حالت و چگونگی شکرخند. شیرین لبخندی. شیرین تبسمی: بجز از خوبی و شکرخندی داشت پیرایۀ هنرمندی. نظامی. شکر ناب در شکرخندی عقد عناب در گهربندی. نظامی. و رجوع به شکرخند وشکر خندیدن شود
حالت و چگونگی شکرخند. شیرین لبخندی. شیرین تبسمی: بجز از خوبی و شکرخندی داشت پیرایۀ هنرمندی. نظامی. شکر ناب در شکرخندی عقد عناب در گهربندی. نظامی. و رجوع به شکرخند وشکر خندیدن شود
حالت و عمل و صفت و صنعت شکرریز. قنادی. (یادداشت مؤلف) ، گفتار خوش و سخنان شیرین و نرم و آهسته. (از برهان) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، نکاح. بزم. سور: گر نیم محرم شکرریزی پاسدار شهم به شب خیزی. نظامی. ، نثار کردن در عروسی و سور: نثار اشک من هر شب شکرریز است پنهانی که همت را زناشوییست از زانو و پیشانی. خاقانی. - شکرریزی کردن، شکرریز کردن. نثار کردن: وآنکه ازبهر این دل انگیزی کرد بر تازه گل شکرریزی. نظامی. - ، از دهان شکرریختن. سخن شیرین گفتن. آواز خوش و دلنشین خواندن. شعر دلپسند و شیرین گفتن: بگشا پستۀ خندان و شکرریزی کن خلق را از دهن خویش مینداز به شک. حافظ. ، گریه ای را گویند که از روی شادی و خوشحالی کنند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
حالت و عمل و صفت و صنعت شکرریز. قنادی. (یادداشت مؤلف) ، گفتار خوش و سخنان شیرین و نرم و آهسته. (از برهان) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، نکاح. بزم. سور: گر نیَم محرم شکرریزی پاسدار شهم به شب خیزی. نظامی. ، نثار کردن در عروسی و سور: نثار اشک من هر شب شکرریز است پنهانی که همت را زناشوییست از زانو و پیشانی. خاقانی. - شکرریزی کردن، شکرریز کردن. نثار کردن: وآنکه ازبهر این دل انگیزی کرد بر تازه گل شکرریزی. نظامی. - ، از دهان شکرریختن. سخن شیرین گفتن. آواز خوش و دلنشین خواندن. شعر دلپسند و شیرین گفتن: بگشا پستۀ خندان و شکرریزی کن خلق را از دهن خویش مینداز به شک. حافظ. ، گریه ای را گویند که از روی شادی و خوشحالی کنند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
ناخوش و بیزار. (آنندراج) (غیاث) : شمایل تو مرا کشت وین همه فتنه از آن کلاه کژ و تکمۀ شکررنگ است. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). خنده را از دهنش تاب جدایی نبود این گل از غنچه شکررنگ برون می آید. غنیمت (از آنندراج). ، خجل. شرمگین. (فرهنگ فارسی معین). بمناسبت عارض شدن سرخی شرم بر رخسار
ناخوش و بیزار. (آنندراج) (غیاث) : شمایل تو مرا کشت وین همه فتنه از آن کلاه کژ و تکمۀ شکررنگ است. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). خنده را از دهنش تاب جدایی نبود این گل از غنچه شکررنگ برون می آید. غنیمت (از آنندراج). ، خجل. شرمگین. (فرهنگ فارسی معین). بمناسبت عارض شدن سرخی شرم بر رخسار