جدول جو
جدول جو

معنی شویلاء - جستجوی لغت در جدول جو

شویلاء
(شُ وَ)
مصغر و ممدود، لقب عمرو بن عامر پادشاه یمن. (اقرب الموارد). لقب عمرو بن عامر پادشاه یمن که هر روز جامۀ نو می پوشید و شب آن را پاره میکرد تا دیگری نپوشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لقب عمرو بن عامر ماءالسماء. (المعرب ص 284). لقب عمرو بن عامر ماءالسمأبن حارثه.... (وفیات الاعیان ص 283 و ص 276) : جفنه بن عمرو اول غسانیان بود ونسب پدرش عمرو بن مزیقیأبن عامر ماءالسمأبن حارثهبن... بود و مزیقیاء او را از آن خواندند که ازدیان در وقت او ممزق شدند، یعنی گریخته و چون عرب از زمین سباء بگریختند. (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 174). عمرو بن لحی بن حارثه بن عمرو مزیقیاء بن عامر بن حارثهبن... ملک الحجاز و او اول کسی است که بت ها را در خانه کعبه قرار داد و آنها را عبادت کرد. (از حاشیۀ ص 225 مجمل التواریخ والقصص چ بهار)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
رجوع به زل و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ)
داهیه و بلا. توزلی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ ءَ)
جمع واژۀ ضئیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
شاصلی. گیاهی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شاصلی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از بخش نور شهرستان آمل. واقع در 4هزارگزی خاور بلده. دارای 100 تن سکنه است. آب آن از رود خانه اوز رود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(ظُ لَ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
(طُ وَ لِ)
دهی از دهستان کلیائی بخش اسدآباد شهرستان همدان در 27 هزارگزی باختر قصبۀ اسدآباد و 6 هزارگزی میوله. کوهستانی و سردسیر با 960 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و لبنیات و توتون و صیفی و قلمستان. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان گلیم و قالی بافی. راه آن مالرو است. در دو محل بفاصله 4 هزار گز واقعند. و طویلان بالا و پائین نامیده می شوند. سکنۀبالا 500 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
ولی ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : والذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات. (قرآن 257/2). رجوع به ولی شود.
- اولیاء عهود، جمع واژۀ ولی عهد: آنچه رسم است که اولیاء عهود را دهنداز غلام و تجمل و... هر چه تمامتر ما را فرمود. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(قُ وَ)
مصغر قوباء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قوباء شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
لسان الثور. (آنندراج) (منتهی الارب). کحیلاء. رجوع به کحیلا شود
لغت نامه دهخدا
(شَوْ وا)
جمع واژۀ شوّال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شوّال شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
موضعی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سُ وَ)
شوربایی که در آن آب و پیاز و دیگر دیگ افزار آن زائد باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ وَ)
سوداء. (بحر الجواهر). مصغر سوداء. (منتهی الارب) ، میانۀ دل. (بحر الجواهر). میان دل. (مهذب الاسماء) (دهار). دانۀ دل. (دهار) (منتهی الارب). سویداءالقلب. دانۀ دل. (ناظم الاطباء). رجوع به سودا و سویدا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
نامی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام به یکی از چهار طبقۀ شیعۀ خویش داد. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ سَ)
مأخوذ از حبشی بمعنی صید و شکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از دهستان کاغذ بخش دورود شهرستان بروجرد. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیری. از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. صنایع دستی آنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ)
جماع. یا آن لغت حبشی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شُ وَ)
شویل. شویلی. (فهرست مخزن الادویه). به لغت سریانی گیاهی است که آن را بوی مادران گویندو به یونانی ارطمیسا خوانند. (برهان) (آنندراج). بوی مادران. بویمدران. بلنجاسف. حبق الراعی. گیاهی است دوائی. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به برنجاسف شود
لغت نامه دهخدا
(حُ دَ)
نام موضعی است. برخی حذیلاء به ذال معجمه آورده اند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
علف دان مرغ. (مهذب الاسماء). چینه دان مرغان. (منتهی الارب). ج، حواصل. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). رجوع به حوصل و حوصله شود
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ)
قرابت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ)
ذخیره ای که از یاران دیگر پنهان دارند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ)
حاجت. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ما فیه حویجاء ولالویجاء، ای حاجه. (مهذب الاسماء). رجوع به حوجاء شود، راه مخالف پیچیده: خذ حویجاء من الارض، ای طریقاً مخالفاً ملتویا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَشْ)
دهی است از دهستان خالصۀ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. واقع در 37هزارگزی شمال باختری کرمانشاه و چهارهزارگزی خاور دوچقا. ناحیه ای است واقع در دشت سردسیر. دارای 115 تن سکنه میباشد. کردی و فارسی زبانند. از سراب سبزعلی مشروب میشود. محصولات آنجا غلات دیمی. اشجار. لبنیات. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو است. در فصل خشکی اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حُ جَ)
آبی که آفتاب بدان نرسد. (منتهی الارب). تصغیر حجلاء. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رُ سَ)
رسیلی ̍. جانور کوچکی است. (از اقرب الموارد). رجوع به رسیلی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سویداء
تصویر سویداء
دانه سیاه، دانه دل دانه سیاه، نقطه سیاه دل حبا القلب دانه دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شویلا
تصویر شویلا
سریانی برتاشک از گیاهان بوی مادران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویداء
تصویر سویداء
((سُ وَ یا وِ))
دانه سیاه، نقطه سیاه دل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اولیاء
تصویر اولیاء
((اَ یا اُ))
جمع ولی، بزرگان، یاران، دوستان، عارفان
فرهنگ فارسی معین