کاروان، گروه مسافرانی که با هم سفر می کنند، چیزی که اجزای آن به دنبال هم می آید، اتاقک چرخ داری که به پشت اتومبیل وصل می شود و برای حمل کالا، حیوانات و اقامت در سفر مورد استفاده قرار می گیرد
کاروان، گروه مسافرانی که با هم سفر می کنند، چیزی که اجزای آن به دنبال هم می آید، اتاقک چرخ داری که به پشت اتومبیل وصل می شود و برای حمل کالا، حیوانات و اقامت در سفر مورد استفاده قرار می گیرد
دو کنارۀ بیرون ایستاده در زیر دستۀ شمشیر. (مهذب الاسماء). دو آهن دراز بلند ما بین قبضۀ شمشیر. (منتهی الارب). واحد آن شارب. (مهذب الاسماء). رجوع به شارب شود
دو کنارۀ بیرون ایستاده در زیر دستۀ شمشیر. (مهذب الاسماء). دو آهن دراز بلند ما بین قبضۀ شمشیر. (منتهی الارب). واحد آن شارب. (مهذب الاسماء). رجوع به شارب شود
خدمتکار و مانندآن، (آنندراج)، وکیل، مهندس، (زمخشری) : شکر ایزد را که ما را خسرویست کارساز و کاربین و کاردان، فرخی، دولت او در ولایت کارساز هیبت او بر رعیت پاسبان، فرخی، همه کارسازانت از کم و بیش نباید که ورزند جز کار خویش، اسدی (گرشاسبنامه)، ولیکن تو این کارساز اختران را به فرمان یزدان حصار حصینی، ناصرخسرو، قلمی را که موی در سرماند کارساز دبیر نتوان یافت، خاقانی، چو اقبال شد شاه را کارساز بروشن جهان ره برون برد باز، نظامی، دیده بر بخت کار ساز نهاد سر ببالین تخت باز نهاد، نظامی، بجز زن کسی کارسازش نبود بدیدار مردان نیازش نبود، نظامی، احمد بن عبدالعزیز در اول کار بغایت پسندیده سیرت و خوب خصال و کارساز و رعیت نواز بود، (ترجمه محاسن اصفهان مافروخی)، شکر خدا که از مدد بخت کارساز بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست، حافظ، ساقی بیا که از مدد بخت کارساز کامی که خواستم ز خدا شد میسرم، حافظ، یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن گردد شمامۀ کرمش کارساز من، حافظ، و مصاحب و نائب و کارساز ابوالحسن ابوعلی بن نصر بن سالم بوده است، (تاریخ قم ص 221)، ، باری تعالی، (آنندراج)، از اسمهای خداوند عالم جل ّ شانه، (ناظم الاطباء)، نامی از نامهای الهی، خداوند متعال: که ای دادگر داور کارساز تو کردی مرا در جهان بی نیاز، فردوسی، زلیخا هم از روی عجز و نیاز بنالید کای ایزدکارساز، شمسی (یوسف و زلیخا)، یکی و بدو هر یکی را نیاز یکایک همه خلق را کارساز، نظامی، جهان آفرین ایزد کارساز که دارد بدو آفرینش نیاز، نظامی، لطیف کرم گستر کارساز که دارای خلق است و دانای راز، سعدی، منم که دیده بدیدار دوست کردم باز چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز، حافظ، بجان دوست که غم پرده بر شما ندرد گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید، حافظ
خدمتکار و مانندآن، (آنندراج)، وکیل، مهندس، (زمخشری) : شکر ایزد را که ما را خسرویست کارساز و کاربین و کاردان، فرخی، دولت او در ولایت کارساز هیبت او بر رعیت پاسبان، فرخی، همه کارسازانت از کم و بیش نباید که ورزند جز کار خویش، اسدی (گرشاسبنامه)، ولیکن تو این کارساز اختران را به فرمان یزدان حصار حصینی، ناصرخسرو، قلمی را که موی در سرماند کارساز دبیر نتوان یافت، خاقانی، چو اقبال شد شاه را کارساز بروشن جهان ره برون برد باز، نظامی، دیده بر بخت کار ساز نهاد سر ببالین تخت باز نهاد، نظامی، بجز زن کسی کارسازش نبود بدیدار مردان نیازش نبود، نظامی، احمد بن عبدالعزیز در اول کار بغایت پسندیده سیرت و خوب خصال و کارساز و رعیت نواز بود، (ترجمه محاسن اصفهان مافروخی)، شکر خدا که از مدد بخت کارساز بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست، حافظ، ساقی بیا که از مدد بخت کارساز کامی که خواستم ز خدا شد میسرم، حافظ، یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن گردد شمامۀ کرمش کارساز من، حافظ، و مصاحب و نائب و کارساز ابوالحسن ابوعلی بن نصر بن سالم بوده است، (تاریخ قم ص 221)، ، باری تعالی، (آنندراج)، از اسمهای خداوند عالم جل ّ شانه، (ناظم الاطباء)، نامی از نامهای الهی، خداوند متعال: که ای دادگر داور کارساز تو کردی مرا در جهان بی نیاز، فردوسی، زلیخا هم از روی عجز و نیاز بنالید کای ایزدکارساز، شمسی (یوسف و زلیخا)، یکی و بدو هر یکی را نیاز یکایک همه خلق را کارساز، نظامی، جهان آفرین ایزد کارساز که دارد بدو آفرینش نیاز، نظامی، لطیف کرم گستر کارساز که دارای خلق است و دانای راز، سعدی، منم که دیده بدیدار دوست کردم باز چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز، حافظ، بجان دوست که غم پرده بر شما ندرد گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید، حافظ
محل شکار. جای صید کردن. آنجا که صید فراوان باشد. نخجیرگاه. (فرهنگ فارسی معین). صیدگاه. نخجیرگه. (یادداشت مؤلف). نخجیرگاه و ناحیه ای که در آن صید میکنند و محل صید. (ناظم الاطباء). شکارستان: با غلامان و آلت شکره کرد کار شکارگاه سره. عنصری. احمد (سامانی) را به شکارگاه بکشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101). برنشست روزهای سخت صعب سرد... و به شکارگاه رفت. (تاریخ بیهقی). در سواری و انواع سلاح کار فرمودن و میدان و شکارگاه چنان یافت که هیچکس به گرد او نمیرسید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 86). باز مونس شکارگاه ملوک است. (نوروزنامه). توتل روزی به شکارگاه فرودآمد. (مجمل التواریخ و القصص). و سیف را غلامانش به شکارگاه اندر بکشتند. (مجمل التواریخ و القصص). این شکارگاه من است. (کلیله و دمنه). تا در شکارگاه بتان عاشقی به لب باشد شکرشکار چه پنهان چه آشکار. سوزنی. روزی اندر شکارگاه یمن با دلیران آن دیار و دمن. نظامی. در طرف چنان شکارگاهی خرسند شده به گرد راهی. نظامی. انوشیروان عادل در شکارگاهی صیدی کباب میکرد. (گلستان). یکی از ملوک با تنی چند از خاصان در شکارگاهی به زمستان از عمارت دور افتاد. (گلستان). شکارگاه معانی است کنج خلوت من زه کمان شکارم کمند وحدت من. کلیم کاشانی (از آنندراج). ، تصویر نخجیر و نخجیرگاه در روی دف. شکارستان: از حیوان شکارگاه دف آواز تهنیت شاه را مدام برآمد. خاقانی. و رجوع به شکارستان شود
محل شکار. جای صید کردن. آنجا که صید فراوان باشد. نخجیرگاه. (فرهنگ فارسی معین). صیدگاه. نخجیرگه. (یادداشت مؤلف). نخجیرگاه و ناحیه ای که در آن صید میکنند و محل صید. (ناظم الاطباء). شکارستان: با غلامان و آلت شکره کرد کار شکارگاه سره. عنصری. احمد (سامانی) را به شکارگاه بکشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101). برنشست روزهای سخت صعب سرد... و به شکارگاه رفت. (تاریخ بیهقی). در سواری و انواع سلاح کار فرمودن و میدان و شکارگاه چنان یافت که هیچکس به گرد او نمیرسید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 86). باز مونس شکارگاه ملوک است. (نوروزنامه). توتل روزی به شکارگاه فرودآمد. (مجمل التواریخ و القصص). و سیف را غلامانش به شکارگاه اندر بکشتند. (مجمل التواریخ و القصص). این شکارگاه من است. (کلیله و دمنه). تا در شکارگاه بتان عاشقی به لب باشد شکرشکار چه پنهان چه آشکار. سوزنی. روزی اندر شکارگاه یمن با دلیران آن دیار و دمن. نظامی. در طرف چنان شکارگاهی خرسند شده به گرد راهی. نظامی. انوشیروان عادل در شکارگاهی صیدی کباب میکرد. (گلستان). یکی از ملوک با تنی چند از خاصان در شکارگاهی به زمستان از عمارت دور افتاد. (گلستان). شکارگاه معانی است کنج خلوت من زه کمان شکارم کمند وحدت من. کلیم کاشانی (از آنندراج). ، تصویر نخجیر و نخجیرگاه در روی دف. شکارستان: از حیوان شکارگاه دف آواز تهنیت شاه را مدام برآمد. خاقانی. و رجوع به شکارستان شود
کسی که اسبهای چند برای کارهای عمومی و کرایه دادن نگاه دارد. (ناظم الاطباء) (اشتنگاس) (شعوری ج 2 ص 134) ، خدمت بقاضی و مفتی. (ناظم الاطباء) (اشتنگاس) (شعوری ج 2 ص 134). اما این لغت در مأخذ دیگر دیده نشد
کسی که اسبهای چند برای کارهای عمومی و کرایه دادن نگاه دارد. (ناظم الاطباء) (اشتنگاس) (شعوری ج 2 ص 134) ، خدمت بقاضی و مفتی. (ناظم الاطباء) (اشتنگاس) (شعوری ج 2 ص 134). اما این لغت در مأخذ دیگر دیده نشد
پارسی تازی گشته شاهباز شهباز ازمرغان شکاری گونه ای باز که به رنگهای زرد خرمایی یا خرمایی تیره و سفید فام دیده میشود ولی بیشتر نوع سفید رنگ آن را بدین نام خوانند و رنگهای دیگر را غالبا بنام طرلان و قوش و باز نامند. این پرنده جزو شکاریان زرد چشم و اندامی بسیار شکیل و زیبا دارد. پنجه و منقارش پر قدرت و قوی است و چون به آسانی اهلی میشود جزو پرندگان شکاری مورد توجه شکارچیان است. محل زندگی شاهباز بیشتر در دشت های سیبری و قسمتهای شمالی چین و ترکستان است و در اواخر شهریور ماه مهاجرت کرده و دسته هایی از آن به کشور ما نیز وارد می شوند و اواسط اسفند ماه به موطن اصلی خود باز می گردند. محل استراحت و خوابگاه این پرنده بیشتر بر روی درختان متوسط القامه و شاخه های قوی و محکم است شهباز تیقون توغان طرلان باز فید
پارسی تازی گشته شاهباز شهباز ازمرغان شکاری گونه ای باز که به رنگهای زرد خرمایی یا خرمایی تیره و سفید فام دیده میشود ولی بیشتر نوع سفید رنگ آن را بدین نام خوانند و رنگهای دیگر را غالبا بنام طرلان و قوش و باز نامند. این پرنده جزو شکاریان زرد چشم و اندامی بسیار شکیل و زیبا دارد. پنجه و منقارش پر قدرت و قوی است و چون به آسانی اهلی میشود جزو پرندگان شکاری مورد توجه شکارچیان است. محل زندگی شاهباز بیشتر در دشت های سیبری و قسمتهای شمالی چین و ترکستان است و در اواخر شهریور ماه مهاجرت کرده و دسته هایی از آن به کشور ما نیز وارد می شوند و اواسط اسفند ماه به موطن اصلی خود باز می گردند. محل استراحت و خوابگاه این پرنده بیشتر بر روی درختان متوسط القامه و شاخه های قوی و محکم است شهباز تیقون توغان طرلان باز فید
قطار شتر و استر وخر: (شتر بود بر کوه صد کاروان بهر کار بانکی یکی ساربان)، قافله کاروان: (دیههاء خواف و باخرز بشبیخونها و مغافصات فرو میگرفتند و میکشتند و کاربانها میزدند) (عتبه الکتبه)، وکیل (محمود بن عمر)
قطار شتر و استر وخر: (شتر بود بر کوه صد کاروان بهر کار بانکی یکی ساربان)، قافله کاروان: (دیههاء خواف و باخرز بشبیخونها و مغافصات فرو میگرفتند و میکشتند و کاربانها میزدند) (عتبه الکتبه)، وکیل (محمود بن عمر)