جدول جو
جدول جو

معنی شکارگاه - جستجوی لغت در جدول جو

شکارگاه
سرزمینی که در آن شکار فراوان باشد، جای شکار کردن، شکارگاه، شکارستان، نخجیرگاه، صیدگاه، متصیّد
تصویری از شکارگاه
تصویر شکارگاه
فرهنگ فارسی عمید
شکارگاه
(شِ)
محل شکار. جای صید کردن. آنجا که صید فراوان باشد. نخجیرگاه. (فرهنگ فارسی معین). صیدگاه. نخجیرگه. (یادداشت مؤلف). نخجیرگاه و ناحیه ای که در آن صید میکنند و محل صید. (ناظم الاطباء). شکارستان:
با غلامان و آلت شکره
کرد کار شکارگاه سره.
عنصری.
احمد (سامانی) را به شکارگاه بکشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101). برنشست روزهای سخت صعب سرد... و به شکارگاه رفت. (تاریخ بیهقی). در سواری و انواع سلاح کار فرمودن و میدان و شکارگاه چنان یافت که هیچکس به گرد او نمیرسید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 86). باز مونس شکارگاه ملوک است. (نوروزنامه). توتل روزی به شکارگاه فرودآمد. (مجمل التواریخ و القصص). و سیف را غلامانش به شکارگاه اندر بکشتند. (مجمل التواریخ و القصص). این شکارگاه من است. (کلیله و دمنه).
تا در شکارگاه بتان عاشقی به لب
باشد شکرشکار چه پنهان چه آشکار.
سوزنی.
روزی اندر شکارگاه یمن
با دلیران آن دیار و دمن.
نظامی.
در طرف چنان شکارگاهی
خرسند شده به گرد راهی.
نظامی.
انوشیروان عادل در شکارگاهی صیدی کباب میکرد. (گلستان). یکی از ملوک با تنی چند از خاصان در شکارگاهی به زمستان از عمارت دور افتاد. (گلستان).
شکارگاه معانی است کنج خلوت من
زه کمان شکارم کمند وحدت من.
کلیم کاشانی (از آنندراج).
، تصویر نخجیر و نخجیرگاه در روی دف. شکارستان:
از حیوان شکارگاه دف آواز
تهنیت شاه را مدام برآمد.
خاقانی.
و رجوع به شکارستان شود
لغت نامه دهخدا
شکارگاه
محل شکار، جای صید کردن، نخجیرگاه
تصویری از شکارگاه
تصویر شکارگاه
فرهنگ فارسی معین
شکارگاه
صیدگاه، نخجیرگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لشکرگاه
تصویر لشکرگاه
جای لشکر در میدان جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبانگاه
تصویر شبانگاه
هنگام شب
جایگاه گوسفندان در شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارگاه
تصویر چهارگاه
از دستگاه های هفت گانۀ موسیقی ایرانی، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکاوگاه
تصویر چکاوگاه
گوشۀ کمان که زه کمان به آن بسته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارآگاه
تصویر کارآگاه
کسی که از حقیقت و چگونگی کاری و امری باخبر است، کارمند ادارۀ آگاهی، پلیس مخفی، کنایه از جاسوس، منجم، خبردهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارگاه
تصویر کارگاه
کارخانه، محل کار، جای کار کردن کارگران
محل انجام کارهای هنری، کنایه از منسوج، پارچه، دار قالی، دکان، برای مثال ز درگه کرمت روی ناامیدی نیست / کجا رود مگس از کارگاه حلوایی (سعدی۲ - ۶۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرارگاه
تصویر قرارگاه
جای آرام گرفتن و ساکن شدن، منزل، خانه، مسکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکارگیر
تصویر شکارگیر
شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، صیدبند، نخجیرگر، شکارگر، نخجیرگیر، نخجیرگان، قانص، متصیّد، نخجیروال، حابل، نخجیرزن، صیدگر، صیدافکن، صیّاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیکارگاه
تصویر پیکارگاه
جای پیکار، میدان جنگ، رزمگاه
فرهنگ فارسی عمید
(شُ)
موقف. مقام. (یادداشت مؤلف) ، دفترخانه. (ناظم الاطباء) ، دیوان محاسبات. (یادداشت مؤلف). آخرین محکمۀ قضاوت. (ناظم الاطباء) : کاشکی تا من خاک بودمی... و مرا به شمارگاه نیاوردندی. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 466). رجوع به شمارکار شود، موقف در قیامت. آنجا که حساب پرسند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کارگه، محل ساختن چیزها خصوصاً بافتن جامه، (غیاث) (آنندراج)، منسج، چارچوبی که بر آن جامه ای کشند و بر آن نقوش از ابریشم و نخ زرین و سیمین دوزند، دستگاه، کارخانه، طراز، کارگاه شکر، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، معمل، جای کار:
صد کارگاه ششتر کرده است باغ لاش
صد کارگاه تبت کرده است دشت طی،
منوچهری،
چنان کارگاه سمرقند شد
زمین از در بلخ تا خاوران
در و بام و دیوار آن کارگاه
چنان زنگیانند کاغذگران،
منوچهری،
همه شهر از آذین دیبا و ساز
بیاراست چون کارگاه طراز،
(گرشاسب نامه ص 206)،
و مثال بر آمدن و بازفرود آمدن این بخارها و رطوبتها همچون کارگاه گلابگیران است که عرق گل بقوت آتش ببالا بر آید و اندرسه دیگ گلاب گرد آید چون بسیار گردد بدان منفذ که فروسوی اوست فرود آید، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و بخارا را کارگاهی بوده است میان حصار و شهرستان نزدیک مسجد جامع ودر وی بساط و شادروانها بافتندی، (تاریخ بخارا ص 24)،
از پی کاهش هوا بر کارگاه اعتدال
مهره ای بر روی این دیبای سقلاطون زده است،
اثیرالدین اخسیکتی (از آنندراج)،
گوئی ترا به رشتۀ زرین آفتاب
نساج کارگاه فلک بافت پود و تار،
خاقانی،
از جنس کارگاه نشابور و کار روم
بر من خراج روم و نشابور خوار کرد،
خاقانی،
به عملگاه آمل هر سال بیست و پنجهزار من بورک و قند و نبات و شکر سپید حاصل بودی و بدابوهی پانزده هزارمن واز خوزستان، محمد خوزی و علی خوزی گفتند و کارگاههاو شکرخانه ها بحکم ایشان بودی، (تاریخ طبرستان)،
امیدم چنانست ازین بارگاه
که چون من شوم دور ازین کارگاه،
نظامی،
خوشتراز صد نگار خانه چین
نقش آن کارگاه دست گزین،
نظامی،
چو نقش کارگاه رومیت هست
زرومی کار از من دور کن دست،
نظامی،
چون ز حسرت رست و باز آمد براه
دید برده دزد رخت از کارگاه،
مولوی،
بوریاباف اگر چه بافنده ست
نبرندش به کارگاه حریر،
سعدی (گلستان)،
بارگاه زاهدان درهم نورد
کارگاه صوفیان درهم شکن،
سعدی،
بیا که پردۀ گلریز هفت خانه چشم
کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال،
حافظ،
نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم
بر کارگاه دیدۀ بیخواب میزدم،
حافظ،
خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم
بصورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم،
حافظ،
، مجازاً به دنیا، جهان و گیتی اطلاق شود و غالباً به اضافت آید:
بارگاه تو کارگاه وجود
پایگاه تو پیشگاه صدور،
مسعودسعد،
کارگاهی ز بهر من کردی
شب و روز از برای من بر کار،
مسعودسعد،
برآرندۀ سقف این بارگاه
نگارندۀ نقش این کارگاه،
نظامی،
ز کارگاه قضا بر درخت پوشانند
قبای سبز که تاراج کرده بود خزان،
سعدی،
چه چیز است این کارگاه بلند
یکی شاددل زو یکی مستمند،
(از صحاح الفرس در ذیل لغت مستمند)،
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصوداز کارگاه هستی،
حافظ،
- کارگاه پروسواس، کنایه از دنیا،
، دکان و کارخانه و پیشه گاه، (ناظم الاطباء)،
- کارگاه جولا، محاکه،
- کارگاه دیبا، طراز،
- کارگاه روغن، مدهنه، تنگ گاه،
- کارگاه نبرد، میدان جنگ
لغت نامه دهخدا
(شِ گَهْ)
مخفف شکارگاه و به همان معنی. نخجیرگاه. (از یادداشت مؤلف) :
به یک شکارگه اندر من آنچه زو دیدم
ترا بگویم خواهی کنی گر استفسار.
فرخی.
همه عالم شکارگه بینی
کاین دو سگ زیر و باز بر زبر است.
خاقانی.
زلفت به شکار دل پراکند آری
لشکر به شکارگه پراکنده بود.
خاقانی.
، تصویر نخجیر و نخجیرگاه بر دف:
چنبر دف شکارگه زآهو و گور و یوز و سگ
لیک به هیچوقت ازو هیچ شکار نشکری.
خاقانی.
و رجوع به شکارگاه و شکارستان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرارگاه
تصویر قرارگاه
مسکن و منزل و خانه و ماوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارآگاه
تصویر کارآگاه
هوشیار و آگاه از کار، خبره، پلیس مخفی، بازرس، پلیس خفیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزارگاه
تصویر مزارگاه
زیارتگاه، جای زیارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکانگاه
تصویر مکانگاه
مکان جای باشش: (از او در خواستند که در آن نواحی مکان گاه ایشان معین کند) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور 14) توضیح} مکان {خود اسم مکان است و احتیاجی به پسوند مکان ندارد ولی در فارسی ازین نوع مستعمل است مانند: معبد جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهارگاه
تصویر بهارگاه
فصل بهار مقابل تابستانگاه پاییزگاه زمستانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبانگاه
تصویر شبانگاه
هنگام شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیکارگاه
تصویر پیکارگاه
میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
محل ساختن چیزها مخصوصاً بافتن جامه، چارچوبی که بر آن جامه کشند، طراز، آنجا که کاری کنند، هر جا که چیزها در آن سازند، میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکار گاه
تصویر شکار گاه
محل شکار جای صید کردن آن جا که صید فراوان باشد نجیر گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمارگاه
تصویر شمارگاه
دیوان محاسبات، دفتر خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارگاه
تصویر کارگاه
محل ساختن چیزها، جای کار کردن کارگران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیکارگاه
تصویر پیکارگاه
میدان جنگ، رزمگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارگاه
تصویر چهارگاه
یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی که جنبه حماسی و پهلوانی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبانگاه
تصویر شبانگاه
((شَ))
هنگام شب، جایگاه چهارپایان و گوسفندان در شب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشتارگاه
تصویر کشتارگاه
مسلخ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شمارگان
تصویر شمارگان
تیراژ، تعداد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارگاه
تصویر کارگاه
آتلیه
فرهنگ واژه فارسی سره
آتلیه، کارخانه، نگارخانه، کارگه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
۱ـ دیدن یک کارگاه در خواب، علامت آن است که دشمنان طرحهای شما را نابود خواهند ساخت. ، ۲ـ دیدن کارگاهی بزرگ در خواب، علامت آن است که در محیط کار خود فعالیت فوق العاده ای از خود نشان خواهید داد. .
فرهنگ جامع تعبیر خواب