نوعی از مور که بغایت خرد باشد، (غیاث)، مورچه های خرد و کوچک، (برهان) (ناظم الاطباء)، این لغت از توابع است و بمعنی نحس و ضعیف است، (انجمن آرا) (از آنندراج) : شورمورند حریفانت ولیکن گه لاف شارمارند و نفر با نفر آمیخته اند، خاقانی (از انجمن آرا)، ، غوغا و آشوب ... (انجمن آرا) (از آنندراج)، و رجوع به شور و مور شود
نوعی از مور که بغایت خرد باشد، (غیاث)، مورچه های خرد و کوچک، (برهان) (ناظم الاطباء)، این لغت از توابع است و بمعنی نحس و ضعیف است، (انجمن آرا) (از آنندراج) : شورمورند حریفانت ولیکن گه لاف شارمارند و نفر با نفر آمیخته اند، خاقانی (از انجمن آرا)، ، غوغا و آشوب ... (انجمن آرا) (از آنندراج)، و رجوع به شور و مور شود
اشترمور. گویند در جنگلی از جنگلهای مغرب زمین درختی هست که برگهای آن کار اکسیر میکند ودر آن جنگل مورچه نیز میباشد به بزرگی بزغالۀ بزرگی و گوسالۀ کوچکی، کسی که بدان جنگل درآید مورچگان بدو آویزند و در یک لحظه پاره پاره اش کنند. (برهان). اسم فارسی مور بزرگ صحرایی است و گونه ای از آن در صحراهای مغرب زمین و بلاد نجد تا به مقدار بزی میشود و کشندۀ شتر است و خورندۀ آن. (از فرهنگ نظام). جانوری افسانه یی شبیه مور و به بزرگی بز. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اشترمور و اشترمورد شود، مجازاً یک خاش کوچک خربوزه، گویا از جهت درازی شبیه به گردن شتر یا خود شتر شده است. (فرهنگ نظام)
اشترمور. گویند در جنگلی از جنگلهای مغرب زمین درختی هست که برگهای آن کار اکسیر میکند ودر آن جنگل مورچه نیز میباشد به بزرگی بزغالۀ بزرگی و گوسالۀ کوچکی، کسی که بدان جنگل درآید مورچگان بدو آویزند و در یک لحظه پاره پاره اش کنند. (برهان). اسم فارسی مور بزرگ صحرایی است و گونه ای از آن در صحراهای مغرب زمین و بلاد نجد تا به مقدار بزی میشود و کشندۀ شتر است و خورندۀ آن. (از فرهنگ نظام). جانوری افسانه یی شبیه مور و به بزرگی بز. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اشترمور و اشترمورد شود، مجازاً یک خاش کوچک خربوزه، گویا از جهت درازی شبیه به گردن شتر یا خود شتر شده است. (فرهنگ نظام)
حالتی که درمقدمۀ تب و لرز در بدن پدید آید، حالتی که پیش از تب و لرز دست دهد مردمان را، سرد شدن تن چنانکه گویی موران بسیار بر بشره در جنبشند، (یادداشت مؤلف)، - مورمور شدن کسی را، حالتی که در بدن پیدا آید پیش از تب لرزه، (یادداشت مؤلف)، - مورمور کردن تن، حالتی که پیش از آمدن تب لرزه در بدن پدید آید چنانکه گویی سوزنهای بسیار از یخ بر تن فرود آرند، (یادداشت مؤلف)
حالتی که درمقدمۀ تب و لرز در بدن پدید آید، حالتی که پیش از تب و لرز دست دهد مردمان را، سرد شدن تن چنانکه گویی موران بسیار بر بشره در جنبشند، (یادداشت مؤلف)، - مورمور شدن کسی را، حالتی که در بدن پیدا آید پیش از تب لرزه، (یادداشت مؤلف)، - مورمور کردن تن، حالتی که پیش از آمدن تب لرزه در بدن پدید آید چنانکه گویی سوزنهای بسیار از یخ بر تن فرود آرند، (یادداشت مؤلف)
حالتی که قبل از تب و لرز عارض شود و آن چنانست که گویی جاروی تر بر پشت شخص کشند و وی احساس سرما سرما کند زنجموره قشعریره. یا مور مور شدن کسی را حالت مور مور دست دادن او را
حالتی که قبل از تب و لرز عارض شود و آن چنانست که گویی جاروی تر بر پشت شخص کشند و وی احساس سرما سرما کند زنجموره قشعریره. یا مور مور شدن کسی را حالت مور مور دست دادن او را