جدول جو
جدول جو

معنی شکارم - جستجوی لغت در جدول جو

شکارم
نوعی سار که پرهای سیاه و سفید دارد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکار
تصویر شکار
هر حیوانی که آن را با تیر زده یا با دام می گیرند، حیوان صید شده، نخجیر، صید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکارم
تصویر مکارم
مکرمت ها، بزرگی ها، کرم ها، جوانمردی ها، جمع واژۀ مکرمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکارم
تصویر اکارم
اکرم ها، گرامی ترها، بزرگ ترها، جوانمردترها، جمع واژۀ اکرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکاری
تصویر شکاری
ویژگی آنچه در شکار به کار می رود مثلاً تفنگ شکاری، پرندۀ شکاری، باز شکاری، سگ شکاری، شکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
جمع واژۀ شکر و شکر. (ناظم الاطباء). رجوع به شکر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
جمع واژۀ عکرمه. (دهار). رجوع به عکرمه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ماری - انتوان. طباخ فرانسوی متولد در پاریس. مؤلف کتبی چند در هنر طباخی. (1784- 1833)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
تیری که گوشۀ نشانه را بشکافد. (منتهی الارب). السهم یشرم جانب القرض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مرکز کانتون وژ از آروندیسمان اپینال، واقع در کنار رود خانه موزل است، 5000 تن جمعیت دارد، آبجوسازی، صنعت حاشیه دوزی وجنگلهای آن معروف است، زادگاه موریس بارس نویسندۀ قرن بیستم فرانسوی است
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مکرمه. (دهار). جمع واژۀ مکرم و مکرمه. (منتهی الارب). جمع واژۀ مکرمه. (ناظم الاطباء). نوازشها و بزرگواریها واین جمع مکرمت است. (غیاث) (آنندراج). نوازشها و مکرمتها و بزرگیها. (ناظم الاطباء). نیکیها. خوبیها. بزرگواریها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کز فروغ مکارمش هزمان
مورچه بشمرد ز دور ضریر.
خسروی.
مکارمها بحکم تو گرفته ست استقامتها
که باشد استقامتهای کشتیها به لنگرها.
منوچهری.
بزرگواری کز سیرت و مکارم او
همه مکاره بیرون شد از سرشت بشر.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 199).
میان خلق سرافراز و تازه کرد مرا
مکارم تو چوسرو و چو سوسن آزاد.
مسعودسعد (دیوان ص 112).
مزیت و رجحان این پادشاه دیندار در مکارم خاندان مبارک... بر پادشاهان عصر... از آن ظاهرتر است که... (کلیله و دمنه). تمامی ابواب مکارم و انواع عواطف را بی شک نهایتی است. (کلیله و دمنه). ذکر مکارم تو مستحث و متقاضی صداقت و زیارت گشت. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 179). اقتدا و تقیل این پادشاه بنده پرور... در جهانداری به مکارم خاندان مبارک بوده است. (کلیله و دمنه).
چه چشمهاست که آن نیست از مکارم تو
زهی کریم بواجب که چشم بد ز تو دور.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 232).
کلک او قصر مکارم می طرازد هرزمان
نام اوچتر معالی می فرازد هرزمان.
خاقانی.
حافظ دین بوالحسن بحر مکارم علی
کابخور جان ماست چشمۀ احسان او.
خاقانی.
آن قبۀ مکارم و آن قبلۀ معالی
آن فرضۀ معلی آن روضۀ منور.
خاقانی.
درخت انجیر چون همت اهل مکارم که عطا بیش ازوعده رسانده میوه بیش ازبرگ بیرون آورده. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 7). به شرف دستبوس اعلی که سرچشمۀ نیل مکارم است... (منشآت خاقانی، ایضاً ص 75). روضۀ مکارم پژمرده و دوحۀ معارف افسرده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 443). جز در پناه این جناب مجد و مکارم نپروریدم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 8). بر آوازۀ محاسن و مکارم پادشاه به خدمت آستانۀ او شتافت. (مرزبان نامه، ایضاً ص 48). از قضیت مکارم و سجیت اکارم دور افتد. (مرزبان نامه، ایضاً ص 116). آواز نوبت جهانداری و آوازۀ مکارم و معالی تو شنیدم. (مرزبان نامه، ایضاً ص 218). صیت مآثر و مکارم او به گوش اکابر و اصاغر می رسانند. (مرزبان نامه، ایضاً ص 300). فضلۀ مکارم ایشان به ارامل و پیران و اقارب و جیران رسیده. (گلستان).
تا بود نام از مکارم زنده اهل جود را
در جهان از جود اونام مکارم زنده باد.
ابن یمین.
در مکارم هر بنا کان همت رادش نهد
چار رکن آن مشید زین چهار ارکان شود.
ابن یمین.
- مکارم آموز، آنکه مکرمت ها بیاموزد. آموزندۀ بزرگواریها: ابدالدهر مکانت اندوز کیان و مکارم آموز برمکیان باد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 203).
- مکارم اخلاق، فضایل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خویهای پسندیده. اخلاق ستوده:
آرغده بر ثنای تو جان من است از آنک
پروردۀ مکارم اخلاق تو منم.
منوچهری.
شرایع و احکام دین و مکارم اخلاق را بیان کرد. (کشف الاسرار، ج 3 ص 764).
داند که از مکارم اخلاق در صفا
چون طوبی از بهشتم و چون جان ز کشورم.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 328).
به مکارم اخلاق متحلی شده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 397). شمس المعالی قابوس...به شرف نفس و مکارم اخلاق و وفور عقل... مستثنی بود. (ترجمه تاریخ یمینی، ایضاً ص 274). به برکات آن مکارم اخلاق صیت جهان نوردش به نیکنامی واحدوثۀ جمیل در اقالیم جهان سایرتر است. (المعجم چ دانشگاه ص 17).
اگر مرا هنری نیست یا خطایی هست
تو از مکارم اخلاق خویش یاد آری.
سعدی.
ممدوح اکابر آفاق است و مجموع مکارم اخلاق. (گلستان). از جملۀ مکارم اخلاق یکی بذل است یعنی اعطای چیز. (مصباح الهدایه چ همایی ص 346). و از جملۀ مکارم اخلاق عفو و احسان است. (مصباح الهدایه، ایضاً ص 357).
تو کز مکارم اخلاق عالم دگری
وفای عهد من از خاطرت بدر نرود.
حافظ.
و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مکارم الاخلاق، عبارت است از گذشتن و عفو کردن از کسی که به شخص ستم کند و پیوند کردن مرکسی را که قطع کند و عطا کردن به کسی که شخص را محروم سازد و گفتن حق اگر چه درباره خود باشد و عفو و اغماض از مردم و مواسات با برادر خود در مال و بسیار ذکر خدا کردن و رضا به قضای خدا دادن و مکارم الاخلاق که به آن حضرت صلی اﷲ علیه وآله اختصاص دارد ده چیز است: یقین و قناعت و صبر و شکر و حلم و حسن خلق و سخاوت و غیرت و شجاعت و مروت. (ناظم الاطباء) : بعثت لاتمم مکارم الاخلاق.
تابوی در کنار وصل و فراق
دفتری از مکارم الاخلاق.
سنائی (حدیقه چ مدرس رضوی ص 573).
اگر شیطان ترا خلاف آن گوید و نماید که ما فرمودیم در این آیت از مکارم الاخلاق تو وی را دفع کند به استعاذت. (کشف الاسرار ج 3 ص 825). و رجوع به ترکیب قبل شود.
- مکارم عادات، عادتهای پسندیده. خویهای ستوده. مکارم اخلاق: توسعی دارد در فنون علم و مخصوص است به انواع مکارم عادات. (المعجم).
- مکارم نما، آنکه مکرمت ها و نیکیها نماید. آنکه بزرگواریها عرضه کند:
خاک سیاه بر سر آب و هوای ری
دور از مجاوران مکارم نمای ری.
خاقانی.
، جمع واژۀ مکرم و مکرمه. (اقرب الموارد). رجوع به مکرم و مکرمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
آنچه یک باغبان در قطعۀ کوچکی از زمین مالک برای منظور خاصی میکارد، کرمهای ابریشمی که یک نانوا پرورش میدهد و برگهای توت آنرا کسانی که برای آنها نانوا نان می پزد می آورند. (از دزی ج 1 ص 777)
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
کیف یا خورجین بزرگ برای ریختن دانه های غلات یا آرد. ج، شکائر. (از دزی ج 1 ص 777) : فأخذ صاحبه نعلاً له من شکاره کانت معه فضرب به الارض. (ابن بطوطه). فرأیت نفراً من کبار الاجناد و بین ایدیهم خدیم لهم بیده شکاره مملوه بشی ٔ یشبه الحناء. (ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(شِ رِ)
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. آب از رود خانه کارون. محصول عمده غلات و صیفی و اقسام سبزی. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شَرا)
جمع واژۀ شکره، به معنی شتر مادۀ پرشیر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
تیره ای از ایل باصری (از ایلات خمسۀ فارس). (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(شَ ءِ)
جمع واژۀ شکیمه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شکیمه، بمعنی دهانۀ لگام. (آنندراج). جمع واژۀ شکیم. (ناظم الاطباء). و رجوع به شکیمه و شکیم شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رِ)
قبیله ای است از بلی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دور شدن از لوم و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). تنزه از چیزی. (از اقرب الموارد). دور شدن از لوم و عیب و زشتی و بدی و ناپسندی. (ناظم الاطباء) ، کرم نمودن بی کرم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
ج اکرم. (ناظم الاطباء). کریمتران. (فرهنگ فارسی معین). گرامی تران و بخشنده تران. (آنندراج) (غیاث اللغات) : اگر نه این حشاشۀ مکرمت و بقیۀ اکارم... دل بازمیدادی... رقم سواد بر بیاض کشیدن محروم شدی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 9). و رجوع به اکرم شود.
- سلیل الاکارم، که از دودمان گرامی و شریف باشد. والاگهر. نجیب زاده. والانژاد. (از یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکائم
تصویر شکائم
جمع شکیمه، دهانه های ستور لگام ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکارم
تصویر مکارم
نوازشها و بزرگواریها، نیکی ها و خوبیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاره
تصویر شکاره
زر، کشتزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارم
تصویر شارم
فرانسوی دلبری دلربایی دلارایی، ارژن درخت ارژن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکار
تصویر شکار
قصد کشتن آدمی یا حیواناتی را، صید
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز منسوب و متعلق و مربوط به شکار آن چه در شکار به کار رود: باز شکاری سگ شکاری اسب شکاری تفنگ شکاری هواپیمای شکاری، قالیی که مناظر شکار گاه روی آن نقش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکارم
تصویر اکارم
جمع اکرم، گرامی تران جمع اکرم کریمتران، گرانمایگان، جوانمردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکارم
تصویر مکارم
((مَ رِ))
جمع مکرمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکاری
تصویر شکاری
هر چیز منسوب و مربوط به شکار، قالبی که نقش آن منظره شکارگاه باشد، شکار کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکار
تصویر شکار
((ش))
صید، حیوانی که شکار شود، ناراحت، رنجیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکارم
تصویر اکارم
گرامی تران
فرهنگ واژه فارسی سره
کرم ها، محامد، مکرمت ها، خوبی ها، بزرگواری ها، نیکی ها
متضاد: ذمائم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از انواع پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع سار با پرهای سیاه و سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
شکارگری، قربانی
دیکشنری اردو به فارسی