جدول جو
جدول جو

معنی شکردن - جستجوی لغت در جدول جو

شکردن
جانوری را شکار کردن، اشکردن، شکریدن، اصطیاد، بشکریدن، اقتناص، صید کردن، شکاریدن
تصویری از شکردن
تصویر شکردن
فرهنگ فارسی عمید
شکردن
(یَ / یِ زَ دَ)
شکار کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث) (از برهان). قنص. اقتناص. صید. صید کردن. شکریدن. شکاریدن. شکار کردن. (یادداشت مؤلف). شکار کردن و شکستن انسان یا حیوانی را:
شیر گوزن و غرم را نشکرد
چونکه تو اعدای ترا بشکری.
دقیقی.
چو بهرام دانست کآمدش مرگ
نهنگی کجا بشکرد پیل و کرگ.
فردوسی.
به پیر و جوان یک بیک بنگرد
شکاری که پیش آیدش بشکرد.
فردوسی.
کسی زنده بر آسمان نگذرد
شکار است و مرگش همی بشکرد.
فردوسی.
همان شیر درّنده را بشکرد
ز دامش تن اژدها نگذرد.
فردوسی.
کس از گردش آسمان نگذرد
وگر بر زمین پیل را بشکرد.
فردوسی.
چون روز جنگ باشد جز پیل نفکنی
چون روز صید باشد جز شیر نشکری.
فرخی.
گر شیر شرزه نیستی ای فضل کم شکر
ور مار گرزه نیستی ای عقل کم گزای.
مسعودسعد.
اندر او مرغ خانگی نپرد
زآنکه باز از هوا ورا شکرد.
سنایی.
مرغ آز و نیاز عالمیان
باز برّ و عطای تو شکرد.
سوزنی.
به یک کرشمه و یک غنچه زآن دو شکّر خویش
هزاردل بربایی هزار جان شکری.
سوزنی.
چو باز او شکرد صید او چه کبک و چه گرگ
چو اسب او گذرد راه او چه بحر و چه بر.
انوری.
چنبردف شکارگه زآهو و گور و یوز و سگ
لیک به هیچ وقت از او هیچ شکار نشکری.
خاقانی.
- باز شکردن، صید کردن. شکریدن:
من بدیشان شکرم جاهل بی حرمت را
که خران را حکما باز به شیران شکرند.
ناصرخسرو.
- دل کسی را شکردن، دل او را شکار کردن. دل او را بشکستن. کنایه از کشتن وی:
همان کن کجا از خرد درخورد
دل اژدها را خرد بشکرد.
فردوسی.
، گرفتن و اخذ کردن. (ناظم الاطباء) ، شکستن. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (غیاث) (برهان). شکستن جسمی را چون جام و شیشه و یا عضوی را چون سر و گردن، یا شکست دادن و منهزم ساختن کسی را:
که جام برادر برادر خورد
هزبر آنکه او جام می بشکرد.
فردوسی.
ز فرمان یزدان کسی نگذرد
اگر گردن شیر نر بشکرد.
فردوسی.
بدان تا به گفتار تو می خوریم
دمی درد و اندوه را بشکریم.
فردوسی.
سوی بچگان برد تابشکرند
بدان نالۀ زار او ننگرند.
فردوسی.
شاه بادی و توانا و قوی تا به مراد
گه ولی پروری و گاه معادی شکری.
فرخی.
پادشاهی گیر و نیکی گستر و گیتی گشای
نیکنامی ورز و چاکرپرور و دشمن شکر.
عنصری.
بیایید تا لشکر آز را
به خرسندی از گرد خود بشکریم.
ناصرخسرو.
عشق تو بجای شکره دایم
تا عمر بسر رود شکردم.
سوزنی.
- جان کسی را شکردن، او را کشتن. از بین بردن:
به مادر چنین گفت کای پرخرد
همی مهر جان مرا بشکرد.
فردوسی.
بدین شادمانی کنون می خوریم
به می جان اندوه را بشکریم.
فردوسی.
، کشتن. (یادداشت مؤلف) :
همه مر تو را پاک فرمان برند
گه رزم بدخواه را بشکرند.
فردوسی.
جهانا ندانم چرا پروری
چو پروردۀ خویش را بشکری
که هر کس که خون یل اسفندیار
بریزد ورا بشکرد روزگار.
فردوسی.
یکی اندرآید یکی بگذرد
که دیدی که چرخش همی نشکرد.
فردوسی.
همو دم زدن بر تو بر بشمرد
همو برفزاید همو بشکرد.
فردوسی.
جهان گشاید و کین توزد و عدو شکرد
به تیغ تیز و کمان بلند و تیر خدنگ.
فرخی.
وگر گرگ برطاس را نشکرم
ز برطاسی روس روبه ترم.
نظامی.
، چاره کردن و علاج نمودن. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج).
- غم کسی شکردن، تیمار داشتن وی:
ما غم کس نخورده ایم مگر
که دگر کس نمی خورد غم ما
ما غم دیگران بسی خوردیم
دیگری نیز بشکرد غم ما.
خاقانی.
، دارو دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شکردن
(یَ / یِ تَ)
مردن، قتل کردن و کشتن. (ناظم الاطباء). لغت و معانی آن مختصر به همین مأخذ است
لغت نامه دهخدا
شکردن
شکار کردن، شکستن
تصویری از شکردن
تصویر شکردن
فرهنگ لغت هوشیار
شکردن
((ش کَ دَ))
شکار کردن، شکستن
تصویری از شکردن
تصویر شکردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکرین
تصویر شکرین
(دخترانه)
(به کسر شین) شکر (سنسکریت) + ین (فارسی) هر چیز شیرین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شکران
تصویر شکران
شکر کردن، شکر گفتن، سپاسگزاری کردن، سپاس داری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرده
تصویر شکرده
شکار شده، درهم شکسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکریدن
تصویر شکریدن
جانوری را شکار کردن، صید کردن، اشکردن، شکردن، شکاریدن، اصطیاد، اقتناص، بشکریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشکردن
تصویر وشکردن
چالاکی کردن، زود به هم گشتن و کاری را به چابکی انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکردن
تصویر اشکردن
جانوری را شکار کردن، شکردن، بشکریدن، صید کردن، اصطیاد، شکاریدن، شکریدن، اقتناص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرین
تصویر شکرین
شکردار، شیرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
شماره کردن، حساب کردن، به شمار آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ رَ تَ)
شکردن وشکاردن. (ناظم الاطباء) (لغات شاهنامه) :
نبودی به گیتی چنین کهترم
که هزمان بدو پیل و دیو اشکرم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ گُتَ)
بشکریدن. شکریدن. شکردن. شکار کردن. شکار افکندن:
جهانا ندانم چرا پروری
چو پروردۀ خویش را بشکری.
فردوسی.
بفرمود تا پیش دریا برند
مگر مرغ و ماهی ورا بشکرند.
فردوسی.
، یرک. (ناظم الاطباء) ، نامور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ حَ)
مقابل شکردن. رجوع به شکردن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ خوَرْ / خُرْ دَ)
وشکریدن. واشکردن. وشکلیدن. وشکولیدن. کارها را چست و چابک انجام دادن. (فرهنگ فارسی معین). به چستی و چالاکی به کمک کسی شتافتن. ساعی و جاهد شدن. جد کردن. کوشیدن. سعی کردن، محنت کشیدن با جد و جهد، نیک کار کردن، مردن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکرده
تصویر شکرده
شکار کرده، شکسته در هم شکسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکریدن
تصویر شکریدن
شکار کردن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکردهن
تصویر شکردهن
آنکه دهانی شیرین چون شکر دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
تعداد نمودن و حساب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرین
تصویر شکرین
شکرآلود، هر چیز شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفردن
تصویر شفردن
آزاد شدن و رها گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکران
تصویر شکران
سپاسداری سپاسگذاری کردن شگر گفتن مقابل کفران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکردن
تصویر وشکردن
کارهارا چست و چابک انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکردن
تصویر اشکردن
شکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکردن
تصویر وشکردن
((وَ کَ دَ))
وشکریدن، کاری را به چالاکی و چابکی انجام دادن، وشکولیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکردن
تصویر اشکردن
((اِ کَ دَ))
شکار کردن، شکستن، شکردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکرین
تصویر شکرین
((شَ کَ))
منسوب به شکر، شکری، شیرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکران
تصویر شکران
((شُ))
سپاسگزاری کردن، شکر گفتن، مقابل کفران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
((ش مُ دَ))
حساب کردن، به حساب آوردن، شماردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
احتساب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
Enumerate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
перечислять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
aufzählen
دیکشنری فارسی به آلمانی