرهنگ فارسی عمید
(شَ کَ سُ)
آنکه سخنان نرم و شیرین در پاسخ میگوید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
ترشرو و مقبوض. (ناظم الاطباء). اما این ضبط دگرگون شدۀ سکباست
لغت نامه دهخدا
(زی)
گیاهی باشد که آن را هلندوز خوانند. (لغت فرس اسدی). گیاهی باشد دارویی و آن را هلندوز هم گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). گرپا. کربا. (از برهان). نوعی از ریباس است. (یادداشت مؤلف). کرپه. کرپاوان. شبدر. (فرهنگ فارسی معین). این کلمه را در فرهنگها به صورتهای زیر نیز ضبط کرده اند: کرپاوان، کزبار، کزبا، کزوا، کزیا، کریا. و خدای داناست که صحیح کدام است. (از یادداشت مؤلف) :
پیش تیغ تو روز صف دشمن
هست چون پیش داس نو کرپا.
رودکی.
اگر زفیض کفت رشحه ای بدی در ابر
شدی زبرجد و فیروزه پیکر کرپا.
عسجدی.
رجوع به کرپه، کرپاوان و هلندوز شود
در ترکی میوۀ دیررس و برۀ دیرزاد و مانند اینهاست، یعنی میوه ای که برخی درختان دوباره پس از سپری شدن هنگام میوه دهی خود می دهند یا بره ای که برخی گوسفندان دوباره در تابستان می زایند. ولی چون این گونه میوه ها و بره ها همیشه کوچکتر از دیگر میوه ها وبره ها می باشند از اینجا کرپا را به معنی کوچک بکار برده اند و هم اکنون در آذربایجان کرپه به همین معنی است. (از شهریاران گمنام ص 241). رجوع به کرپه شود
لغت نامه دهخدا
تخت که پایۀ شیر دارد، که از عاج بود، تخت که پایه های آن مانند پنجه های شیر ساخته شده باشد، (یادداشت مؤلف) :
فرودآمد ز بام اندرسرایش
نشست اندر سریر شیرپایش،
(ویس و رامین)،
ز تخت شیرپا اندرکشیدش
میان خاک و خاکسترکشیدش،
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ)
دهی از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 470 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، چغندر و نخود است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ)
شترپای، که پایی همچون پای شتر دارد. دارای پای ضخم وبی اندام، پای اشتر. سپل. شپیل. رجل الجمل. نام گیاهی که برگ آن به کف پای شتر ماند. (ناظم الاطباء) ، کاکوتی. سعتر. رجوع به اشترپاشود، گل آفتاب گردان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ پَ)
دهی است از دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان. سکنۀ آن 120 تن. آب از رودخانه پلرود است. محصول عمده برنج و چای است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شکرخای. که شکر بخورد، سخت شیرین. (یادداشت مؤلف) :
ف تنه سامریش در دهن شورانگیز
نفس عیسویش در لب شکّرخا بود.
سعدی.
اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را.
حافظ.
یاد باد آنکه چو چشمت به عتابم می کشت
معجز عیسویت در لب شکرخا بود.
حافظ.
طمع بوسه از آن لعل شکرخا دارم
خیر از خانه دربسته تمنا دارم.
صائب.
، کنایه از شیرین گفتار. آنکه سخن شیرین و دلنشین دارد:
ای شاهد شیرین شکرخا که تویی
وی خوگر جور و کین و یغما که تویی.
سوزنی.
گر به شکرخنده آستین بفشانی
هر مگسی طوطیی شوند شکرخا.
سعدی.
دیگر این مرغ کی از بیضه برآمد که چنین
بلبل خوش سخن و طوطی شکّرخا شد.
سعدی.
شکرفروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکرخا را.
حافظ.
از جمال اوست قاآنی چنین شیرین زبان
جلوۀ آئینه طوطی را شکرخا میکند.
قاآنی.
و رجوع به شکرخای و شکرخایی و شکر خاییدن شود
لغت نامه دهخدا
چاروایی را گویند از اسب و استر و خر الاغ که در وقت راه رفتن سرهای پاهای او از هم دور باشد و قاب پاها بهم رسد و ساییده شود، و بعضی گویند چاروایی که زانوهایش بهنگام رفتن بهم بساید، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آنکه شکر افشاند. شکرافشان. (فرهنگ فارسی معین). سخت شیرین. شیرین حرکات:
در مجلس عشرت ز ظریفی و لطیفی
خورشید شکرپاش و مه مشک فشان اوست.
سنایی.
، شیرین سخن. خوشگوی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
شکرپا. لنگ. (آنندراج) :
سخن می بشکنی یا وقت گفتن
ز تنگی ّ دهانت شد شکرپای.
حسن دهلوی (از آنندراج).
و رجوع به شکرپا شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ پا رَ / رِ)
قطعه ای از شکر. (فرهنگ فارسی معین) ، نوعی از حلوا. (ناظم الاطباء). قطاع. قسمی شیرینی. (یادداشت مؤلف). طرز تهیۀ آن چنین است که مقداری روغن را داغ کنند و بقدری آرد در آن ریزند که مثل ترحلوا شود. آن وقت آنرا کنار گذارند تا سرد گردد. سپس در میان سینی ریزند و خوب بمالند تا سفید شود و بعد مقداری شکر را قوام آورند، سپس آنرا تکان دهند تا سفت و سرد شود. آنگاه آنرا مخلوط کنند و ته سینی را دارچین پاشند و پهن کنند و یک دو سیر هم قند کوبیده روی آن پاشند. (فرهنگ فارسی معین) ، قسمی زردآلوی بسیار شیرین در اصفهان، و در سال 717 هجری قمری که ابن بطوطه به اصفهان آمده این زردآلو را مردم اصفهان قمرالدین می نامیده اند. رنگ آن زرد است و به سرخی زند و از نوری خردتر است. شکرپارۀ اصفهان از عسل مطبوع تر است. (یادداشت مؤلف). نوعی از زردآلو. (ناظم الاطباء). زردآلوی شیرین. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از زردآلوی هسته شیرین ومرغوب و معطر و شیرین که در خلخال بهترین نوع آن درباغهای قصبۀ کیوی بعمل آید، که حرکات و سکنات شیرین چون شکر دارد. شیرین سخن:
هر شکرپاره شمعی اندر دست
شکر و شمع خوش بود پیوست.
نظامی.
سخنگوی شهد شکرپاره ای
به شهد و شکر بر ستمکاره ای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرپا
تصویر کرپا
شبدر: (پیش تیغ تو روز صف دشمن دست چون پیش داس نو کرپا) (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرپاره
تصویر شکرپاره
قطعه ای از شکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرپا
تصویر کرپا
((کَ))
گرپا. کرپه، شبدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکرپاره
تصویر شکرپاره
((~. رِ))
قطعه ای از شکر، آن چه مانند شکر شیرین باشد، زردآلوی شیرین، قسمی شیرینی، طرز تهیه آن چنین است که مثلاً پنج سیر روغن را داغ کرده و به قدری آرد بریزند که مثل تر حلوا شود، آن وقت آن را کنار گذارند تا سرد گر
فرهنگ فارسی معین
نوعی تور ماهی گیری
فرهنگ گویش مازندرانی